روانپریشی پنهان: اختلال ناشی از منیت
چکیده
پیشگفتار
شاید این روزها که روح جامعه دردمند است، شنیدن دعای «الهی خوشبخت بشی، مادر...» از دهان مادربزرگها جزء معدود اتفاقاتی باشد که میتواند جان تازهای ببخشد به لبخندهای رنگپریدهمان، و دلخوشمان کند به رؤیای خوشبختی... . ما آرزوها، هدفگذاریها، رفتارها و تمامی تلاشهایمان را میریزیم بهپای افسانۀ شیرین خوشبختی تا روزی سر از واقعیت زندگیمان بیرون بیاورد. امّا متأسفانه آنچه در طول پیشرفتهای بشریمان نصیبمان شده است، آماری است که نشان میدهد حال دل بشر روزبهروز بدتر میشود! طبق برآورد سازمان بهداشت جهانی، از هر چهار نفر، یک نفر در طول زندگی حداقل به یکی از اختلالات روانی مبتلا میشود و شیوع بیماریهای روانی، بهویژه در کشور ما ایران، به شکل نگرانکنندهای در حال افزایش است. [1] علاوهبر این، افرادی هستند که از افسردگیهای خفیف، سوگهای حلنشده، اختلالات اضطرابی خفیف تا متوسط، فوبیا، اختلالات شخصیت و ... رنج میبرند، که معمولاً نه بیماریشان تشخیص داده میشود و نه برای درمان مراجعه میکنند. اگر این تعداد را هم در کنار آمار سازمان بهداشت جهانی قرار دهیم، شاید اوضاع وخیمتر از آنی باشد که به نظر میآید.
البته دربارﮤ سلامت روان باید بگویم موضوع صرفاً بود یا نبود بیماری نیست. روانشناسان بسیاری ازجمله روانکاوان اعتقاد دارند که سلامت روان به معنای مطلق کلمه وجود ندارد و هر فردی ممکن است به درجه و میزانی از بیماری و سلامت روانی برخوردار باشد. [2] میلر و تورسن، سلامت را سازهای چندبعدی میدانند که علاوهبر جنبههای بدنی، شناختی و هیجانی جنبۀ معنوی را نیز در بر میگیرد. [3]معنویت به انسان انگیزه میبخشد و نقش برجستهای هنگام مواجهۀ انسان با فشارهای عاطفی، بیماریهای شدید و مرگ در زندگی پیدا میکند. [4] اگرچه امروزه بسیاری از انسانها معنویت سکولار را جایگزین دین الهی کردهاند، امّا بازگشت انسان مدرن به معنویت –پس از مدتها دوری- [5] خود نشاندهندﮤ نیاز درونی ما به دین و ایمان به خداست. یونگ معتقد است دین به انسان آرامش و به وجودش معنا میبخشد و راههای تحمّل مشکلات را به وی میآموزد. [6] ایمان به خدا به انسان اطمینان میبخشد و سدی در برابر نگرانیهای وی در برابر رفتار بیرحمانۀ جهان میشود. [7]
متأسفانه آنچه امروزه در میان جوامع به عنوان «دین» رواج پیدا کرده، مانند قطاری است که بهواسطۀ تحریفات دینی از ریل خارج شده است و در نتیجه ما را به مقصد نمیرساند. بنابراین پرداختن به جنبۀ معنوی و دینی با رویکرد صحیح میتواند کلید حل معمّای دستیابی به سلامت روان باشد. منظور از رویکرد صحیح داشتن، رجوع به اصل دین الهی و جستوجوی رهنمودهای دینی در کلام نمایندﮤ حقیقی دین و جانشین خداوند بر روی زمین (معصومان) است.
اصل دین، امامی است که به او خلافت الهی داده شده است و در هر زمانی نمایندﮤ حقیقی دین محسوب میشود. [8] بنابراین راز شفای درونمان و داشتن زندگی سالم در دستان خلیفۀ خداوند است و حال که علم بشر توان التیام زخمهای روح و روانمان را ندارد، عاقلانه است که بهسراغ دین الهی برویم –آغوشی که همیشه برای پناه دادن به انسان باز است- تا نوشداروی دردهای روحیمان را در آن جستوجو کنیم.
