معنا مُرده بود، قائم آن را زنده کرد
چکیده
جامعۀ معاصر در مسیری حرکت میکند که ظاهر آن رنگ و بوی روشنفکری دارد، اما در واقع به سوی نابودی پیش میرود.
با کاشته شدن بذر متریالیسم (مادهگرایی محض) در ذهنیت جامعه، به مرور درخت نیهیلیسم (پوچگرایی) رشد میکند و در نهایت ثمره و میوﮤ این درخت، مرگ معنا و از بین رفتن چهارچوب زندگی است؛ جایی که ارزشها و هنجارها دچار فنا شدهاند و دیگر معنایی برای زیستن نمیتوان یافت.
در نهایت، بشریت به دو گروه تقسیم میشود: گروهی دچار افسردگی شدید، پوچگرایی مطلق، بیانگیزگی مفرط، تمایل به خودکشی و موارد مشابه میشوند. و گروه دوم، از آن سر بوم خواهند افتاد؛ به دلیل از بین رفتن هنجارها و بیهنجاری در جامعه، تمایل به طغیان پیدا میکنند. رفتارهای ضد اجتماعی، پرخاشگری، فساد و سوءاستفاده از دیگران در آنها موج میزند. اشتهای سیریناپذیری به مادیات پیدا میکنند و برای داشتن و بیش از پیش داشتن تلاش میکنند. پیشبینی میشود این گروه نیز در نهایت سرانجامی مشابه گروه نخست داشته باشد.
آیا بشریت محکوم به این دو سرانجام تیرهوتار است؟
باید بدانیم پاسخ سؤال در ریشۀ مشکل نهفته است:
از همان جا که رسد درد، همان جاست دوا [1]
در مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم (وجودگرایی)، پوچی و بیمعنایی یکی از چهار بحران وجودی انسان شناخته شده است که باعث مشکلات فراوانی میشود؛ از اختلالات روانی متعدد تا نارسایی در عملکرد تحصیلی، شغلی و حتی اختلال در تعامل با دیگران.[2]
کار به جایی رسید که رویکرد جدیدی در روانشناسی برای درمان اختلالات روانی شکل گرفت به نام رواندرمانی اگزیستانسیال. در این رویکرد، دکتر اروین د یالوم پیشنهاد میدهد برای حل مسئلۀ بیمعنایی باید معنایی در زندگی خلق کنیم و به آن متعهد باشیم، هرچند این معنا سطحی باشد؛ مانند خرید خانه یا کنار خانواده بودن و... (برای اطلاعات بیشتر میتوانید به کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال اثر دکتر اروین د یالوم مراجعه کنید).
همچنین دکتر ویکتور فرانکل بیمعنایی را مشکل اساسی بسیاری از انسانها دانسته و به همین منظور رویکرد درمانی جدیدی معرفی کرده است به نام معنادرمانی (لوگوتراپی) که بهطور تخصصی به این مشکل میپردازد. او پیشنهاد میکند هر فرد معنای انحصاری زندگی خود را کشف کرده و به آن بپردازد. (میتوانید به کتابهای «انسان در جستوجوی معنا» و «معنادرمانی» اثر ویکتور فرانکل مراجعه کنید).
با مطالعۀ بیشتر درمییابیم که این مکاتب فلسفی و روانشناسی اساساً زندگی را بیمعنا میدانند و به همین دلیل افراد را تشویق میکنند بهصورت خودجوش برای زندگی معنا خلق کنند یا معنای انحصاری زندگی خود را بیابند. چهبسا صرفاً یافتن معنا برای زندگی مهم نیست، بلکه یافتن معنای صحیح است که اهمیت دارد.
آنچه امروزه در جوامع انسانی شاهد آن هستیم، این است که تاکنون بشریت از کشف و خلق معنای واقعی زندگی عاجز بوده و تلاشهایش برای حل این مشکل مانند نوشیدن آب شور برای رفع تشنگی بوده است. به استثنای حجتهای الهی علیهمالسلام که معنای زندگی را به درستی کشف کردند و برای هدایت بشر به تبلیغ آن پرداختند.
