معرفی کتاب توهم بیخدایی
چکیده
این کتاب شش فصل دارد و از نقد دیدگاه سنتی برخی علمای دین شروع میشود و در نهایت به بررسی نظریۀ همهچیز (M-Theory) و رابطۀ انسان، آگاهی و واقعیت ختم میگردد. نویسنده همچنین با نگاهی تطبیقی، ادیان الهی را امتداد دین سومری میداند و آن را نشانهای از خاستگاه یکتاپرستی بشر معرفی میکند.
کتاب «توهم بیخدایی» اثری منحصربهفرد در فضای فکری معاصر است که از مرزهای معمول الهیات عبور میکند و دعوتی جدی برای آغاز گفتوگوی تمدنی میان علم و دین به شمار میرود.
وقتی گفتههای بزرگانِ ادیان را با نظریههای علمیِ روز مقایسه میکنیم، به تناقضی آشکار میان آنها میرسیم. آیا باید میان علم و دین یکی را برگزید؟ پاسخِ این پرسش را میتوانید در کتابِ «توهمِ بیخدایی» بجویید.
در زمانی که سردمدارانِ الحاد از ضعفِ مدعیانِ نمایندگیِ ادیان سوءاستفاده کردهاند تا حقانیتِ خود را نشان دهند، حقیقتاً به امدادی الهی برای رفعِ این تناقضات نیاز بود؛ و اکنون باید خداوند را شاکر باشیم که احمدالحسن با تألیفِ «توهمِ بیخدایی» نشان داده است میان نظریههای علمی و وجودِ خدا تناقضی نیست.
«من بهعنوان یک فردِ دانشگاهی، صرفنظر از نحوۀ قضاوت دربارهٔ آنچه در این کتاب آمده، نمیتوانم شادمانیام را از تألیف و انتشارش پنهان کنم؛ زیرا چالشهای بزرگِ علمی، اصلیترین موتورِ محرکۀ استمرارِ بحثهای علمی و فلسفیاند و بدون آنها جز رکود و چهبسا قهقرای فکری نتیجهای نخواهد بود. تاریخ بهترین شاهدِ این مدعاست. ازاینرو باید گفت کتابِ «توهمِ بیخدایی» سرآغازِ گفتوگوی تمدنهاست و امیدوارم این گفتوگو بر پایۀ «انتخابِ علمی»—که قویترین دلیل و برترین سند را برمیگزیند—رشد کند و شاخوبرگ یابد: پیدایش و ارتقای گفتوگو میان علم و دین.» [1]
گفته میشود «توهمِ بیخدایی» دربرگیرندۀ نخستین مناظرۀ جدّی میان ایمان و بیخدایی است؛ زیرا یکطرفِ این مناظره—آنچه به «علمای ادیان» نسبت داده میشود—نمایندۀ حقیقیِ دین نیست.
امروز جامعه بهسمتی رفته که گویی باید میان دین و علم یکی را انتخاب کنیم؛ چراکه مدعیانِ نمایندگیِ دین نه درکِ درستی از نظریههای علمی دارند و نه فهمِ دقیقِ متونِ دینی؛ پاسخها و ردیههایشان نیز آکنده از خطا و مغالطه است—مثلاً با جملهٔ مشهورِ «تکامل میگوید انسان از نسلِ میمون است!»—و از آن سو برخی بزرگانِ دین بهاشتباه در برابرِ نظریههای علمی سر فرود آوردهاند و در عینِ حال میگویند با دین تعارضی ندارد. اما چگونه ممکن است نظریههایی که پیدایشِ هستی و تکامل را بینیاز از خالقِ آگاه تبیین میکنند و دین را ساختهٔ بشر میدانند، با دین ناسازگار نباشند؟
کارِ اصلیِ «توهمِ بیخدایی» دقیقاً رفعِ همین تعارضهاست؛ همانند «نظریۀ M» که میکوشد ناسازگاریِ ظاهریِ مکانیکِ کوانتومی و نسبیتِ عام را بهمنزلۀ روایتهایی متفاوت از یک حقیقتِ واحد توضیح دهد.
