بیانیۀ کوروش به مردم ایران، عراق و چهارگوشۀ جهان
چکیده
ای مردمان، اینک در زمانی بهسر میبریم که ظلم و ستم چون سایهای گسترده، زمین را فراگرفته است؛ دلها پر از رنج و دیدهها لبریز از اشکاند. روزگاری است که نابرابریهای طبقاتی باری سنگین بر جانها نهاده است. ثروت بیپایان در دستان اندکی گرد آمده، درحالیکه اکثر مردم ازجمله کارگران، همانند بردگان دوران کهن زیر بار طاقتفرسای مشکلات و دشواریها خمیدهاند و هر چقدر تلاش میکنند از دسترنجشان ثمری حاصل نمیشود. آنان که با کوشش خویش زمین را آباد میسازند در زیر فشار بیعدالتی و ستم به سرمیبرند، درحالیکه آنان که از رنج دیگران سود میبرند در آسایش و رفاه در کاخهای خود زندگی میکنند.
راه حل چیست؟ چگونه میتوان از این چرخۀ بیعدالتی و ستم خارج شد؟
آیا کوروش کبیر، از دل تاریخ پاسخی برای ما دارد؟ کوروش، که در منشور خود از برقراری صلح و عدالت در قلمروی خویش سخن رانده است، چه تدبیری برای عبور از دشواریهای روزگار ما میتواند پیشنهاد کند؟
پاسخ به این پرسش را میتوان در منشور کوروش یافت، همان منشور جاودانی که به نام "نخستین منشور حقوق بشر" شناخته میشود.
تأملی بر بندهای منشور کوروش
منشور کوروش با این جمله آغاز میشود که خداوند پادشاه آسمانها و زمین است:
« ۱. [آن هنگام که مر]دوک، پادشاه همۀ آسمان و زمین» [1]
با این جمله، کوروش بهروشنی بیان میکند که تنها خداوند مالک حقیقی جهان است.
در ادامه، کوروش به ظلم و ستمی که پادشاه زمانه به مردم روا میداشته اشاره میکند و از ستمگریهای او سخن میگوید. او بهروشنی بیان میکند که چگونه حاکم وقت، مردم را زیر یوغ سنگین بیعدالتی و ستم قرار داده بود:
«۸. کسی که همواره به شهر وی (= شهر مردوک = بابل Bābilion) تباهکاری روا میداشت (و) هر روز [به آزردن (آن) سرزمین دست (مییازید)، مردمانش] را با یوغی بیآرام به نابودی میکشانید، همۀ آنها را.» [2]
حال در چنین شرایطی راهحل چیست؟
«۱۰. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (= نبونئید (Nabūna’id آنان (= پیکرههای خدایان) را به بابل فرابرد. لیک مردوک، [آن بلندپایه که آهنگ جنگ کرده بود]، از بهر همۀ باشندگان روی زمین که جایهای زندگیشان ویرانه گشته بود،
11. و (از بهر) مردم سرزمینهای سومر Šumer و اکد Akkadî که (بسان) [کالبد] مردگان (بیجان) گشته بودند، او (= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی بهسوی آنان بازگردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را ببخشود.
۱۲. (مردوک) در میان همۀ سرزمینها، به جستوجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر، آنگونه که خواستۀ وی (= مردوک) باشد، شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به دست خویش گرفت.
۱۳. او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همۀ جهان.
او (= مردوک) سرزمین گوتیان Qutî و تمامی سپاهیان مندَ Manda (= مادها)، را به فرمانبُرداری از او (= کورش) واداشت. او (مردوک) -(واداشت تا)- مردم، سیاهسران، به دست کورش شکست داده شوند.
١۴. (درحالیکه) او (= کورش) با راستی و داد پیوسته، آنان را شبانی میکرد. خدای بزرگ، نگاهبان مردم خویش، با شادی به کردارهای نیک و دل (پر از) داد او (= کورش) نگریست.