شاید برای بسیاری از ما پاسخ ساده و بدیهی باشد: بله، معنای زندگی مشخص است و از دیرباز شنیدهایم. پیامبران و حجتهای الهی برای گوشزد کردن این رسالت عظیم زحمات بسیار کشیدند، اما ظلمت و تاریکی جلوی انتشار نور حقیقت را گرفت و بشریت در اعماق جهل در خواب عمیق باقی ماند. تا آنکه خورشید آلمحمد طلوع کرد؛ سید احمد الحسن، یمانی موعود و بیدارگر خفتگان آمد تا با انتشار نور و علم الهی، آتشی که جامعه در آن میسوخت را خاموش کند، و با بیان هدف حقیقی خلقت و زندگی، بسیاری از مشکلات را ریشهکن سازد.
خداوند میفرماید:
(و مَا خَلقْتُ الجِنَّ و الإِنسَ إِلا لیَعْبُدُونِ) (سورﮤ ذاریات، آیۀ 56) (و جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند نیافریدم).
و برای درک بهتر این آیۀ شریف:امام حسین علیهالسلام فرمودند:
«اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ اللّه َ جَلَّ ذِكْرُهُ ماخَلَقَ الْعِبادَ اِلاّ لِيَعْرِفُوهُ، فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَإذا عَبَدُوهُ اسْتَغْنُوا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ ماسِواهُ. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: يَابْنَ رَسُولِ اللّه ِ بِأَبى أَنْتَ وَاُمّي فَما مَعْرِفَةُ اللّه؟ قالَ: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمانٍ إِمامَهُمْ اَلَّذى يَجِبُ عَلَيْهِمْ طاعَتُهُ» «اى مردم، همانا خداى بزرگ بندگان را نيافريده مگر براى آنكه او را بشناسند. آنگاه که او را شناختند، او را پرستش خواهند كرد، هنگامى كه او را پرستش كردند از بندگى غير او بىنياز مىشوند. مردى گفت: اى فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فدايت باد، شناخت خدا چيست؟ فرمود: عبارت است از شناخت امام هر زمان، آن امامى كه اطاعت او بر مردم واجب است.»[3]
پس هدف خلقت، پرستش خداوند است؛ در حقیقت، شناخت خداوند که بهواسطۀ شناخت امام هر زمان محقق میشود. انسان با شناخت حجت الهیِ زمان خود، به شناخت خداوند میرسد و هدف حقیقی خلقت را درمییابد. شناختی که از طریق از بین بردن منیت و توجه به خداوند حاصل میشود؛ به این صورت که بهجای نگاه کردن به «أنا» (من)، به «هو» (او) یعنی خداوند تعالی چشم بدوزیم و هر خواسته و عمل ما برای او باشد، تا در نهایت چیزی از «من» در درون ما باقی نماند و تمام منیت برای خداوند قربانی شود.
در پی این امر، انسان به جایگاهی میرسد که صفات الهی در او تجلی میکند و خداوند او را خلیفه و جانشین خود در زمین میداند.
(وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً…) (سورﮤ بقره، آیۀ 30) (و آن زمان را یاد آر که پروردگارت به فرشتگان گفت: من جانشینی در زمین قرار میدهم ...).
در نتیجه، انسان که در دنیای تاریک و مملو از پوچی و بیمعنایی سرگردان است، عجز خود را در خلق معنا نشان داده و در یافتن حقیقت وجود خویش ناتوان بوده است؛ همچنین تلاشهایش برای خلق معنای زندگی چیزی جز توهمات زودگذر نبوده است. بنابراین، عطش انسان برای یافتن معنای حقیقی تنها بهواسطۀ آب زلالی سیراب میشود که فرستادگان الهی بهعنوان راهنمایان بشر ارائه دادهاند؛ معنایی حقیقی که حیات جاودان به انسان ارزانی میدارد و مسیر آن به ملکوت مقدس ختم میشود.
در این مسیر، نهتنها انسان موفق به کشف معنا میشود، بلکه نور وجودش با شناخت خداوند و پرستش راستین فروغ مییابد؛ و این آگاهی، صفات الهی را در جان وی متجلی ساخته و کمال را برای او به ارمغان میآورد.