داستانهای فرستادگان، عبرتی برای آیندگان
چکیده
کتاب مقدس به ما نشان میدهد چگونه داستانها تکرار میشود. این بسیار عجیب و از طرفی ناراحتکننده است. عجیب از این جهت که حوادث تکرار میشود و ناراحتکننده از این بابت که مردم دربارۀ آن تفکر نمیکنند و همان اشتباهات پیشینیان را تکرار میکنند.
«تکرار تاریخ با فرستادگان»
عیسی فرمود: (خوشحال باشید چون شما را فحش گویند و جفا رسانند، و بهخاطر من هر سخن بدی بر شما کاذبانه گویند. خوش باشید و شادی عظیم نمایید؛ زیرا اجر شما در آسمان عظیم است؛ زیرا همین طور بر انبیای قبل از شما جفا میرساندند). (متی5: 11 و 12)
وقتی عیسی میگوید «زیرا همین طور بر انبیای قبل از شما جفا میرساندند»، نشان میدهد انبیا با شرایطی شبیه یکدیگر مواجه بودند!
در انجیل میخوانیم: (عیسی ایشان را گفت: «نبی بیحرمت نباشد جز در وطن خود و میان خویشان و در خانه خود.) (مرقس ۶: ۴)
این سخن عیسی مسیح حتی نشان میدهد فرستادگان در وطن خود چگونه با شرایط مشابه مواجه میشوند.
بله! تاریخ با فرستادگان تکرار میشود؛ کجایند آن عبرت گیرندگان؟! آیا این حقیقت را میبینند که هر زمانی را هابیلی است و با او نیز قائنی (قابیل)؟!
(قائن به برادر خویش هابیل گفت: «بیا تا به صحرا برویم». و چون در صحرا بودند قائن بر برادرش هابیل برخاست و او را کشت). (پیدایش ۴: ۸).
در ادامه مثالی از تکرار تاریخ را با یکدیگر مرور میکنیم.
«از یوسف تا عیسی»
یوسف علیهالسلام یکی از انبیای خداست، گرچه مسیحیان او را نبی نمیپندارند؛ اما آنچه بسیار قابلتأمل است این قضیه است که برخی حوادثی که در دوران زندگی او پیش آمد، با دیگر فرستادگان خدا نیز اتفاق افتاد؛ بهعنوان مثال با عیسی علیهالسلام.
اما ابتدا به کتاب پیدایش، فصل ۳۷ آیات 17 تا 28 رجوع میکنیم: (آن مرد گفت: «از اینجا روانه شدند، زیرا شنیدم که میگفتند: به دوتان میرویم.» پس یوسف از عقب برادران خود رفته، ایشان را در دوتان یافت. و او را از دور دیدند، و قبل از آنکه نزدیک ایشان بیاید، با هم توطئه دیدند که او را بکشند. و به یکدیگر گفتند: «اینک این صاحب خوابها میآید. اکنون بیایید او را بکشیم، و به یکی از این چاهها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد. و ببینیم خوابهایش چه میشود.» لیکن رؤبین چون این را شنید، او را از دست ایشان رهانیده، گفت: «او را نکشیم.» پس رؤبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید، و دست خود را بر او دراز مکنید.» تا او را از دست ایشان رهانیده، به پدر خود رد نماید. و بهمجرد رسیدن یوسف نزد برادران خود، رختش را یعنی آن ردای بلند را که در بر داشت، از او کندند. و او را گرفته، در چاه انداختند، اما چاه، خالی و بیآب بود. پس برای غذا خوردن نشستند، و چشمان خود را باز کرده، دیدند ناگاه قافلۀ اسماعیلیان از جلعاد میرسد، و شتران ایشان کتیرا و بَلَسان و لادن باردارند، و میروند تا آنها را به مصر ببرند. آنگاه یهودا به برادران خود گفت: «برادر خود را کشتن و خون او را مخفیداشتن چه سود دارد؟ بیایید او را به این اسماعیلیان بفروشیم، و دست ما بر وی نباشد؛ زیرا که او برادر و گوشت ماست.» پس برادرانش بدین رضا دادند. و چون تجار مدیانی در گذر بودند، یوسف را از چاه کشیده، برآوردند؛ و یوسف را به اسماعیلیان به بیست پاره نقره فروختند. پس یوسف را به مصر بردند).
در اینجا به چند نکته دقت کنید:
1. همان طور که مشخص است، برادران یوسف بر او حسد داشتند و قصد کشتن او کردند؛ اما در همان ابتدا یکی از آنها با کشتن او مخالف بود؛ و این موضوع با عیسی علیهالسلام تکرار شد: (نیقودیموس، آنکه در شب نزد او آمده و یکی از ایشان بود، بدیشان گفت: «آیا شریعت ما بر کسی فتوا میدهد، جز آنکه اول سخن او را بشنوند و کار او را دریافت کنند؟» ایشان در جواب وی گفتند: «مگر تو نیز جلیلی هستی؟ تفحص کن و ببین؛ زیرا که هیچ نبی از جلیل برنخاسته است.» پس هریک به خانه خود رفتند.) (یوحنا7: 50 تا 53)
2. یهودا یکی از یازده برادرِ یوسف پیشنهاد فروش یوسف به تجار را ارائه کرد و سرانجام با ۲۰ پاره نقره او را به اسماعیلیان فروختند؛ این قضیه شبیه خیانت یهودای اسخریوطی یکی از دوازده شاگرد است: (آنگاه یکی از آن دوازده که نامش یهودای اسخریوطی بود، نزد رؤسای کهنه رفته، گفت: «مرا چند خواهید داد تا او را به شما تسلیم کنم؟» ایشان سی پاره نقره با وی قرار دادند). (متی ۲۶: 14 و 15)
۳. یوسف به مصر برده شد و عیسی نیز برای نجات جانش به مصر برده شد: (و چون ایشان روانه شدند، ناگاه فرشته خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده، گفت: «برخیز و طفل و مادرش را برداشته به مصر فرار کن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم، زیرا که هیرودیس طفل را جستوجو خواهد کرد تا او را هلاک نماید.» پس شبانگاه برخاسته، طفل و مادر او را برداشته، بهسوی مصر روانه شد) (متی ۲: 13 و 14)
۴. در پیدایش۴۱: ۴۶ دربارۀ شروع خدمت یوسف علیهالسلام میخوانیم: (و یوسف سیساله بود وقتی که به حضور فرعون، پادشاه مصر بایستاد، و یوسف از حضور فرعون بیرون شده، در تمامی زمین مصر گشت). و دربارۀ عیسی علیهالسلام میخوانیم: (و خود عیسی وقتی شروع کرد، قریب به سیساله بود. و حسب گمان خلق، پسر یوسف بن هالی). (لوقا۳: ۲۳)
«در پایان»
کتاب مقدس به ما گزارشی از داستانهای فرستادگان را میدهد. این داستانها بر روی زمین تکرار میشوند؛ در بیان آنها علتی نهفته است و آن، درسگرفتن مردم و تکرار نکردن دوبارۀ آن برخوردها با فرستادگان است.
اگر خدا بخواهد، ادامه دارد ...