١۵. (پس) او را فرمود که بهسوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کورش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (و خود) همانند دوست و همراهی در کنار وی همواره گام برداشت.» [3]
پاسخ روشن است: در آن زمان، خداوند خود پادشاه دادگری را برای مردم برگزید و سپس به همه اعلام کرد که او فرمانروای حقیقی است. همانطور که در منشور کوروش آمده است: «او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همۀ جهان.» در ترجمۀ این بخش، به قلم دکتر شاهرخ رزمجو چنین آمده است: «(و) شهریاری او را بر همگان به آوای بلند بَرخواند.» کوروش بنابر آنچه خود در منشور بیان کرده است، نه به انتخاب مردم یا شورایی از بزرگان بلکه بهعنوان برگزیدﮤ خداوند به پادشاهی رسیده است. او بهعنوان نمایندﮤ الهی، برای برقراری عدالت و رفع ظلم انتخاب شد که مردمان را از بند ستم رهایی بخشد.
« ۱۷. (مردوک) او (= کوروش) را بدون جنگ و نبرد، به درون (شهرِ) شواَنّهَ (= بابل) وارد کرد (و) شهرش، بابل را از سختی رهانید. او (= مردوک) نبونئید، شاهی را که از او نمیهراسید، در دستش (= دست کوروش) نهاد.
۱۸. همۀ مردم بابل، تمامی سرزمین سومر و اَکد، بزرگان و فرمانبُرداران، در برابرش کرنش کردند (و) بر پاهایش بوسه زدند، از پادشاهی او شادمان گشتند (و) چهرههایشان درخشان شد.
۱۹. آنان (مردوک)، سروری را که با یاریاش به مردگان زندگی بخشید (و) آنکه همه را از سختی و دشواری رهانید، شادمانه ستایش کردند و نامش را ستودند.» [4]
و خداوند به کسانی که با پیروی از کوروش، پادشاه منتخب او، یاریاش کردند لطف و برکت ارزانی داشت و به کسانی که همچون مردگان در تاریکی زندگی میکردند حیاتی نو بخشید.
در ادامۀ منشور، کوروش به زبان خود سخن میگوید و خود را اینگونه معرفی میکند:
«۲۰. من کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارگوشۀ جهان...» [5]
کوروش با زبانی روشن و شفاف بیان میدارد که او شاه چهارگوشۀ جهان و فرمانروای تمام زمین است، حتی اگر همۀ مردم او را به شاهی نپذیرفته باشند. زیرا او را خداوند برگزیده است. کوروش برخلاف ریاکارانی که توسط شوراها یا مردم انتخاب میشوند سخن نمیگوید. او از آنانی نیست که با تواضع ظاهری و جملاتی چون «من بهتر از شما نیستم» سعی بر فریب دادن مردم دارند. کوروش بهجای این بازیهای ظاهری، با شفافیت و صراحت بیان میکند که او شاه تمام جهان است، زیرا خداوند او را برای این مقام برگزیده است. او نیازی به جلبِنظر یا فریب مردم ندارد، چراکه معتقد است قدرتش از ارادﮤ الهی سرچشمه میگیرد، نه از تأیید دیگران.
در این باره از شما دعوت میکنم به مطالعۀ متنی بپردازید که سید احمد الحسن دربارﮤ دعوت خلفای الهی نوشته است:
«این موضوع ثابت میکند که حاکمیت و فرماروایی خداوند در زمینش از گذرگاه اطاعت از خلیفه و جانشین خداوند در زمینش محقّق میشود.
به این ترتیب، تمام فرستادگان و ازجمله حضرت محمد (ص) این پرچم را با خود حمل میکنند: «بیعت برای خدا یا حاکمیّت برای خدا یا پادشاهی از آنِ خداست» و با کسانى که حاکمیت را از آنِ مردم مىدانند و حاکمیت و پادشاهی خداوند سبحان و متعال را نمیپذیرند مواجه میشوند. آنها (فرستادگان) همواره بهدلیل این خواسته و این مواجههشان متهم میشوند، مثلاً دربارﮤ حضرت عیسى (ع) گفته شد آمده است تا پادشاهی بنىاسرائیل را مطالبه کند و نه چیز دیگر، و دربارﮤ حضرت محمد (ص) گفتند: «نه بهشتی در کار است و نه آتش؛ تنها پادشاهی را مىخواهد»؛ یعنى محمد (ص) آمده است تا سلطنت را برای خود و خانوادهاش بخواهد و دربارﮤ حضرت علی (ع) نیز گفته شد که او بر حکومت حریص است.
