نص نبوی و نص سَلفی

نص نبوی و نص سَلفی

چکیده

این مقاله با نگاهی تحلیلی-انتقادی به نسبت میان «نص نبوی» و «نص سلفی»، تحریف‌ها و انحراف‌هایی را که پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) در باب خلافت شکل گرفت، بررسی می‌کند. نگارنده ابتدا اثبات می‌کند که پیامبر اکرم (ص) از طریق نصوصی چون حدیث غدیر و وصیت شب وفات، خلافت را به علی بن ابی‌طالب (ع) سپرده بود؛ اما بعدها جریان‌های سلطه‌طلب با تفسیرهایی چون «شورا» و تأویل‌هایی همچون «رزیة الخمیس» این نصوص را بی‌اثر کرده و نظریه‌ی خلافت را به‌سوی دیدگاه سلفی و تغلبی سوق دادند. نویسنده با تکیه بر منابع معتبر اهل سنت، ازجمله صحیح بخاری، ابن‌تیمیه و ابن‌ابی‌الحدید، نشان می‌دهد که مدرسۀ سلفی عملاً با نادیده‌گرفتن ارادۀ الهی، باب اجتهاد در برابر نص را گشود. در مقابل، مکتب اهل بیت (ع) بر اصالت نص و حاکمیت الهی در تعیین خلیفه تأکید دارد و این امر را سازگار با عقل و قرآن معرفی می‌کند. مقاله در نهایت از مخاطب می‌خواهد میان نص نبویِ منصوب از جانب خداوند و نص سلفیِ مبتنی بر استیلا یکی را بر اساس معیار عقل، سنت و تاریخ انتخاب کند.

در ابتدای عهد شریف نبوی، نص نبوی این قابلیت را داشت که مسیر امت را در دوره‌های مختلف مشخص کند و بدین وسیله امت را از محور خودکامگی دورۀ جاهلیت برهاند.

 نص توانست خود را بر همه چارچوب‌های فکری که آیندۀ امت را رقم می‌زد غلبه کند و رهبری امت را طبق سنت الهی تعیین نماید. واقعۀ غدیر، وصیت پیامبر در شب وفات و دیگر نصوص، حجت را بر همگان تمام کرد؛ ولی بعد از پیامبر متأسفانه جریان‌های سلطه‌جو خلافت را با استدلال به آیۀ (امرهم شوری بینهم) مصادره کرده و بر وفق مصالح حزبی خود آن را تفسیر و توجیه کردند؛ در نتیجه خطرناک‌ترین و اسفبارترین حادثه بعد از ارتحال پیامبر(ص)، به‌سلطه‌رسیدن جبهۀ مقابل رهنمودهای رسالت و قوانین آن بود.

حدیث نبوی که تنها راه شرعی برای تعیین خلیفۀ شرعی معرفی شده بود، به حاشیۀ نظریه‌پردازی توسط جریان‌های حزبی رانده شد و توانستند زمام امور را به دست گرفته و خود را بر خلافت اسلامی تحمیل کرده، برای خود مشروعیتی دست‌وپا کنند؛ به این ترتیب نص خلافت تبدیل به روایتی ادبی شد که راویان سَلفی آن را به حاشیۀ رخدادها رانده و عقل سلفی را مجاب کردند که نص خلافت تنها تعاملی ادبی میان پیامبر و علی بود، ولا غیر.

 ابن‌تیمیه در منهاج السنه، ج7، ص324، وقتی به حديث غدير می‌رسد، می‌گويد:

«إن لم يكن النبي قاله فلا كلام، فإن قاله فلم يرد به قطعا الخلافة بعده، اذ ليس في اللفظ ما يدل عليه.»

اگر قضيه غدير خم و حديث غدير را پيامبر نگفته است، حرفی نيست؛ اگر گفته است، خلافت بعد از خود را قطعاً اراده نكرده است. در جمله‌ای كه پیامبر در غدير گفته است، لفظی وجود ندارد كه بر خلافت علی دلالت كند.»

 

به‌عبارتی دیگر نص خلافت را به نصی تشریفاتی تعبیر کردند و توانستند در قاموس اعتقادی سلفیان این‌گونه تعریف کنند که خلافت، امری دنیوی است و آیندۀ امت به پیامبر ربطی ندارد که از خلال نص ایشان تعیین شود. واقعۀ «رزیة الخمیس» گواه این مدعاست که عمَر به نمایندگی از مخالفان نص بر امام علیj، گفت: «کتاب خدا برای ما کافی است!»