در این مقاله، قصد داریم نگاه جامعتری به روانشناسی و رواندرمانی دینی داشته باشیم و به این سؤالات پاسخ دهیم که آیا دین الهی میتواند سلامت روان انسان را تأمین کند؟! از منظر دینی، علت اصلی مشکلات و دردهای روان چیست و دین چه راهکارهایی را برای درمان این مشکلات مطرح میکند؟!
روانشناسی دین
موضوع روانشناسی دین، «نفس» انسان است. مفهوم نفس در دین الهی با مفهوم روان در روانشناسی متفاوت است و اگرچه این دو شباهتهایی با یکدیگر دارند، امّا نمیتوانیم آنها را کاملاً معادل یکدیگر بدانیم. روان یا بهاصطلاح عامیانه روح یا ذهن، در مکاتب مختلف روانشناسی، مفهومی جسمانی دارد و در متعالیترین حالت بازهم وابسته به ماده است. روانْ ناظر بر بخشهایی از ابعاد وجود انسان است که مادیاند. [9] درحالیکه نفس مفهومی غیرمادی را در بر دارد.
عالم مادی که در آن زندگی میکنیم، فقط یکی از عوالم آفرینش است. ما انسانها نیز تنها دارای بعد مادی نیستیم و در عوالم دیگر نیز تجلیاتی داریم. بدن مادی و بیولوژیکی انسان در واقع تجلی ما در عالم مادی (پستترین عالم) است. تجلی انسان در عالم انفس، همان نفس انسانی است که ممکن است برای بسیاری از ما ناشناخته باشد، اما میتوانیم تأثیرات آن را احساس کنیم، زیرا بر وجود ما در عالم مادی سیطره دارند. شاید نام ضمیر ناخودآگاه را شنیده باشید؛ از دیدگاه فروید، ضمیر ناخودآگاه مهمترین سطح روان است که انسانها نسبت به آن آگاهی ندارند، اما بیشترین تأثیر را بر رفتارها و شخصیتشان دارد. [10] [11] اگرچه زمانی که فروید مفهوم ناخودآگاه ذهن را بیان کرد، یک تعریف کاملاً مادی از ناخودآگاه ارائه داد. او ابداً از تجلیات غیرمادی انسان آگاهی نداشت و تصور میکرد که ضمیر ناخودآگاه یک بعد درونی و ذهنی است و احتمالاً به همین دلیل بود که نتوانست ناخودآگاه را بهدرستی تبیین کند. [12] این امر نشان میدهد اگرچه بعد دیگری از انسان وجود دارد که تدبیرکنندﮤ بدن است، اما ما اطلاعات زیادی نسبت به آن نداریم. ازاینرو باید به خلیفۀ الهی رجوع کنیم تا دربارﮤ نفس و بیماری نفس به اطلاعات دقیقتر و درستی دست پیدا کنیم.
در روانشناسی دین، منظور از «نفس» صورت مثالی انسان در آسمان اول است که بر اعمال و رفتار ما در عالم مادی سیطره دارد. این صورت مثالی، شبیه به آن چیزی است که در خواب میبینیم. [13] شاید دلیل اصلی اینکه با وجود تمامی تلاشها و تحقیقات نتوانستهایم حلقۀ گمشدﮤ سلامت روان را بیابیم، این است که منشأ سلامت روان، نفس است که انسان با سلامت آن سالم و با درد آن بیمار میشود. [14] بنابراین تنها روانشناسیِ برگرفته از دین الهی میتواند ما را به شناخت صحیحی از نفس برساند و راهبردهایی ارائه دهد که بتوانیم ریشۀ تمامی مشکلات خود را تشخیص دهیم و درمان کنیم.