ولى در حقیقت، هرکس احوال حضرت عیسى (ع)، محمد (ص) یا على (ع) را دنبال کرده باشد، مىبیند که آنها از دنیا و زینتهایش و هرآنچه از مال و مقام در آن است، رویگرداناند، ولى این دستور خداوند براى آنهاست که حکومت او سبحان و متعال را مطالبه کنند. آنها مىدانند که مردم این حکومت را به آنها تسلیم نمیکنند، بلکه با تمسخر و استهزا و هتکِحرمت و اقدام به قتل و به زندان افکندن با آنها مواجه میشوند. شبیه عیسى (ع) را تاجی از خار بر سرش مىگذارند درحالیکه قبل از به صلیب کشیدنش، مسخرهاش میکنند. امام على (ع)، درب خانهاش را میشکنند، پهلوى همسرش حضرت زهرا (س) را مىشکنند، او را از خانهاش بیرون مىکشند و شمشیرها را بهسمتش میگیرند. حضرت موسىبن جعفر (ع) وقتى فدک را علامتگذارى مىکند، که این پادشاهی و حاکمیت خداوند در زمینش است، تا هنگام وفاتش زندانى میشود و با وجود همۀ اینها بسیاری از جاهلان، آنچه را از مطالبۀ صاحب حق حاکمیّت خداوند سبحان و متعال برایشان مشتبه شده است برای خود دلیل قرار میدهند تا سقوط کنند، درحالیکه رو در روی صاحب حق الهی فریاد برمیآورند که او فقط برای گرفتن حکومت آمده است، نه چیز دیگر. حق این است که اگر خلیفۀ خدا در زمینش تنها بهدنبال دنیا یا حکومت باشد، اصلاً آن را مطالبه نمىکند، چون مىداند این مطالبه بهطور قطع سبب هتکِحرمت او و مورد استهزا قرار گرفتنش خواهد شد، آن هم با این برچسب که او طالب دنیاست!
سپس طریقۀ دیگری را پیش میگیرد که همۀ مردم آن را میشناسند، اما از آن غفلت میورزند؛ روش تمام کسانی که با خدعه و تزویر یا قتل و ارعاب به حکومت دنیوی رسیدند. امام على (ع) مطالبۀ حکومت میکند و میفرماید که من وصىّ حضرت محمد (ص) و خلیفۀ خدا در زمینش هستم و در مقابل، کسى که به حکومت دنیوی میرسد یعنی ابوبکر پسر ابیقحافه، میگوید: «مرا رها کنید که من بهتر از شما نیستم.»
آیا امام علی (ع) طالب دنیا بود، یا ابن ابیقحافه، زاهد به ملک دنیوی؟! درحالیکه او کسی است که منکر حق وصىّ (ع) و منکر وصیت پیامبر (ص) شد، آن هم برای حکومت دنیوى!! شما را چه میشود؟ چگونه حکم مىکنید؟!
دربارﮤ وصیّت، همۀ اوصیا (ع) آن را آوردند و بر آن تأکید نمودند حتی در خطیرترین موقعیتها؛ امام حسین (ع) در کربلا به آنها میگوید تمام دنیا را بگردید نزدیکتر از من به حضرت محمد (ص) نخواهید یافت (من تنها نوﮤ محمد بر روی زمین هستم). اینجا او (ع) بر وصیت و نصّ الهى تأکید میفرماید: (ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (فرزندانی برخی از نسل برخی دیگر؛ و خداوند شنوا و داناست). کسانى که مفهوم این آیه را درک مىکنند مىدانند که حسین (ع) میگوید که وصیت تنها مختصِ اوست، چراکه او تنها باقیمانده از این ذریۀ شایستۀ خلافت است.» [6]
سپس کوروش با اشاره به نیاکان خود اظهار میدارد که از خاندانی برخاسته است که همۀ اعضایش پادشاهانی بودهاند که به ارادﮤ خداوند برگزیده شدهاند. او نیاکانش را فرمانروایانی میداند که حکومتشان بر پایۀ خواست الهی استوار بوده و اکنون خود نیز بهعنوان وارث این سلسله، مأموریت الهیاش را برای برقراری عدالت و صلح بر دوش دارد.
