این فقط یک نظریه است؟!

این فقط یک نظریه است؟!

مرز علم و شبه‌علم: بازشناسی مفاهیم پایه در فلسفۀ علم

چکیده

این مقاله با نگاهی دقیق و زبانی ساده به مفاهیم پایه‌ای در فلسفۀ علم، مانند نظریه، فرضیه، قانون، اصل و فکت علمی می‌پردازد و تفاوت آن‌ها با یکدیگر را روشن می‌سازد. نگارنده با نقد نمونه‌هایی از استدلال‌های نادرست برخی چهره‌های مذهبی معاصر، بر اهمیت تمایز میان علم و شبه‌علم، و ضرورت فهم روش‌شناسی علمی برای گفت‌وگوی مسئولانه و عقل‌گرایانه تأکید می‌کند. مقاله کوشیده تا مخاطب را به آشتی با فلسفۀ علم و پرهیز از داوری‌های عامیانه در مسائل علمی دعوت کند.

پیش‌گفتار

امروز در حال مرور کامنت‌های یوتیوب بودم. به کامنتی برخوردم که احتمالاً بارها مضمونش را شنیده‌اید: «تکامل یک نظریه است، نه یک قانون!»

گویا این کاربر تصوّر می‌کند که نظریه چیز بی‌ارزشی است و قانون یک موضوع جدی و ارزشمند! پس از این‌که پاسخ او را به شکل ساده بیان کردم، به این فکر افتادم که شاید برای درک بهتر موضوعات علمی، لازم باشد چند اصطلاح مهم و پرکاربرد در علم را توضیح دهم و با ذکر مثال‌های ساده تفاوتشان را هم روشن کنم.

البته در همین مقاله خواهید دید که این نوع اشکالات را علاوه بر کاربران گمنام فضای مجازی، شخصیت‌های رسانه‌ای دینی مثل شیخ یاسر حبیب هم مطرح کرده‌اند!

این مباحث به رشتۀ «فلسفۀ علم» مربوط است، اما سایر علوم و رشته‌ها هم سوگند نخورده‌اند که به این موضوع نپردازند؛ مثلاً در روش‌شناسی علمی (Scientific Methodology) و رشتۀ آموزش علوم (Science Education) و تاریخ علم (History of Science) و حتی در کتب آموزشی فیزیک و زیست‌شناسی و ... هم به‌مناسبت، از این اصطلاحات بحث می‌شود.

در این مقاله می‌خواهیم بدانیم:

علم و شبه‌علم چیست؟

نظریه چیست؟

فرضیه چیست؟

قانون چیست؟

اصل چیست؟

فکت علمی چیست؟

تفاوت و مرز دقیق این‌ها در چیست؟

اهمیت این بحث زمانی روشن‌تر می‌شود که روزانه مشاهده می‌کنیم افراد بسیاری – به‌ویژه در فضای آشفته و فاقد چهارچوب علمی شبکه‌های اجتماعی – هر دیدگاهی را که مورد پسندشان باشد به‌عنوان نظریۀ علمی معرفی می‌کنند.

در مقابل، برخی دیگر برای کم‌اهمیت جلوه‌ دادن یا تضعیف جایگاه یک نظریۀ علمی معتبر و کاربردی، می‌گویند: «این فقط یک نظریه است!»

گاهی نیز برخی از شخصیت‌های حوزوی، هر نظریۀ علمی ناپسند را «فرضیه» می‌نامند؛ با این تصور نادرست که فرضیه به‌معنای «سخنی بی‌پایه و اعتبار» است!

درحالی‌که، همان‌گونه که در ادامه خواهیم دید، همۀ این برداشت‌ها نادرست و غیرعلمی‌اند.

بنابراین، اگر بخواهیم وارد ساحت علم شویم و دربارۀ نظریه‌ها و دیدگاه‌های علمی داوری کنیم، چاره‌ای جز آشنایی دقیق با مفاهیم و اصطلاحات پایه نداریم.