دین به اصل و حقیقت انسان میپردازد. حکایت دین و روانشناسی حکایت معمار و نقاش ساختمان است. هنگامی که سقف خانۀ روانمان نم میزند، معمار به اصل میپردازد و سقف را درست میکند؛ اما نقاش سقف خانه را رنگ میزند. اگرچه کار نقاش نیز مهم است، اما چهبسا مجبور باشد چندین بار کارش را تکرار کند، زیرا اصل را رها کرده است و با هر برف و بارانی سقف دوباره نم خواهد زد. نظرگاه خداوند ابداً عالم جسمانی و صورت جسمانی ما (داخل خانه) نیست، [15] زیرا عالم جسمانی از دیدگاه اهلبیت (ع) سرمنزلی است كه ابتداى آن سختى و مشقت است و پايان آن فنا و نيستى است. قوانین و راهبردهایی که دین برای ما قرار میدهد معطوف به حقیقت انسان و سعادت اخروی وی (پشتبام خانه) است. [16]
از منظر دین الهی، «نفس» خانۀ دردها معرفی شده است و تنها در صورتی که نفس سالم باشد انسان سالم خواهد بود. سید احمد الحسن [17] – نمایندﮤ حقیقی دین از جانب خداوند متعال در زمانۀ ما- در کتاب «جهاد درب بهشت است» اینگونه میفرمایند:
«نفس که اساس و خاستگاه بلا و خانۀ دردهاست؛ که اگر در آن، منفذهایی سازگار با شهوات دنیوی نبود، و همچنین اگر در آن «علتالعلل» (علت اصلی) همۀ دردها یعنی «من و منیّت» نبود، شیطان هیچ راهی بر انسان نمیداشت. پس با سلامتی آن انسان سالم و با درد آن انسان بیمار میشود و با مرگ آن انسان میمیرد.» [18]
با توجه به کلام سید احمد الحسن، بیماری انسان از نفس آغاز میشود، زیرا سرچشمۀ همۀ دردها یعنی «من و منیّت» در نفس قرار دارد که میتواند درب نفس را بهروی شیطان بگشاید و اینگونه بیماری به درون سرایت پیدا کند. در اینجا چند سؤال اساسی مطرح میشود: منیّت چیست و چگونه باعث بروز مشکلات روان میشود؟ و آیا منظور از نفوذ شیطان، نفوذ ابلیس و جنیان است؟ از همه مهمتر، دین الهی چه راهکاری برای درمان منیّت –بهعنوان علت اصلی همۀ دردها- و جلوگیری از نفوذ شیطان ارائه میدهد؟ برای پاسخ به این سؤالات، ابتدا لازم است با ماهیت نفس بیشتر آشنا شویم و سپس به دو مقولۀ منیّت و راهکارهای درمان آن، و جلوگیری از نفوذ شیطان بپردازیم.
ماهیت نفس
دنیای درونی ما پر از تعارضات میان تمایلات، خواستهها، نیازها و ... است. «تعارض» حالت هیجانی منفی است که بهدلیل ناتوانی در انتخاب بین دو یا چند هدف، انگیزه، موقعیت و ... بهوجود میآید. [19] کوچکترین اتفاقی مانند دیدن شیرینی میتواند ما را بر سر دوراهی قرار دهد، زیرا شیرینی خوشمزه است. امّا در عین حال مضر است و انسان را چاق میکند. همۀ ما در طول زندگی، بارها در موقعیت «انتخابهای سخت» قرار گرفتهایم. برای مثال، گاهی وسوسه میشویم دروغ بگوییم که از پیامدهای ناخوشایندی جلوگیری کنیم، امّا در عین حال این تمایل با ضوابط اخلاقیمان تعارض دارد.
در شخصیت انسانی، ترکیب پیچیده و عجیبی وجود دارد، بهطوری که انسان از یک سو گرایش به فساد، خودبینی و اطاعت از شهوات و برتری پیدا کردن بر دیگران و زندگی دنیوی دارد، از طرفی دارای عقلی هدایتگر است که او را بهسوی منزلگاههای خیر و خوبی راهنمایی میکند و دارای وجدان است و پیوسته یک درگیری درونی میان این دو نیرو در نفس انسان شعلهور است. [20] از منظر دینی، ریشۀ تعارضات درونی، «ماهیت نفس» و چگونگی پیدایش آن است.
همانطور که پیشتر نیز اشاره کردم، نفس انسان در عالمی دیگر به نام عالم اَنفُس آفریده شده است. بهطور کلی، عوالم خلق شامل عوالم مُلک و ملکوت و عقل میشود:
عالم مُلک: همین عالم مادی جسمانی است که ما در آن زندگی میکنیم. این عالم از لحاظ رتبه پایینترین عالم است.
عالم ملکوت: عالم مثالی مجرد از ماده است. حقیقت و منشأ هر جسمی در عالم ملک در این عالم است.