«۲۱. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوﮤ کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیرﮤ چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان،
۲۲. از تخمۀ پادشاهیای جاودانه، آنکه پادشاهیاش را خداوند (= مردوک) و نبو Nabû دوست میدارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهاناند.» [7]
کوروش در ادامه بیان میدارد که پس از ورود سربازانش به بابل، او اجازه نداده که کسی از مردمان سرزمینهای سومر و اکد، دچار ترس و وحشت شوند. او همچنین بابل و دیگر شهرها را در رفاه و نعمت نگه داشت. کوروش با دلسوزی به درماندگان بابل که تحت فشار و ستم بودند، کمک کرد و آنها را از بیگاری و سختیها رهایی بخشید.
«۲۴. (و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمیداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمینهای سومر و اکد ترساننده باشد.
۲۵. من (شهر) بابل و همۀ (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را بهرغم خواست خدایان یوغی داده بود (؟) نه در خور ایشان،
۲۶. درماندگیهایشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم. مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و ...» [8]
همچنین کوروش در کتیبهاش از ذکر جانشین خود یعنی کمبوجیۀ دوم غافل نمیشود و نام او را بهصورت ویژهای یاد میکند. سپس بیان میدارد که همۀ شاهان جهان، از دورترین سرزمینها تا گسترﮤ دریاها، با خضوع به شکوه فرمانروایی کوروش بزرگ سر فرود آوردند. آنها با افتخار به اقتدار او اذعان کردند و برتری او را پذیرفتند و به فرامانروایی او گردن نهادند.
«۲۷. (آنگاه) مرا، کورش، پادشاهی که پرستندﮤ وی است و کمبوجیه، فرزندِ زادهشدﮤ من و همگی سپاهیانم را
۲۸. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایۀ [خداییاش] را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همۀ شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته
۲۹. و همگی (شاهان) جهان از زبرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همۀ) باشندگان سرزمینهای دوردست، همۀ شاهان آموری، شاهان Amurrû آموری، باشندگان در چادرها، همۀ آنها
۳۰. باج و ساو بسیارشان را از بهر من؛ (= کورش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.» [9]
این متنْ یادآور داستانی است که در قرآن آمده، زمانی که خداوند به فرشتگان دستور داد تا در برابر حضرت آدم (ع) سجده کنند. همانطور که فرشتگان با اطاعت از فرمان الهی، برتری آدم (ع) را پذیرفتند و در برابر او سر فرود آوردند، کوروش نیز بیان میکند که شاهان جهان، به فرمان الهی، عظمت و بزرگی او را پذیرا شده و با فروتنی در برابر او کرنش کردند.
اطاعت از منصوب الهی؛ از منشور کوروش تا امروز
امروز در دنیایی زندگی میکنیم که ظلم و بیعدالتی همهجا را فراگرفته است. در این دوران تاریک، این پرسش به میان میآید: منشور کوروش چه راهحلی برای ما ارائه میدهد؟ پاسخ واضح و آشکار است، همانگونه که کوروش در منشور خود به ارادﮤ الهی اشاره میکند، راهحل نیز در پیروی از همان ارادﮤ الهی نهفته است. آنچه خداوند پیشروی ما قرار داده اطاعت از فرستادﮤ اوست.
براساس منشور کوروش، خداوند او را در آن زمان برای نجات مردم از ظلم برگزید. اما امروز، آیا فرستادهای هست که ما را از بیعدالتیهای کنونی رهایی بخشد؟ پاسخ مثبت است. سید احمد الحسن فرستادهای از سوی امام مهدی (ع)، عیسی (ع)، و ایلیا (ع)، همان فرستادهای است که خداوند برای هدایت بشر در این زمان فرستاده است. او از نسل پادشاهان بزرگ: حضرت محمد (ص)، امام علی (ع)، امام مهدی (ع)، و حضرت داوود (ع) است. این پادشاهان وعدﮤ ظهور او و ویژگیهایش را به ما دادهاند تا بتوانیم او را به آسانی بشناسیم. سید احمد الحسن راهحل الهی امروز برای نجات و برقراری عدالت است، و با پیروی از او میتوانیم به رهایی و عدالت دست یابیم.
حضرت محمد (ص) در گرانبهاترین نوشتۀ تاریخ، که آن را بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت خواندهاند، به این موضوع اشاره کردهاند. ایشان در واپسین لحظات عمر پربرکتشان، در وصیت خود، سید احمد الحسن را بهعنوان راهنما و هدایتگر معرفی کردند تا امت به مسیر حق هدایت شود و راه درست را پیدا کند.