 

«عن ‏ ‏عبيد‌الله بن عبد‌الله‏‏، عن ‏ ‏إبن‌عباس، قال: لما إشتد بالنبي ‏وجعه قال: ‏ ‏إئتوني بكتاب أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده قال عمر ‏: ‏أن النبي ‏غلبه ‏ ‏الوجع وعندنا كتاب الله حسبنا فإختلفوا وكثر ‏ ‏اللغط ‏ ‏قال: قوموا عني ولا ينبغي عندي التنازع ‏فخرج ‏إبن عباس ‏ ‏يقول ‏: ‏إن ‏ ‏الرزية ‏ ‏كل ‏‏الرزية ‏ ‏ما حال بين رسول الله ‏ ‏وبين كتابه.»

«عبید‌الله بن عباس از ابن‌عباس نقل می‌کند که وقتی بیماری پیامبر شدت گرفت فرمود: "کاغذ و دواتی برایم بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشوید." عمر گفت: "بیمارى و تب بر پیامبر غلبه کرده و هذیان می‌گوید؛ قرآن پیش شماست و کتاب آسمانى، ما را کافى است." همه در این مسئله اختلاف‌نظر پیدا کردند و مشاجره بالا گرفت و پیامبر فرمود: "از نزد من بروید که شایسته نیست در حضور من منازعه کنید." ابن‌عباس خارج شد و می‌گفت تمامی مصیبت و بدبختی همان است که با اختلاف و شلوغ‌کاری خود، مانع از نوشتن کتاب، توسط رسول خدا شدند و گفتند رسول خدا هذیان می‌گوید.» صحيح البخاري، كتاب العلم، باب كتابة العلم

 

ابن ابی‌الحدید به‌نقل از کتاب «تاریخ بغداد» به‌طور مستند نقل می‌کند که بعد از اینکه ابن‌عباس به عمر می‌گوید رسول خدا، علی را به خلافت منصوب کرده بود و پدرم نیز بر این باور بود، عمر گفت: «آری از رسول خدا دربارۀ وی مطلبی بود که حجت نتواند بود. آن حضرت در هنگام بیماری، تصمیم داشت تا به اسم او تصریح کند، اما من به‌خاطر اسلام از این کار ممانعت کردم.» ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دارالاحیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق، ج۱۲، ص۲۱؛ ابوسعید آبی، نثر الدر، مصر، ‌الهیئه العامه المصریه للکتب، ۱۹۸۱م، ج۲، ص۲۸.

 این امر یعنی باز‌کردن باب اجتهاد در مقابل نص نبوی در همۀ جنبه‌های حیات امت اسلامی، و یکی از خطیرترین جنبه‌ها خلافت است که مدرسۀ سلفی توانست با توجیه عملکرد صحابه و نوع برخورد آن‌ها با نص نبوی، عقلانیت پیروان خود را با برداشت‌های مخالف قرآن و سنت همگام کند.

اهل‌سنت و سلفیان، خلافت را امری دینی نمی‌دانند که این امر مستلزم تعطیلی ارادۀ الهی در خصوص خلافت است.

آنچه می‌خواهیم بر آن تأکید کنیم این است که ارادۀ الهی مطلق در خصوص خلافت اسلامی را نص نبوی ـ‌از خلال تسلیم خلافت به خلیفۀ منصوص‌علیه‌ـ معین می‌کند؛ در حالی که مدرسۀ سلفی از طریق به‌حاشیه‌کشاندن نص نبوی و ناکارآمدی آن، درصدد حذف ارادۀ الهی است.

به همین خاطر امروز می‌بینیم مسئلۀ تنصیب علیj از سوی پیامبرk در عقل سلفی، صرفاً رخدادی تشریفاتی و عاطفی بوده است و نمی‌تواند هیچ نشانی از نص خلافت داشته باشد!

باید گفت که حدیث نبوی، از تلاش‌های مدرسۀ سلفی جهت تغییر مفاهیم حاکمیت و قواعد آن هنوز هم رنج می‌برد و از طریق تسلط بر ترکیب نص توانست مفاهیم فکری را به سود گرایش‌های اعتقادی خود انتزاع کند و بسیاری از مفاهیم، تعریف جدیدی یافته و به بدیهیات اعتقادی تبدیل شده که حتی نمی‌توان دربارۀ آن‌ها بحث‌ و گفت‌وگو کرد. متأسفانه حتی پژوهشگران و نویسندگان نیز اسیر این تشکیلات سلفی شده‌اند؛ به‌گونه‌ای که تنها نتایج از پیش‌تعیین‌شده را ملاک صحت‌وسقم تحقیقات خود قرار داده و هیچ‌گونه پژوهشی خارج از این چارچوب را یک ‌بار هم تجربه نکرده‌اند.