عالم عقل : عالم کلی و نورانی (آسمان هفتم) است که اصل و منشأ ملکوت در آن قرار دارد. [21]
آفرینش بدن بیولوژیکی انسان در عالم مُلک، و آفرینش نفس انسان، در یکی از عوالم یعنی آسمان اول (عالم اَنفُس) صورت گرفته است و این دو خلقت با یکدیگر متفاوت هستند. بدن بیولوژیکی انسان از ماده تشکیل شده است و ماده بهرهای از وجود ندارد، مگر استعدادی برای وجود؛ برای اینکه وجودی بیابد، باید روح در آن دمیده شود. امّا از آنجایی که روح و جسم از دو جهان متفاوت هستند و نمیتوانند به یکدیگر اتصال پیدا کنند، نیاز به یک حلقۀ اتصال –یعنی نفس- دارند. [22] سید احمد الحسن داستان آفرینش اولین نفس انسانی -آدم (ع)- را از گلی که به آسمان اول بالا برده شد و روحی که در آن دمیده شد را در کتاب «عقاید اسلام و از تو دربارﮤ روح میپرسند» شرح داده و بیان میکند:
«... بنابراین آدم در بهشت دنیوی واقع در آسمان اول [23] آفریده شده است، لذا ما آسمانی هستیم و نفس ما نیز از روحِ دمیدهشده در گلِ مرفوع (بالابردهشده) خلقت یافته است، تا در این زمین مورد آزمایش و امتحان قرار گیریم؛ و از سوی دیگر، ارواح بتوانند با بدنهای زمینی که مکان امتحان ما در این عالم جسمانی هستند، تلاقی یابند.» [24]
همچنین ایشان در کتاب توهم بیخدایی، دلایل آفرینش نفس را اینگونه ذکر میکنند:
«خداوند سبحان و متعال آفرینش آدم را در آسمان اول (آسمان انفس) آغاز نمود، ولی برای اینکه آدم و فرزندانش قابلیت این را داشته باشند که به زمین فرود بیایند و به بدنها متصل شوند، باید گِل تا آسمان اول بالا برده و نفس آدم (ع) و دیگر مردم از آن آفریده شود. این موضوع ضروری است. از این جهت که روح در این گلِ مرفوع دمیده شد و این گل، ابزار اتصال روح با جسد شده است. امکان ندارد روح با جسد تماس داشته باشد، به این دلیل که آن دو در دو عالم مختلف و از دو عالم متفاوت هستند و بین آن دو عوالمی قرار دارد. پس باید ابزاری باشد که در همۀ مراتب و جایگاههای واسطه و عوالم بین آسمان جسمانی و آسمان اول، وجودی داشته باشد و زمانی که جسم مرفوع میشود، بتواند در این جایگاهها قرار بگیرد و بتواند میان آنها در حرکت باشد... همچنین آغاز آفرینش آدم از گل زمین و آب آن بود، تا نفس او که بهزودی در آسمان اول آفریده میشود قوت و شهوت را حمل کند تا او را آمادﮤ تکثیر و زندگی در همۀ مناطق زمین کند و او را آماده کند که بر زمین مسلط شود.» [25]
بنابراین نفس واسطه و برزخی بین روح و جسم است و در آن هم آثار گل و هم آثار روح (دو عنصر مخالف با یکدیگر) پدیدار شده است. ازاینرو جای تعجب نیست که خواستهها و تمایلات درونی انسان در تعارض با یکدیگر باشند و هیچگاه به صلح با یکدیگر دست پیدا نکنند. در واقع، تمایلات پست و شهوانی با خواستههای والای انسانی در نفس با یکدیگر جمع شدهاند و نفس انسان از یک طرف به عالم پست جسمانی و از طرف دیگر به عوالم ملکوتی بالا متصل است و از هر دو تأثیر میپذیرد. سید احمد الحسن بیان میکند:
«قلب انسان بین دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد؛ شیطان یک انگشت و فرشته انگشتی دیگر، یا تاریکی یک انگشت و نور انگشتی دیگر، یا جهل یک انگشت و عقل انگشتی دیگر. قلب بین این دو انگشت است، و جهاد با نفس، سعی و تلاش برای رسیدن به خداوند با فرشته، نور و عقل، و ترک گفتن شیطان، ظلمت و جهل است.» [26]
اگر نفس مشغول این عالم مادی شود، دیگر توجهی به عالم ملکوت ندارد و به همین دلیل وقتی انسان غذای مادی خود را میبخشد، در واقع غذایش را داده است تا نفس از تأثیرات آن و مشغول شدن به جسم رهایی یابد. راه رهایی از تعارضات، انتخاب و برگزیدن نور و عقل و بریدن بندهای دنیوی نفس است و در این میان هیچ سازشی وجود ندارد. امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: «بهراستی که بالاترین جهاد، پیکار مرد با نفس خویش است.» [27]