متن وصیتِ نقلشدﮤ رسول خدا (ص) در شب وفاتش به شرح زیر است:
«رسول خدا (ص) در شبی که از دنیا رفتند به علی (ع) فرمودند: ای اباالحسن، صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت (ص) وصیتشان را به امیرالمؤمنین (ع) املا فرمود تا به اینجا رسید: «ای علی، پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آنها دوازده مهدی؛ و تو ای "علی" اولین نفر از دوازده امام هستی [....]»
سپس حضرت محمد (ص) نام تمامی ائمه را یکبهیک ذکر میکنند تا به امام دوازدهم میرسند.
و چون وفات او برسد، آن را به فرزندش محمد که نگهبان میراث آلمحمد (ع) است، تسلیم مىکند. ایشان دوازده اماماند. بعد از آنها دوازده مهدى هستند. پس وقتى که وفات او رسید، آن را به فرزندش که نخستین مقربان (نخستین مهدیین) است مىسپارد؛ و براى او سه نام است: یک نامش مانند نام خودم و پدرم است که آن نام عبدالله است، و احمد، و اسم سوم المهدی است و او اوّلین مؤمنان است.» [10]
سید احمد الحسن، فرستادﮤ خداوند است و خود خداوند به حقانیت او شهادت میدهد. هزاران نفر در سراسر این کرﮤ خاکی، رؤیاهای بسیاری در حقانیت او دیدهاند.
«شهریاری او را بر همگان به آوای بلند بَرخواند.»
شما نیز میتوانید از خداوند بپرسید و طلب هدایت کنید، تا او حقیقت را به شما نشان دهد. خداوند همواره طالبان حقیقت را به سوی نور هدایت میکند.
فرستادگان الهی در مسیر رهایی از ظلم
پس از بررسی بیانیۀ کوروش و درک مفهوم انتخاب الهی برای رهایی مردم از ظلم و بیعدالتی، میتوانیم به نمونههایی از تاریخ الهی اشاره کنیم که در آنها خداوند فرستادگانی را برای هدایت و نجات مردم برگزید.
نخستین نمونه، عیسای مسیح، پادشاه بنیاسرائیل است. او در زمانی به میان یهودیان آمد که آنان زیر ستم بیرحمانۀ رومیان زندگی سختی را سپری میکردند. فساد و ظلم در میان رهبران مذهبی یهود به اوج خود رسیده بود. عیسی (ع) بهعنوان فرستادهای الهی پا به این سرزمین نهاد تا آنان را از این شرایط رهایی بخشد و به راه حق و نور هدایتشان کند. با این حال، مردم بهجای اینکه به پیام او گوش بسپارند و از او پیروی کنند، بیشترشان با او به دشمنی برخاستند. آنان تلاش کردند تا جانش را بگیرند، اما به ارادﮤ خداوند نجات یافت و به آسمان بالا برده شد.
پس از رفع عیسی (ع) از میان مردم، قوم یهود همچنان زیر بار ستم رومیان بودند و بهجای آنکه به خداوند و فرستادهاش تکیه کنند، خود در اندیشۀ قیام و رهایی به نیروی خویش افتادند. زمانی که فشار و ظلم رومیان فراتر از توان تحملشان شد، مردم بنیاسرائیل، حدود سال 66 میلادی، شورشی عظیم علیه امپراتوری روم به راه انداختند. این انقلاب، فاجعهای بزرگ به بار آورد. در سال 70 میلادی، رومیان پس از محاصرﮤ طولانی اورشلیم، موفق به فتح آن شدند. در طی این محاصره، مردم شهر از گرسنگی، قحطی و شرایط هولناک رنج فراوانی بردند و معبد مقدس برای بار دوم و این بار به دست رومیان ویران شد. یوسف فلاوی [11] مورخ یهودی، که خود از شاهدان عینی بود، در آثار خود آمار تکاندهندهای از تعداد کشتهشدگان و قربانیان این قیام را ذکر کرده است. به گفتۀ یوسف فلاوی، در جریان محاصرﮤ اورشلیم که به دست نیروهای رومی به رهبری تیتوس انجام شد، حدود ۱.۱ میلیون نفر از غیرنظامیان جان خود را از دست دادند. علاوهبر آن، هزاران تن اسیر گشتند و بهعنوان برده به مناطق مختلف امپراتوری فرستاده شدند.