 

داستان علم به زبان ساده و مختصر

روش استنتاج علمی از مسائل دقیق در «فلسفۀ علم» است، اما در اینجا می‌خواهم آن را به زبان ساده برایتان روایت کنم:

انسان ذاتاً کنجکاو است. در اطراف او میلیاردها پدیده وجود دارد که رفتار برخی از آنها مشابه یکدیگر است و شاید تابع الگوهای معیّنی باشند. وقتی با این پدیده‌ها مواجه می‌شود، تلاش می‌کند آنها را بفهمد و تفسیر کند: چه عاملی باعث رخ دادنشان شده است؟ در گذشته چه بوده‌اند و در آینده چه خواهند بود؟ این میل به فهم و پیش‌بینی، نقطۀ آغاز «علم» است: پرسشگری و کاوش.

برای رسیدن به فهم، انسان نیاز دارد الگوهایی تکرارپذیر در پدیده‌ها پیدا کند. در ابتدا، او یک تبیین موقتی و آزمون‌پذیر ارائه می‌دهد که به آن فرضیه (Hypothesis) می‌گوییم. سپس با آزمایش‌ و مشاهدۀ مکرر، تلاش می‌کند آن فرضیه را رد یا تأیید کند. اگر فرضیه در برابر نقد و آزمایش‌های گوناگون مقاومت کند و شواهد تجربی متعدد آن را پشتیبانی کنند و تبیین بهتری برای پدیده یافت نشود، آن فرضیه به یک نظریۀ (Theory) علمی تبدیل می‌شود؛ نظریه‌ای که توانایی توصیف و پیش‌بینی دقیق رفتار پدیده را دارد.

اما قانون علمی (Scientific Law) چیز دیگری است: قانون علمی، یک الگوی رفتاری ثابت و تکرارشونده است که همیشه در طبیعت رخ می‌دهد و معمولاً به‌صورت ریاضی‌وار توصیف می‌شود، نه تبیین. مثلاً ما همیشه مشاهده می‌کنیم که اشیاء به‌سمت زمین سقوط می‌کنند؛ این پدیده، یک «قانون» است. اما برای توضیح چرایی آن، فرضیه‌هایی ارائه می‌کنیم که با گذر از آزمون‌های علمی ممکن است به «نظریه» تبدیل شوند؛ مانند نظریۀ «جاذبۀ نیوتن»، یا سه قرن بعد از آن «نسبیت عام انیشتین».

در کنار قانون، مفهومی به نام اصل (Principle) هم وجود دارد. «اصل» معمولاً یک گزارﮤ کلی و نظری است که می‌تواند پیش‌فرض و مبنای نظری یک نظریه یا مدل علمی قرار بگیرد؛ مانند «اصل بقای انرژی» یا «اصل عدم قطعیت» هایزنبرگ.

این داستان علم بود؛ علم (فرضیه و نظریه و قانون و اصل) نشانه‌اش این است که مبتنی بر فکت علمی (شواهد تجربی) باشد.

فکت علمی (Scientific Fact) به معنای واقعیتی است که براساس مشاهده، تجربه، و شواهد قابل تکرار و قابل اندازه‌گیری، توسط جامعۀ علمی به‌عنوان حقیقت پذیرفته شده است. در واقع، فکت علمی، گزاره‌ای است که از طریق روش علمی (یعنی مشاهده، آزمایش و اندازه‌گیری) به دست آمده؛ قابل اثبات و بازتولید توسط دیگران در شرایط یکسان است؛ و در زمان حاضر از سوی اکثریت جامعۀ علمی پذیرفته شده است؛ مثلاً آب در فشار یک اتمسفر در دمای ۱۰۰ درجۀ سانتی‌گراد می‌جوشد؛ زمین به دور خورشید می‌چرخد.

تفاوت مهم فکت با نظریۀ علمی این است که فکت، یک دادهٔ عینی است؛ اما نظریۀ علمی توضیحی جامع و آزموده‌شده برای گروهی از فکت‌هاست.

در سوی دیگر ماجرا، کسانی هستند که بدون طی کردن این مسیر دقیق و آزمون‌پذیر، صرفاً توضیحاتی جذاب یا خارق‌العاده برای پدیده‌ها ارائه می‌دهند. این توضیحات، حتی اگر میلیون‌ها طرفدار داشته باشند، «علمی» محسوب نمی‌شوند، بلکه به آنها شبه‌علم (Pseudoscience) می‌گوییم؛ چون معمولاً ظاهر علمی دارند و از واژه‌های علمی (و انگلیسی!) استفاده می‌کنند، اما فاقد روش استنتاج علمی هستند.