نفس را میتوان به ظرفی تشبیه کرد که اگر درون آن را از دنیا و منیّت پر کنیم، فساد و بدی از آن جاری میشود و اگر آن را با یاد خدا پر کنیم، آرامش حقیقی در آن مستقر میگردد. خداوند میفرماید:
(همان کسانی که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد. آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مییابد). [28]
بیماری «منیّت»
«منیّت» یا «انانیت» در لغتنامۀ دهخدا، به معنای نسبت دادن هرچیزی به خود و همه چیز را از خود دانستن است. [29] بهمنظور واضح شدن معنای منیّت، مثالی را ذکر میکنم. چشمان خود را لحظهای ببندید و یک خرس قهوهایرنگ را تصور کنید. حال تصور کنید که آن خرس تبدیل به یک خرس سفیدرنگ شده است. تغییررنگ خرس دست چه کسی بود؟ آیا خیال میتواند خودش را تغییر دهد یا اینکه نیازمند شماست؟ کافی است لحظهای چشمان خود را باز کنید تا آن خیال برای همیشه محو و نابود شود. خیال، بندﮤ شماست. ممکن است آن خرس قهوهای تصور کند رنگش را به اراده و خواست خودش تغییر داده است، امّا زهی خیال باطل...! حکایت وجود مجازی ما انسانها نیز اینگونه است. ما همان خیال هستیم که اگر هرچیزی ازجمله وجود خودمان را از خود بدانیم و منبع افاضهکنندﮤ خود را نشناسیم و به او توجه نکنیم، دچار منیّت شدهایم.
حال اجازه دهید سراغ مثال دیگری برویم. در زمان فرعون، رود نیل فرونشست؛ مردم مصر چندین بار از او تقاضا کردند كه آب رود را به جریان اندازد. در نهایت، فرعون گفت همه در بیابان جمع شوید. خودش نیز با آنها رفت، ولى در محلى كه نه آنها او را مىدیدند و نه صدایش را مىشنیدند، صورت بر روى خاک گذارده و شروع به درخواست و دعا كرد. رود نیل بهطورى جارى شد كه پیش از آن سابقه نداشت. فرعون که درخواستش به حقیقت پیوست، دچار هذیان خودبزرگبینی شده و به مصریان گفت این من بودم که رود را جارى كردم. همه به سجده افتاده و او را پرستش کردند. سپس، فرشتهای به صورت مردى نزد فرعون آمد، گفت پادشاها، بندهاى دارم كه او را بر سایر بندگان خود امتیاز دادهام. اختیار آنها را به او سپرده، كلید خزاین و اموالم در دست اوست، ولى آن بنده با من دشمنى مىكند. كسى را كه من دوست دارم با او دشمن است، هركه را من نمىخواهم با او دوستى میکند. كیفر چنین بندهاى چیست؟ فرعون گفت بسیار بندﮤ ناپسند و بدى است. اگر در اختیار من باشد، او را در دریا غرق مىكنم. گفت اگر باید چنین شود، تقاضا دارم قضاوت خود را برایم بنویسید. فرعون نوشت سزاى چنین بندهاى فقط غرق نمودن در دریاست، و آن را به دست او داد. فرشته گفت خوب است این نامه را با مهر خود امضا كنید. فرعون نوشته را گرفت و امضا كرد. آن روز كه خداوند اراده كرد فرعون و فرعونیان را غرق کند، فرشته همان نامه را به دستش داده گفت، اینك قضاوتى كه دربارﮤ خود كردى انجام مىشود؛ باید غرق شوی. [30]
هرکدام از ما فرعون زندگی خویش هستیم. زمانی که چیزی را طلب میکنیم و اتفاق میافتد، دعا میکنیم و برآورده میشود، اراده میکنیم و انجام میشود، مشکل و مسئلهای رخ میدهد و راهحل مناسبی به ذهنمان خطور میکند و ... وسوسه میشویم تا آن را از خودمان بدانیم نه از خداوند متعال. این فریاد «انانیت»، ندایی همیشگی در درونمان است که باید نسبت به آن آگاه و هوشیار باشیم. سید احمد الحسن میگوید: «دشمنترین دشمنان ما، نفس خود ماست. این نفس است که بدون حیا و با صدای بلند فریاد برمیآورد تا ثابت کند که در برابر خدای سبحان و متعال وجود دارد. چهبسا اگر انسان در این جهت حرکت کند و مراقبت نماید و با دشمنش بلکه بدترین دشمنش یعنی نفس خود بجنگد، به آن میزان معرفت که خدا برای انسان اراده فرموده است خواهد رسید.» [31]
