درمانِ بیماریِ خودپرستیِ ژنتیکی
تبیین ایثارگری از دیدگاهِ ژنتیک و دین
چکیده
دکتر داوکینز میگوید:
بگذارید بفهمیم ژنهای خودخواه ما چه میکنند؛ زیرا در آن صورت است که لااقل این امکان به وجود میآید که برنامههایشان را به هم بریزیم و طرحی نو دراندازیم؛ طرحی که تاکنون هیچ موجود دیگری در پی آن نبوده است. [1]
طبق نظریۀ ژن خودخواه ریچارد داوکینز، ایثارگری در راستای تثبیت ژنها در خزانۀ ژنی و ناشی از خودخواهی ژنهاست. رفتارهای ایثارگرانه در موجودات زنده، برای دستیابی به اهداف کوتاهمدت یا بلندمدت مانند دادوستد لطف و بر مبنای انتظار جبران یا بهمنظور کسب شهرت و تثبیت جایگاه برتر و چیرگی بروز پیدا میکند. بر طبق این نظریه تمامی رفتارهای ایثارگرانۀ موجودات زنده دیر یا زود و بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در حفظ ژنهای آنها و انتقال به نسل بعد مؤثر است.
در این میان آنچه قابل توجیه نیست، ایثارگری واقعی است که نمونههای آن در رفتارهای پیامبر(ص) و اهلبیت ایشان قابلمشاهده است. ایثارگریهای اخلاقی که ارتباطی با منفعت ژنها نداشته و گاه با خودخواهی ژنها در تضاد است و بدون انتظار جبران است. در این نوع ایثارگری شخص یک فرد غریبه را به خود ترجیح داده و به لحاظ حفظ ژنهای خود در خزانه ژنتیکی و انتقال آنها به نسل بعد متضرر میشود؛ بنابراین نظریۀ ژن خودخواه قادر به توجیه آن نخواهد بود.
حقیقت آن است که این قضیه باید در قالب شیوهای مدون و بابرنامه و از طریق اشخاصی آغاز شده باشد. اگر این موضوع را از دیدگاه تاریخی بررسی کنیم درمییابیم که تنها برنامهای که منادی این نوع ایثارگری برتر و حقیقی است، برنامۀ دینی است و پیامبران و نیکوکاران، قهرمانان میدان این نوع ایثار هستند و کهنترین آثار تدوینشده دربارۀ ایثار که به ما رسیده است، متون دینی و دعوتهای دینی است که شخصیتهای مذهبی ابراز داشتهاند.
در حقیقت فرد با انصاف باید بگوید ما بهعنوان گونۀ انسانی، در عمل، خودپرستی ژنها را نابود ساختهایم؛ زیرا اخلاق والا یا ایثارگری واقعی که انبیا و پیامبران الهی مروج آن بوده و ادیان الهی به آن توصیه کردهاند، این خودخواهی را در هم کوبیده است. این خودخواهی ژنتیکی میگوید پسرم برتر از پسر برادرم است، برادرم برتر از پسرعمویم است، پسرعمویم برتر از افراد غریب است، همشهریام برتر از اهالی شهرهای دیگر است، مردم کشورم برتر از مردم دیگر کشورها هستند، مردم طایفهام از طوایف دیگر بهترند، و کشورم بالاتر از کشورهای مجاور است؛ اما پیامبران و ادیان به نیکیکردن به افراد غریب و ترجیحدادن آنها بر خود و فرزندان توصیه کردهاند و این رفتار ایثارگرایانه را بین مردم رواج دادهاند. [2]
سید احمدالحسن در این باره به ذکر یک ماجرای شناختهشدۀ تاریخی در میان مسلمانان میپردازد:
ابنعباس دربارۀ سخن خداوند متعال که فرمود:
(یوفون بالنذر ويخافون يوما کان شره مستطيرا ويطعمون الطعام على حبه مسكينا ويتيما وأسيرا) (به نذر وفا میکنند و از روزی که شر آن همهجا را گرفته است میترسند و طعام را در حالی که خود دوستش دارند، به مسکین و يتیم و اسیر میخورانند) [3] گفته است:
حسن و حسین بیمار شدند و جدشان پیامبر خدا و عدهای از اعراب، به عیادت آنها رفتند و گفتند: ای ابالحسن، اگر برای دو فرزندت نذری کنی، خوب است. على فرمود: اگر دو فرزندم از بیماری خوب شدند، به شکرانۀ آن، برای خداوند عزوجل سه روز را روزه میگیرم. فاطمه نیز چنین گفت و کنیزی که به او فضۀ نوبیه میگفتند، نیز اظهار داشت: اگر دو سرور من از بیماری رها شوند، به شکرانۀ آن، برای خداوند عزوجل روزه میگیرم. این دو کودک لباس عافیت پوشیدند. آل محمد هیچچیز ـنه کم و نه زیادـ نداشتند. علی به سراغ شمعون یهودی رفت و سه صاع جو از او قرض کرد و به فاطمه داد. فاطمه یک صاع را آرد کرد و نان پخت. علی با پیامبر خدا(ص) نماز خواند و به منزل آمد؛ غذا را جلوی او گذاشتند که ناگاه مسکینی پشت در آمد و گفت: سلام علیکم، ای اهلبیت محمد، من مسکینی از مسلمانان هستم؛ مرا اطعام کنید، خداوند شما را از مائدههای بهشتی اطعام نماید. على شنید و آنان را امر فرمود و ایشان غذا را به او خوراندند. آن روز و آن شب را فقط آب خوردند. روز دوم فاطمه به سراغ صاع آرد رفت و نان پخت. علی با پیامبر خدا نماز خواند و به منزل آمد، غذا را جلوی او گذاشتند که ناگاه یتیمی پشت در آمد و گفت: سلام علیکم، ای اهلبیت محمد، من يتیمی از فرزندان مهاجرین هستم که پدرم شهید شده است؛ مرا اطعام کنید. غذا را به او دادند و در روز چیزی جز آب نخوردند. روز سوم فاطمه به سراغ باقی صاع جو رفت و آن را آرد کرد و نان پخت. علی با پیامبر خدا نماز خواند و به منزل آمد؛ غذا را جلوی او گذاشتند که ناگاه اسیری آمد و پشت در ایستاد و گفت: سلام علیکم، ای اهلبیت نبوت، ما را به اسارت میگیرید و میبندید و به ما طعام نمیدهید! مرا اطعام کنید که من اسیرم. غذا را به او دادند و سه روز و سه شب فقط آب خوردند. پیامبر خدا(ص) به سراغ آنان آمد و گرسنگیشان را ملاحظه نمود. خداوند چنین نازل فرمود: (هل أتى على الإنساني حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا) (هرآینه بر انسان مدتی از زمان گذشت و او چیزی در خور ذكر نبود) تا (لا نرید منكم جزاء ولا شكورا) (از شما نه پاداشی میخواهیم نه سپاسی). [4]
این ماجرای تاریخی بهوضوح مقابله با خودخواهی ژنها و آنچه را که سید احمدالحسن از آن به «بیماری خودپرستی ژنتیکی» تعبیر میکند نشان میدهد. رفتاری که بدون وجود رد پایی از منیت و خودخواهی، بدون منفعت برای ژنها و بدون هیچگونه چشمداشت بوده و در طبیعت و در موجودات دیگر مشاهده نمیشود.
برای مطالعۀ بیشتر به فصل پنجم کتاب توهم بیخدایی مراجعه فرمایید.