مثلاً اگر کسی برای توضیح جاذبه بگوید: «زمین با انرژی ارواح و اشباح، اشیاء را به‌سوی خود می‌کشد»، چنین توضیحی فاقد قابلیت راستی‌آزمایی، ابطال‌پذیری و پیش‌بینی دقیق است؛ پس یک شِبْهِ‌علم است، نه علم. در واقع چنین سخنان شاعرانه‌ای اساساً از نظر «فلسفۀ علم» بی‌معنا هستند؛ پس حتی فرضیه هم محسوب نمی‌شوند، چون فرضیه باید معنادار و قابل راستی‌آزمایی باشد، تا بتواند با تکرار آزمایش تبدیل به نظریه شود.

انسان‌ها به‌طور طبیعی به توضیح‌های ساده، سریع و شگفت‌انگیز – مخصوصاً اگر جایگاه ممتازی به آنها بدهد – علاقه‌مندند؛ اما علم، راهی دقیق، سخت‌گیر و آزمون‌پذیر است. آنچه علم را از شبه‌علم جدا می‌کند، روش علمی است، نه صرفاً جذابیت یا تعداد مخاطب و دنبال‌کننده.

 

تفاوت علم و شبه علم

"Science is the pursuit and application of knowledge and understanding of the natural and social world following a systematic methodology based on evidence."[1]

«علم عبارت است از پیگیری و به کارگیری دانش و درک جهان طبیعی و اجتماعی به دنبال روش شناسی سیستماتیک مبتنی بر شواهد.»

"Pseudoscience consists of statements, beliefs, or practices that claim to be scientific but are incompatible with the scientific method." [2]

 «شبه‌علم شامل گزاره‌ها، باورها یا اعمالی است که ادعا می‌کنند علمی هستند اما با روش علمی ناسازگارند.»

علم براساس روش علمی، آزمون‌پذیری، تکرارپذیری و ابطال‌پذیری استوار است. اما شبه‌علم، ساختار و ظاهر علم را دارد ولی در واقع هیچ پایۀ علمی ندارد. شبه‌علم‌ها معمولاً آزمون‌پذیر نیستند، شواهد دقیق ندارند، و قابل ابطال نیستند.

برای درک بهتر تفاوت‌های علم و شبه‌علم، جدول زیر را ببینید:

ویژگی

علم (Science)

شبه‌علم (Pseudo-science)

روش

بر  پایۀ   روش علمی و تجربی

بدون روش علمی و آزمون دقیق

قابلیت آزمون

قابل آزمون و ابطال‌پذیر

معمولاً غیرقابل آزمون

شواهد

براساس شواهد تجربی و داده‌های معتبر

براساس ادعا و باور فردی یا تبلیغات

مثال

نظریۀ گرانش، نظریۀ تکامل

زمین‌تختی، دفع سموم با پا، استفاده از کریستال برای درمان، هومئوپاتی، برخی تئوری‌های توطئه که مثلاً شلوار جین را با جنّ پیوند می‌زند.

 

تفاوت فرضیه و نظریه

"A hypothesis is a tentative explanation for an observation, phenomenon, or scientific problem that can be tested by further investigation. [3] "

«فرضیه یک توضیح موقتی برای یک مشاهده، پدیده یا مسئلۀ علمی است که می تواند با تحقیقات بیشتر آزمایش شود.»

"A scientific theory is a well-substantiated explanation of some aspect of the natural world that is based on a body of facts that have been repeatedly confirmed through observation and experiment." [4]

 «نظریۀ علمی توضیحی است مستدل از برخی جنبه‌های جهان طبیعی که بر مجموعه‌ای از حقایق استوار است که مکرراً از طریق مشاهده و آزمایش تأیید شده است.»