اگر منیّت در نفس رشد کند، ما را دچار بیماری منیّت میکند. این بیماری میتواند فرد را مبتلا به هذیان کند، مانند فرعون که گفت: «این من بودم که رود را جاری کردم... .» امّا این دسته از هذیانها – که من آنها را «هذیان مشترک» مینامم -زیرا در جامعۀ انسانی رایج است و گاهی ترویج میشود- چیستند؟! برای پاسخ به این سؤال، ابتدا اجازه بدهید کمی دربارﮤ «بیماری روانپریشی» صحبت کنیم. روانپریشی به حالتی گفته میشود که فرد توانایی تشخیص واقعیت از خیال را ندارد. بیمار روانپریش در طول اختلال خود احتمالاً دچار علائمی مانند توهم و هذیان میشود. توهم به این معناست که فرد چیزی را احساس میکند که در واقعیت وجود ندارد. برای مثال، ممکن است چیزی را ببیند یا بشنود. در حقیقت، فرد در غیاب یک محرک واقعی، دریافتهای حسی دارد و این تجربه بهقدری برای بیمار واقعی به نظر میرسد که آن را یک تجربۀ حسی بهنجار تلقی میکند. [32]
هذیان به معنای درک نادرست از واقعیتهاست و با باورهای فرد سروکار دارد. در برخی از مواقع، فردی که دچار اختلال هذیانی است کاملاً عادی و سالم بهنظر میرسد و تنها زمانی که از موضوع هذیانی خاصش صحبت به میان میآید، این اختلال تشخیص داده میشود. برای مثال، فرد باور دارد که همسرش به او خیانت میکند (هذیان خیانت) یا دیگران قصد آسیب رساندن به وی را دارند (هذیان گزند و آسیب) یا فرد ممکن است تصور کند فردی معروف و مشهور است یا ثروت و قدرت زیادی دارد (هذیان خودبرزگبینی) درحالیکه هیچ شواهدی در واقعیت برای اثبات باور خود ندارد. [33]
هذیان و توهم از مهمترین آفتهایی است که منیّت در نفس انسان ایجاد میکند. ما تصوراتی داریم که آن را بهنجار تلقی میکنیم -از هذیان دانایی و توانمندی خودمان گرفته تا توهم وجود [34]- درحالیکه حقیقت چیز دیگری است. نکتۀ اساسی این است که هرچه منیّت افزایش پیدا میکند، بینش ما به بیماریمان کمتر خواهد شد و نمیتوانیم مرز میان خیال و واقعیت را تشخیص دهیم. تحقیقات بسیاری نشان میدهد که در بسیاری از بیماریهای روانی مانند اسکیزوفرنی، مانیا، افسردگی با علائم روانپریشی و ... هرچه شدت بالینی بیماری افزایش پیدا کند، سطح بینش بیمار نسبت به بیماری خود کاهش پیدا میکند. [35] بهنظر میآید این موضوع دربارﮤ بیماری منیت (روانپریشی پنهان) نیز صدق میکند. برای مثال، منیّت میتواند گاهی سر از دعاهایمان دربیاورد و ما را دچار هذیان خودبزرگبینی کند، درحالیکه ما نسبت به بیمارگونه بودن آن آگاهی نداشته باشیم. سید احمد الحسن بیان میکند:
«... کسی که حقیقت را میشناسد نمیگوید خدایا، به من بده، مرا شفا ببخش، با من چنینوچنان کن، فلان چیز را میخواهم و غیره! تنها باید به درگاه خداوند بایستد و امید داشته باشد که حضرت حق بر او تفضل نماید و او را در هرآنچه خواست و مشیتش است، بهکار بگیرد ... شما اگر خودت دست طلب برآری، دو قضیه مطرح میشود: اول اینکه شما در هر طلب و درخواستی دم از من میزنی و به نفس خویش نگاه میکنی. دوم اینکه شما در هر طلب میگویی من میدانم، من میفهمم، من مصلحت را میدانم، یعنی این شما هستی که تشخیص میدهی! تشخیص میدهی که مصلحت در این است که فلان چیز را بهدست آوری و فلان چیز برای شما بهوقوع بپیوندد. سپس از خدا درخواست میکنی آنچه را تشخیص دادهای برای شما برآورده سازد. یعنی بهطور خلاصه، شما به خدای سبحان میگویی من در تشخیص مصلحت از تو شناساترم و من از تو داناترم، چراکه شما خود، مصلحت را تعیین کرده و از خداوند فقط اجرای آن را خواستار شدهای. شما به خدا میگویی برای من چنین کن، یعنی این شما هستی که دریافتهای «چنین» همان حق است و مصلحت دنیوی و اخروی در آن نهفته است. اما در فرمودﮤ خدای متعال به بندهاش:
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ رَبّی زِدْنی عِلْماً) (بگو: پروردگار من، بر علم من بیفزای!).
