پیِ آواز حقیقت بدویم
حقیقت و ادراک
چکیده
در قسمت پیشین، «حقیقت» را «قوانین حاکم بر جهان» و «واقعیت» را «رویدادهای جهان» تعریف کردیم. ما نمیتوانیم قوانین را با چشم ببینیم یا با گوش بشنویم یا با سایر حواس ادراک کنیم، بلکه تنها میتوانیم آثار این قوانین را از طریق حواس خود ادراک کنیم. در واقع، طبیعت ابزارهایی همچون گوش، چشم، بینی، زبان، پوست، مغز و سیستم عصبی را برای ما تکامل بخشیده و جسم ما به حسگرهایی همچون شنوایی، بینایی، چشایی، بویایی و لامسه مجهز شده است. از طریق این حواس، دادههایی را از جهان پیرامون خود دریافت میکنیم و بهتدریج میآموزیم که بین این دادهها رابطه وجود دارد. برای مثال، ابرهای تیره را میبینیم، غرش رعد را میشنویم، بوی خاک بارانخورده را استشمام میکنیم، برخورد قطرات آب را به پوست خود لمس میکنیم. اینها دادههای حسی هستند. هنگامی که چندین بار این رویدادها تکرار شد، به این شناخت میرسیم که بین این دادهها پیوندی وجود دارد. وجود ابرهای تیره نشان میدهد که باران در پیش است، وجود آب و خاکْ نویدبخش رویش و حیات گیاهان است، وجود گیاهانْ حضور حشرات و سایر جانوران را در پی دارد. و بسیاری از حقایق دیگر.
شناخت ما از جهان، از وقایع حسی آغاز میشود: اشیائی که لمس میکنیم، صداهایی که میشنویم، چیزهایی که نور مرئی را بازتاب میدهند، مولکولهای مواد که گیرندههای بویایی و چشایی ما نسبت به آن حساس است. چنین اشیائی در محدودﮤ عملکرد حسگرهای ما قرار دارند. در میان حواس، شاید بتوان گفت که چشم مهمترین حسگر جسم ماست. ازاینرو گاهی از واژﮤ مشاهده و دیدن برای اشاره به تمام حواس استفاده میکنیم، مثلاً میگوییم «دیدی غذا ترش بود!» درحالیکه ترش بودن یک غذا با چشم قابلِدیدن نیست. همچنین زبر یا نرم بودن یک سطح، خوشبو بودن یک عطر و زیبا بودن یک موسیقی.
وجود حسگرها ما را قادر ساخته تا بخشی از واقعیتهای اطراف خود را درک کنیم و نسبت به جهان پیرامون خود شناخت پیدا کنیم، وقایع را دستهبندی کنیم و دربارﮤ حقایق حاکم بر جهان گمانهزنی کنیم.
در اینجا سؤالات متعددی قابل طرح است. برای نمونه:
1- آیا تنها با اتکا به این حسگرها میتوانیم تمام واقعیت را درک کنیم و به تمام حقایق پشت آن پی ببریم؟
2- آیا فقط همین پنج حس شناختهشده را داریم؟
3- آیا ممکن است این حواس خطا کنند و آنچه از طریق آنها دریافت میکنیم واقعی نباشد؟
4- اگر جسم ما به حسگرهای دیگری مانند سونار مجهز بود، چه تغییری در شناخت ما از حقیقت بهوجود میآمد؟
5- آیا همۀ ما واقعیت را بهشکل یکسانی درک میکنیم؟
اکثر افراد پاسخهایی برای این سؤالات دارند و پاسخ خود را هم بدیهی و واضح میپندارند. اما بررسی مجدد این سؤالات، برای درک بهتر حقیقت سودمند است.
امروزه ثابت شده چشم ما تنها قادر به مشاهدﮤ طیف بسیار کوچکی از امواج الکترومغناطیس است. این طیف را طیف مرئی مینامند که از محدودﮤ رنگ قرمز شروع میشود و تا رنگ بنفش ادامه مییابد. چشم ما نمیتواند امواج مادون قرمز و ماورای بنفش را تشخیص دهد، درحالیکه چشم بعضی از حیوانات مانند ماهی یا زنبور قادر به تشخیص این امواج است.
در مقابل، قدرت بینایی سگ بسیار کمتر از انسان است، ولی بویایی بسیار قویتری دارد. در بین گونۀ انسان خردمند (هموساپینس) نیز تفاوتهایی وجود دارد. بعضی از افراد دچار کوررنگی هستند و نمیتوانند بعضی از رنگها را تشخیص دهند. این تفاوت در سایر حسگرها نیز وجود دارد.