در علم، فرضیه و نظریه هر دو جایگاه مهمی دارند، اما به دو مرحلۀ متفاوت از فرایند علمی تعلق دارند. فرضیه یک گمان اولیه و قابل آزمون دربارﮤ یک پدیده است؛ درحالی‌که نظریه، مجموعه‌ای از فرضیه‌های تأییدشده است که توضیحی جامع و مدل‌سازی‌شده از یک پدیده ارائه می‌دهد.

به جدول زیر نگاه کنید:

🔹

فرضیه (Hypothesis)

نظریه (Theory)

چه  هست؟

پیشنهاد قابل آزمون برای توضیح یک پدیده

مدل علمی جامع برای توضیح یک پدیده

مرحلهٔ علمی

آغاز فرایند علمی

نتیجهٔ تأیید چند فرضیه و شواهد زیاد

قابلیت آزمون

باید آزموده شود

توسط داده‌ها و آزمایش‌های مکرر پشتیبانی می‌شود

وضعیت

ممکن است رد یا تأیید شود

پیوسته در معرض بررسی است، ولی فعلاً معتبر

 

برای مثال:

• فرضیه: مصرف زیاد قند ممکن است باعث کاهش تمرکز در کوتاه‌مدت شود.

• نظریه: نظریه‌های علوم اعصاب شناختی توضیح می‌دهند که چگونه تغذیه می‌تواند بر عملکردهای شناختی مانند توجه و حافظه تأثیر بگذارد.

• فرضیه: اگر نور کافی نباشد، رشد گیاه کاهش می‌یابد.

• نظریه: نظریۀ فتوسنتز (Photosynthesis Theory) توضیح می‌دهد که چرا گیاهان برای تولید انرژی به نور نیاز دارند.

 

مرز فرضیه و نظریه از وسط کشمیر می‌گذرد!![5]

اگرچه تفاوت نظریه و فرضیه را با ذکر مثال توضیح دادیم، اما در بسیاری از موارد، در ادبیات علمی یا عمومی، به برخی فرضیه‌ها عنوان «نظریه» داده می‌شود. برای پرهیز از این ابهام مفهومی، معمولاً از قیدهایی مثل «نظریه تأییدنشده» یا «نظریۀ اولیه» استفاده می‌کنند.

برخی فیلسوفان علم نسبت به این نوع کاربرد حساس‌اند و آن را نادرست می‌دانند، اما نمی‌توان به‌سادگی گفت که استفاده از واژﮤ «نظریه» به‌جای «فرضیه» الزاماً یک خطای علمی است؛ چون در مسیر تبدیل یک فرضیه به نظریه، هیچ مرز زمانی یا منطقی دقیق و قطعی وجود ندارد که بتوان آن را با دقت یک متغیر بولی (Boolean) تعیین کرد.

در واقع، پیدایش و توسعۀ نظریه‌های علمی فرایندی تدریجی، انباشتی و گاه پیچیده است؛ چیزی شبیه به فرایند تکامل زیستی. اگر شما توانستید دقیقاً بگویید در چه زمانی هوموارکتوس پدید آمد، من هم می‌گویم یک فرضیه دقیقاً در چه زمانی تبدیل به نظریه می‌شود.

بسیاری از فرضیه‌های ضعیف یا بدون پشتیبانی تجربی، معمولاً در ذهن افراد باقی می‌مانند و به مرحلۀ انتشار در مجامع علمی نمی‌رسند. اما وقتی یک نظریه به مرحلۀ پذیرش نسبی در جامعۀ علمی می‌رسد، به این معناست که یا تنها تبیین موجود برای پدیده‌ای خاص است، یا یکی از بهترین تبیین‌های موجود محسوب می‌شود. با گذر زمان و در صورت تأییدهای تجربی گسترده‌تر، اعتبار و کارآمدی آن افزایش می‌یابد.

اجازه بدهید با ذکر یک مثال به فهم این مسئله کمک کنم:

پیش از چارلز داروین، زیست‌شناسی به نام ژان-بتیست لامارک نیز نظری شبیه به نظریه تکامل داشت. او بر این باور بود که جانداران، در واکنش به شرایط محیطی، تلاش می‌کنند صفات مطلوب را در خود ایجاد یا تقویت کنند؛ مثلاً زرافه‌ها به دلیل تلاش برای رسیدن به برگ‌های بلند درختان، گردن خود را به‌تدریج کشیده‌تر کرده‌اند، و این صفت از نسلی به نسل بعد منتقل شده است.