در اینجا چه کسی مصلحت را تشخیص داده است؟ خداوند، چرا چنین درخواستی میکنی؟ زیرا خداوند به تو گفته چنین تقاضا کن. به هر حال، فقط کلمات مطرح نیست، بلکه افعال مهماند؛ یعنی ما هنگامی آنها را درک میکنیم که در آن باشیم، نه زمانی که بیرون آن قرار داریم و دربارﮤ آنها سخنسرایی میکنیم!» [36]
انسان فقیر مطلق است و از خود چیزی ندارد درحالیکه خداوند غنی مطلق است. مخلوقات برای جبران کاستیها و نیازهایشان به غنی مطلق یعنی «الله» روی میآورند؛ هرکس خواهان علم باشد قصد الله میکند، هرکس خواهان روزی باشد قصد الله میکند و هرکس خواهان جبران نقص و کاستیاش از هر جهتی باشد قصد الله میکند که دربرگیرندﮤ تمام کمالات است. [37] دکتر علاء السالم بیان میکند:
«بنابر توحید حقیقی، که سید احمد الحسن تبیین کرده است، خداوند متعال از ما میخواهد که ای بنیآدم، در درگاه پروردگارت حیا کن و در برابر خدا آرزویی به ذهنت نرسد، یا حتی به ذهنت چیزی خطور نکند و خودت را مثل یک صفحۀ سفیدی جلوی خداوند قرار بده و از خداوند بخواه که در این صفحه بنویسد و او فردی باشد که برایت اختیار کند. قطعاً اختیار او بهتر از انتخاب توست، چرا؟ چون او عالم مطلق است و علم تو نسبت به علم او، جهل مطلق است. تو فقیر مطلق هستی، ولی او غنی مطلق است. از من جز سفاهت چیزی صادر نمیشود، درحالیکه تو حکیم مطلق هستی؛ و چقدر زیباست که خودت را در اختیار خدا قرار دهی تا او باشد که برایت تصمیم میگیرد و مطمئن باش که انتخاب او، بهتر از انتخاب توست. واقعاً چقدر تفاوت وجود دارد!...» [38]
ما ظاهراً برای رفع نیازهای خود به غنی مطلق و الله رجوع کردهایم و دعا میکنیم که او به ما بدهد، درحالیکه آنچه میگوییم نشان میدهد بین خود و خدا (یا خیال و واقعیت) مرزی قائل نشدهایم و براساس هذیانهای خودبزرگبینی با خداوند گفتوگو میکنیم. بسیاری از ما به خواستهها و نفس خود نگاه میکنیم و گویی که مصلحت را میدانیم و به درگاه غول چراغ جادو میرویم تا آن را برایمان حیوحاضر کند. در واقع، کاری که انجام میدهیم دعا نیست، بلکه شرک خفی است؛ یعنی در ظاهر خدای یگانه را معبود خویش قرار دادهایم، امّا در عمل «من» را شریک خداوند قرار دادهایم: من میدانم و او میتواند! امام حسن عسكرى (ع) میفرمایند: «... مواظب هر حادثه و عملى باش، چراكه شرک ورزيدن در ميان مردم، از راه رفتن مورچه روى سنگ صاف در شب تار يا روى فرش سياه مخفىتر است.» [39]
منیّت با توجه کردن به «من» و غافل شدن از خداوند در زندگی نمود پیدا میکند. فرد ممکن است رفتار نیکویی را انجام دهد، اما در انجام آن کار توجهش به «من» باشد؛ برای مثال، ممکن است انفاق کند تا در دل احساس بزرگی و غرور کند و به خود بگوید چه بندﮤ شایسته و نیکوکاری هستم. درحالیکه این فرد اگر قرار باشد، از آنچه خود دوست میدارد و به آن دلبسته است، یا از آنچه خود به آن نیازمند است انفاق کند، آن را انجام نمیدهد. [40] بنابراین چنین انفاقی حقیقی نیست و احتمالاً نتیجۀ مطلوبی را بهدنبال ندارد، زیرا بازهم موجب توجه به خود و در نتیجه پرورش منیّت میشود. رسولالله (ص) میفرمایند:
«فرشته با خوشحالی عمل بنده را بالا میبرد و چون کارهای نیکش را بالا برد، خداوند عزوجل میفرماید: آنها را در سجین گذارید؛ این کارها برای من انجام نشده است.»