سه مخاطبِ اصلیِ کتاب
دکتر ریچارد داوکینز: مدعیِ بیهدفیِ بلندمدتِ تکامل و در نتیجه بیطراحی.
پروفسور استیون هاوکینگ: قائل به پیدایشِ جهان از «عدم» و بینیازی از خالق.
ساموئل (سموئل) کریمر و همسنخان: قائل به اینکه دین دستاوردی بشری است که از عصرِ سومریان تاکنون «تکامل» یافته است.
طرحِ اجمالیِ محتوا
فصل اول: نقدِ آرای دیندارانِ مخالفِ نظریۀ تکامل (دگرگونش) که آن را صرفاً «فرضیه» میدانند، و طرحِ پرسشهایی برای دیندارانی که تکاملِ تأییدشده را بیتعارض با دین میشمارند.
فصل دوم: تعریفِ «نظریۀ پیدایش و ارتقا»، ذکرِ شواهدِ مؤیدِ تکامل و مرورِ دیدگاههای منشأ حیات؛ نتیجه: تاکنون نظریۀ علمیِ جامعی برای منشأ حیات وجود ندارد—و این شکافی بزرگ در خداناباوری است.
فصل سوم: نشان میدهد متنِ دینی با نظریۀ علمیِ تکامل تعارض ندارد؛ سپس جایگاهِ حضرت آدم(ع)، نسبتِ او با گونههای پیشین، چگونگیِ خلقتِ حوّا(س)، پاسخ به شبهۀ نسبتدادهشده به فرزندانِ آدم، و تبیینِ تولدِ عیسی(ع) بدونِ پدر را بررسی میکند.
فصل چهارم: اثباتِ وجودِ خدا از رهگذرِ غایتمندیِ انتخابِ طبیعی و ردِّ «طراحیِ هوشمند» بهمثابهٔ رویکردی علمی.
فصل پنجم: بررسیِ جهشِ فرهنگیِ بشر، تاریخچۀ سومر و اکد، روایتِ درستِ طوفانِ نوح(ع) و ناتوانیِ «میمنظری» (meme) در تبیینِ اخلاق و ایثارِ حقیقی.
فصل ششم: پیدایشِ هستی از «هیچ»، نسبیتِ خاص و عام، فیزیکِ کوانتوم، فرضیۀ چندجهانی و انفجارِ بزرگ در مسیرِ رسیدن به «نظریۀ همهچیز (نظریۀ M)»؛ و پرسشِ پایانی: «آیا ما اشیا را مشاهده میکنیم یا آنها را با مشاهده میآفرینیم؟»—سفری که از انسان آغاز و به انسان ختم میشود.
روششناسی و «تیغِ اُکام»
نظریه باید واقعیتهای موجود را کامل و درست توضیح دهد و حتی قدرتِ پیشبینی داشته باشد. اگر نظریهای نتواند واقعیت را بسنده توضیح دهد، یا باید تکمیل شود یا جای خود را به نظریهای جامعتر بدهد. گاه دو نظریه، روایتهایی از یک حقیقتاند و نمیتوان یکی را بر دیگری ترجیح داد؛ در این حالت، نظریۀ «سادهتر»—با کمترین پیشفرض و بدون افزودنِ مجهولِ جدید—ترجیح دارد (قاعدۀ تیغِ اُکام).
اما وقتی دانشمندان، فرضیاتِ اولیه را بدیهی انگاشته و نظریهای ناقص را کامل میپندارند، «تیغ اُکام» به «تیغِ لیشتنبرگ» بدل میشود و روند را به خطا میکشاند. «توهمِ بیخدایی» چند نمونه از این کاربردهای نادرست را نقد و راهحلهایی پیشنهاد میکند.
پانویسها:
- [1] دکتر توفیق مسرور، پیشگفتارِ کتابِ «توهمِ بیخدایی»، ص ۲۵.