در مقابل، مکتب عقلانی اهل‌بیت بر اساس فهم درست از نصوص دینی، راه را بر پیروان سلفی بسته و از راه به‌چالش‌کشاندن نظریه‌های مختلف اعتقادی ـ‌از جمله نظریۀ شورا و بیان تناقضات آن‌ـ هیمنه و قُدسیت آن را از بین برده و امکان بحث و استدلال را فراهم ساخته و حقانیت نص نبوی در جهت تعیین خلیفه را به اثبات رسانده است.

با بررسی آیات الهی درمی‌یابیم که ارادۀ خداوند در تنظیم حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، از طریق خلیفۀ منصوب قابل انجام است:

(وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ) (و این‌چنین ما یوسف را در سرزمین [مصر] به قدرت و منزلت رساندیم که هرجا بخواهد اقامت کند و فرمان براند). (یوسف، ۵۶)

این آیه و آیات دیگر در این خصوص دال بر حاکمیت الهی بر زمین و تحت ارادۀ باری‌تعالی است. اوست که می‌گوید:

(قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) (بگو بار خدايا تويى كه فرمان‌فرمايى. هر آن‌کس را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هركه خواهى فرمانروايى را بازستانی و هركه را خواهى عزت بخشى و هركه را خواهى خوار گردانى. همۀ خوبی‌ها به دست توست و تو بر هرچيز توانايى). ﴿آل‌عمران، ۲۶﴾

چه‌کسی قبول می‌کند که این امر خطیر را پیامبرk اهمال کرده به کسی مانند عبدالله بن عمر بسپارد که نظریه خلافت آن‌ها مبتنی بر قاعدۀ تغلّب و استیلاست.

چگونه عقل سلفی می‌تواند وجدان بیدار امت را قانع کند که رهبری امت را پیامبر به دست کسانی سپرده که نه علم و نه حکمت و نه درایت و نه معرفت رهبری امت را داشته و کسی مانند علی را ترک کند که آیات شریفه و احادیث فراوانی دربارۀ شایستگی وی در بطن کتاب یافت می‌شود!

امیر‌المؤمنینj در خطبۀ دوم نهج‌البلاغه وقتى به آل پيغمبر رسید، فرمود:

«...لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ» «... امتيازات ولايت به ايشان اختصاص دارد و وراثت و وصايت مخصوص آن‌هاست... .»

طبعاً نقش پیامبر تئوریزه‌کردن و شرح  ارادۀ الهی در خصوص مهم‌ترین امور عقیده ـ‌یعنی خلافت‌ـ است.

پیامبر اکرم (ص) فرمود:

«اعلم امّتى من بعدى علىّ بن ابى طالب» «داناترینِ امت من بعد از من على بن ابى‏طالب است.» المناقب، ص‌82، روایت 67؛ فرائد السمطین، جوینى، ج‌1، ص‌97؛ کفایة‌الطالب، الکرخى ص‌332.

عبدالله بن مسعود مى‏گوید، پیامبر اکرم(ص) فرمود: «قُسمت الحکمة على عشرة اجزاءٍ فاعطى علىّ تسعة و النّاس جزءً واحداً» «حکمت (و دانش) به ده جزء تقسیم شده است؛ نُه جزء آن به على و یک جزء آن به بقیۀ مردم داده شده است.» (المناقب، ص‌82، روایت 68؛ حلیة الاولیاء، ابى‌نعیم، ج‌1، ص‌64)

خلافت تنها و تنها از طریق تنصیب الهی با منطق سلیم و حکمت سازگار است و شواهد تاریخی بر نتایج دو دیدگاه، بهترین ابزار تجزیه‌وتحلیل شایستگی هرکدام جهت رهبری امت اسلامی است.

 

کلیدواژه‌ها

وصیت پیامبر نهج‌البلاغه نص نبوی نص سلفی حدیث غدیر رزیة الخمیس خلافت اسلامی شورا ابن‌تیمیه ابن‌ابی‌الحدید صحیح بخاری اراده الهی علی بن ابی‌طالب (ع) مشروعیت دینی نظریه خلافت نقد سلفیت مکتب اهل‌بیت امامت الهی

امتیاز مقاله

0.00 از 5 (0 رأی)
امتیاز شما