از امام باقر (ع) روایت شده است:
«دو نفر داخل مسجد شدند. یکى عابد و دیگرى فاسق، و چون از مسجد بیرون رفتند، فاسق ازجمله صدیقان بود و عابد ازجمله فاسقان! و دلیلش این بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود مىبالید و در این فکر بود، اما فاسق در فکر پشیمانى از گناه و استغفار بود.» [41]
همانطور که پیشتر گفته شد، منیّت نسبت دادن هرچیزی به خود و همه چیز را از خود دانستن است. بنابراین اگر فرد عبادت را از خودش ببیند و از منبع افاضهکنندﮤ آن غافل شود، دچار منیّت و تکبر شده است. امام على (ع) در نامۀ خود به مالک اشتر مىنویسد:
«مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى و به خوبیهاى خود اطمینان کنى و ستایش را دوست داشته باشى، که اینها همه از بهترین فرصتهاى شیطان براى هجوم آوردن به توست و کردار نیک نیکوکاران را نابود مىکند.» [42]
نکتۀ مهم دیگر این است که «من» میتواند گناهی را در نظرمان آراسته جلوه دهد. برای مثال، مصرف مشروبات الکلی با وجود تاثیرات مخرّبش، [43] میتواند برای مدت کوتاهی با ایجاد حالت سرخوشی و اثرات خوشایندی فرد را از مشکلات هیجانی، خانوادگی، اجتماعی، استرس، احساس درماندگی و ... دور کند. [44] فردی که نفسش در برابر مصرف مشروبات الکلی ضعیف است در چنین موقعیتی، اگر به مصرف آن روی بیاورد، برخلاف حکم خداوند عمل کرده است. این فرد در عمل بیان میکند که «من» را بهعنوان شارع مقدس تصدیق میکند و نه خداوند سبحان را، و رضایت و خشنودی «من» برایش مهم است و نه خداوند. دروغ مصلحتی نیز نمونۀ بارز و رایج دیگری است از گناهی که «من» آن را در نظرمان آراسته جلوه داده است. در حقیقت، این دروغ گناهی است که «من» بنابر مصلحت خویش انجام آن را تشریع کرده است.
در نتیجه، منیّت گرگی است که در لباس میش ظاهر میشود و بیآنکه بخواهیم ما را در باتلاق جهل و ظلمت رها میکند. اگر از منیّتی که در کمین اعمالمان نشسته است غافل شویم، نفس و هرآنچه را از نفس سر میزند آلوده میسازد. امام صادق (ع) میفرمایند:
«در روز رستاخیز، بندهای را که نماز خوانده میآورند. او میگوید: پروردگارا، من برای رضای تو نماز خواندم؛ امّا به او گفته شود: نه، بلکه برای آن نماز خواندی که گفته شود چه نماز خوبی میخواند! او را به دوزخ ببرید.» [45]
این امر نشان میدهد که ما نیاز داریم نسبت به نیّتهای درونیمان هوشیار باشیم. چهبسا رفتاری انجام دهیم که آن رفتار به ظاهر نیک باشد، امّا متأسفانه بهجای ارتقای روحیمان منیّت را در ما پرورش دهد.
ادامه دارد ...