این همان هشداری بود که عیسی (ع) پیش از این به آنها داده بود. ایشان فرمودند:
«ای اورشلیم، اورشلیم، قاتل انبیا و سنگسارکنندﮤ مرسلان خود! چند مرتبه خواستم فرزندان تو را جمع کنم، مثل مرغی که جوجههای خود را زیر بال خود جمع میکند و نخواستید! اینک خانۀ شما برای شما ویران گذارده میشود.» [12]
این حادثۀ دهشتناک، نشان داد که تکیه کردن بر نیروی خود بدون توجه به فرمان الهی و هدایت فرستادگان خداوند چه تبعات ویرانگری دارد. مردم بهجای اطاعت از عیسی(ع) فرستادﮤ الهی، و پیروی از راهی که او نشان داده بود، به قدرت و نیروی خود اعتماد کردند و نتیجۀ آن، چیزی جز ویرانی و از دست دادن جانهای بیشمار نبود.
مثال دوم، داستان طالوت (شاول) است. در زمانی که بنیاسرائیل زیر بار ظلم و ستم دشمنان خود بودند، نزد پیامبرشان، سموئیل (ع) آمدند و از او خواستند تا پادشاهی برایشان برگزیند که زیر پرچم او به جنگ برخیزند. به فرمان خداوند، سموئیل (ع) طالوت را بهعنوان پادشاه برگزید، اما بسیاری از مردم در آغاز از این انتخاب خرسند نبودند و در درستی آن شک داشتند.
این موضوع در عهد عتیق ذکر شده است:
«و یک روز قبل از آمدن شاول، خداوند بر سموئیل کشف نموده، گفت: "فردا مثل این وقت شخصی را از زمین بنیامین نزد تو میفرستم، او را مسح نما تا بر قوم من اسرائیل رئیس باشد، و قوم مرا از دست فلسطینیان رهایی دهد. زیراکه بر قوم خود نظر کردم، چون که تضرع ایشان نزد من رسید." و چون سموئیل شاول را دید، خداوند او را گفت: "اینک این است شخصی که دربارهاش به تو گفتم که بر قوم من حکومت خواهد نمود."» [13]
قرآن کریم نیز به این موضوع اشاره کرده است:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ) [14]
(آيا از [حال] سران بنىاسرائيل پس از موسى خبر نيافتى؟ آنگاه كه به پيامبرى از خود گفتند پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم [آن پيامبر] گفت اگر جنگيدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پيكار نكنيد. گفتند چرا در راه خدا نجنگيم با آنكه ما از ديارمان و از [نزد] فرزندانمان بيرون رانده شدهايم؟ پس هنگامى كه جنگ بر آنان مقرر شد، جز شمارى اندك از آنان [همگى] پشت كردند و خداوند به [حال] ستمكاران داناست. و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقت، خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است. گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است؟ پيامبرشان گفت در حقيقت، خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هركس كه بخواهد مىدهد و خدا گشايشگر داناست).
طالوت با اتکای به فرمان الهی و هدایت خداوند، سپاهی را برای نبرد با دشمنان آماده کرد. در این مسیر، ایمان و اطاعت واقعی سربازانش آزموده شد که جزئیات آن در این مجال نمیگنجد. نتیجۀ این نبرد در انتها این بود که داوود (ع)، که بعدها خود به پیامبری و پادشاهی رسید، جالوت را از پای درآورد و باعث پیروزی گروه مؤمنان شد، گرچه تعدادشان اندک و از نظر قدرت ضعیفتر از دشمنان بودند.
پس از پیروزی طالوت، حکومتی الهی در سرزمین بنیاسرائیل شکل گرفت. داوود (ع) که از سربازان او بود، بهعنوان وصی بعدی از سوی خداوند برگزیده شد. حکومت داوود (ع)، که با عدالت و حکمت همراه بود، به اوج خود رسید و در زمان پسرش، سلیمان (ع)، به یکی از برجستهترین و ماندگارترین حکومتهای تاریخ تبدیل شد. دوران داوود (ع) و سلیمان (ع) نمادی از حکومتی الهی و دادگر بود که پایههای آن با پیروی از طالوت، پادشاهی که به ارادﮤ خداوند منصوب شده بود، بنا نهاده شد.