بعضی از حیوانات مجهز به حسگرهای بیشتری هستند. برای مثال، دلفین و خفاش دارای دستگاه سونار هستند. آنها با استفاده از این دستگاه میتوانند از طریق پژواک صدا، عمق را تشخیص دهند و بدون دیدن، فاصلۀ خود را از اشیای پیرامونشان اندازه بگیرند. اگر انسان نیز به چنین حسگرهایی مجهز بود، قطعاً درک متفاوتی نسبت به جهان پیرامون خود داشت.
ما هیچ حسگری نداریم که حضور مادۀ تاریک و انرژی تاریک را تشخیص دهد. ما عبور پرتوهای پسزمینۀ کیهانی از بدن خود را حس نمیکنیم، درحالیکه بهصورت مداوم با این پرتوها بمباران میشویم. این فهرست به موارد گفتهشده محدود نمیشود، بلکه وجود چیزهای بسیار متنوعی در علم ثابت میکند که ما حسگری برای درک مستقیم آنها نداریم. انحنای مکان-زمان، فضای یازده بعدی در جهان، وجود دایناسورها و بسیاری موارد دیگر از این جمله هستند. چهبسا واقعیتهای کشفنشده، بسیار بیشتر از موارد کشفشده باشد، لذا طبیعی است بپرسیم چگونه دانشمندان به وجود این واقعیتهای نادیدنی پی بردهاند؟
بخشی از پاسخ این سؤال، به موضوع نظریههای علمی بازمیگردد که در مقالات بعدی به آنها پرداخته خواهد شد. بهطور خلاصه، میتوان گفت با دستهبندی رویدادهای حسی و نظریهپردازی بر علت آنها، میتوان به وجود موجودیتهای غیرحسی پی برد. به بیان دیگر، ما از طریق آثار یک موجودیت به وجود آن موجودیت و صفات و ویژگیهای آن پی میبریم.
برای مثال، وجود امواج الکترومغناطیس از طریق اثری که روی سیمپیچها و لوازم الکترونیکی دارد ثابت میشود. همچنین ویژگیهای این امواج، منجر به ساختن وسایل ارتباطی مانند رادیو، تلویزیون، تلفن همراه و بسیاری از وسایل دیگر شده است که از طریق آن، تصاویر، صوت و اطلاعات متنوعی منتقل میشود. دوربین مادون قرمز، بخشی از طیف امواج الکترومغناطیس را که در محدودﮤ بینایی قرار ندارد به طیف مرئی تبدیل میکند. گردش سریع بعضی از سیارات، وجود مادﮤ تاریک و سرعت دور شدن کهکشانها از یکدیگر، وجود انرژی تاریک را ثابت میکند. بقایای فسیل دایناسورها وجود آنها و شرایط زیستی آنها را ثابت میکند و موارد بسیار زیاد دیگری که از طریق آثار آنها میتوان به وجود اثرگذاری در پس آنها پی برد.
تمام این نتیجهگیریها بر یک گزارﮤ عقلی استوار است: «عدم نامولد است.» نمیتوان پذیرفت که عدم، پدیدآورندﮤ چیزی باشد، زیرا عدم موجودیتی ندارد که بتواند چیزی را پدید آورد. لذا اگر رویدادی رخ میدهد و اثری نمایان میشود، عقل بهدنبال عامل یا عوامل مؤثر در آن میگردد. اندیشمندان جهان در جستوجوی همین علتها هستند و اگر این قاعدﮤ عقلی نبود، دیگر جستوجویِ علمیِ علتِ پدیدهها بیمعنی میشد.
هرچند ممکن است در طول تاریخ دانش بشری، در تشخیص علت پدیدهها در مواردی خطا کرده باشیم، اما اگر کسی بخواهد گزارﮤ «عدم نامولد است» را دور بیندازد، اساس علم بشری را ویران ساخته است. نقیض این گزاره آن است که بگوییم «عدم میتواند چیزی را بهوجود بیاورد.» اگر این گزاره درست باشد، میتوانیم هر رویدادِ با عامل ناشناخته را به عدم نسبت دهیم. این دقیقاً همان کاری است که برخی مدعیان خداباوری انجام میدهند و پدیدﮤ با علت ناشناخته را به خدا نسبت میدهند. هردو روش مغالطهآمیز است. با این تفاوت که مولد دانستن عدم به معنای نفی وجود علت برای پدیدههاست. به این ترتیب، یکی از بدیهیات عقلی بسیار مهم انکار شده و در عمل، روش جستوجوی علمی (که بهدنبال شناسایی علت پدیدههاست) دور ریخته میشود.
ادامه دارد...