ملکۀ سبا پس از شنیدن حکمت سلیمان (ع) و مشاهدﮤ شکوه و عظمت حکومت او، خطاب به او چنین میگوید:
«و به پادشاه گفت: «آوازهای که دربارﮤ کارها و حکمت تو در ولایت خود شنیدم راست بود. اما تا نیامدم و به چشمان خود ندیدم، اخبار را باور نکردم، و اینک نصفش به من اعلام نشده بود؛ حکمت و سعادتمندی تو از خبری که شنیده بودم زیاده است. خوشا به حال مردان تو و خوشا به حال این بندگانت که به حضور تو همیشه میایستند و حکمت تو را میشنوند. متبارک باد یهوه، خدای تو، که بر تو رغبت داشته، تو را بر کرسی اسرائیل نشانید. از این سبب که خداوند، اسرائیل را تا به ابد دوست میدارد، تو را بر پادشاهی نصب نموده است تا داوری و عدالت را بهجا آوری.» [15]
این واقعۀ تاریخی نشان میدهد زمانی که مردم بهجای تکیه بر تواناییهای خود، به خداوند و فرمانروای برگزیدهاش، طالوت، گوش سپارند، پیروزی و عزت در انتظارشان خواهد بود و ثمرﮤ این اطاعت و اعتماد، حکومتی عادل خواهد بود.
سخن پایانی
امروز که زیر بار ظلم و ستم قرار داریم، دو راه پیشروی ما قرار دارد: یا میتوانیم از راهحل خداوند یعنی اطاعت از فرستادﮤ الهی رویگردان شویم و به قدرت و توان خود تکیه کنیم، همانطور که در تاریخ بارها شاهد بودهایم. تاریخ به ما نشان داده است که هرگاه مردمی، مانند یهودیان در زمان عیسای مسیح، از فرستادﮤ خداوند پیروی نکردند و بر نیروی خود اتکا کردند، سرانجامی جز شکست، ویرانی، و فاجعه در انتظارشان نبوده است.
راه دوم، اطاعت از فرستادﮤ الهی و پیروی از فرمان خداوند است. در ماجرای طالوت و داوود (ع)، وقتی مردم بهجای تکیه بر نیروی خود از منصوب خداوند اطاعت کردند، پیروزی و عدالت برایشان به ارمغان آمد و خداوند نیز یاریگر آنها شد.
اکنون ما در برابر همین انتخاب قرار داریم. آیا به قدرت و ارادﮤ خود تکیه خواهیم کرد و راه شکستهای تلخ تاریخی را تکرار میکنیم، یا با اطاعت از فرستادﮤ خداوند، او را یاری خواهیم کرد و راهی بهسوی پیروزی و عدالت خواهیم گشود؟ تصمیم با ماست!
(إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ ۖ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) [16] (اگر خدا شما را يارى كند، هيچكس بر شما غالب نخواهد شد؛ و اگر دست از يارى شما بردارد، چه كسى بعد از او شما را يارى خواهد كرد؟ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند).
پانویسها:
-
[1]
دکتر شاهرخ رزمجو، استوانۀ کوروش بزرگ
-
[2]
ترجمۀ استاد عبدالمجید ارفعی
-
[3]
دکتر شاهرخ رزمجو، استوانۀ کوروش بزرگ
-
[4]
همان
-
[5]
ترجمۀ استاد عبدالمجید ارفعی
-
[6]
سید احمد الحسن، روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، ج 3، ص ۷۱ و ۷۲.
-
[7]
ترجمۀ استاد عبدالمجید ارفعی
-
[8]
همان
-
[9]
همان
-
[10]
شیخ طوسی، غيبة، چاپ سوم ۱۳۸۳، ص ۱۵۰ و ۱۵۱ و چاپهای جدید، ص ۳۰۰.
-
[11]
Flavius Josephus
-
[12]
مَتّی ۳۷:۲۳-۳۸
-
[13]
۱سموئیل ۱۵:۹-۱۷
-
[14]
سورﮤ بقره، آیۀ ۲۴۶و ۲۴۷.
-
[15]
۱پادشاهان ۶:۱۰-۱۰
-
[16]
سورﮤ آلعمران، آیۀ ۱۶۰.