اما داروین، با مشاهدات گسترده‌اش، مکانیسم انتخاب طبیعی (Natural Selection) را پیش کشید. به‌نظر او، در میان افراد یک جمعیت تفاوت‌هایی وجود دارد. آنهایی که ویژگی‌هایشان سازگاری بیشتری با محیط دارد، شانس بیشتری برای بقا و تولیدمثل دارند. در نتیجه، این ویژگی‌ها در نسل‌های آینده فراوان‌تر می‌شوند.

تفاوت بنیادین میان دیدگاه لامارک و داروین این بود که در فرضیۀ لامارک، کسب صفات مطلوب به‌صورت ارادی و هدفمند توسط جاندار صورت می‌گرفت؛ درحالی‌که در نظریۀ داروین، انتخاب، غیرشخصی و از سوی طبیعت انجام می‌شد.

با گذشت زمان، شواهد تجربی فراوانی به نفع نظریۀ داروین جمع‌آوری شد، درحالی‌که فرضیۀ لامارک شواهدی تجربی پیدا نکرد. این فرایند علمی نزدیک به یک قرن طول کشید تا این‌که در قرن بیستم، با ظهور علم ژنتیک و شکل‌گیری نظریۀ «تکامل نوین» (Modern Synthesis)، شواهد ژنتیکی قوی بر درستی نظریۀ داروین افزودند. در نتیجه، نظریۀ او به‌عنوان تبیین علمی غالب و معتبر برای فرایند تکامل در جامعۀ علمی پذیرفته شد، درحالی‌که فرضیۀ لامارک کنار گذاشته شد و نهایتاً در تاریکخانۀ تاریخ علم بایگانی شد.

 

تفاوت نظریه و قانون

"A scientific law is a statement that describes an observable occurrence in nature that appears to always be true."[6]

 «قانون علمی عبارتی است که یک رویداد قابل مشاهده در طبیعت را توصیف می کند که به نظر می‌رسد همیشه صادق باشد.»

به زبان ساده‌تر:

            •          قانون یک توصیف از یک الگوی مشاهده‌شده در طبیعت است.

            •          معمولاً به‌صورت ریاضیاتی بیان می‌شود.

            •          نمی‌گوید چرا یک پدیده رخ می‌دهد، فقط می‌گوید چه اتفاقی می‌افتد.

مثال‌ها:

            •          «قانون جاذبۀ نیوتن: F = G(m₁m₂)/r²»

            •          قانون دوم ترمودینامیک: آنتروپی در یک سیستم بسته همیشه افزایش می‌یابد.

اما:

            •          نظریه یک توضیح جامع و دقیق برای پدیده‌هاست که بررسی می‌کند: چرا و چگونه آن پدیده‌ها رخ می‌دهند.

            •          نظریه‌ها براساس شواهد زیاد، آزمایش‌های متعدد و مشاهدات دقیق شکل می‌گیرند.

            •          قابل آزمایش، پیش‌بینی و گسترش هستند.

مثال‌ها:

            •          نظریۀ نسبیت انیشتین: توضیح می‌دهد که گرانش چطور در فضا-زمان عمل می‌کند.

            •          نظریۀ تکامل داروین: توضیح می‌دهد چگونه موجودات زنده طی زمان تغییر می‌کنند.

نکتۀ مهم: برخلاف تصور رایج، نظریه‌ها کمتر از قانون نیستند یا چیزی نیستند که با اثبات شدن تبدیل به قانون شوند، بلکه دو نوع گزارﮤ کاملاً متمایز هستند، زیرا قانون به ما نشان می‌دهد که چه اتفاقی می‌افتد، اما نظریه به ما می‌گوید چرا و چگونه رخ می‌دهد.

برای مقایسۀ نظریه و قانون، جدول زیرا را ببینید:

ویژگی‌ها

 قانون علمی (Scientific Law)

 نظریه علمی (Scientific Theory)

 چیست؟

توصیف دقیق از یک اتفاق یا الگو در طبیعت

توضیح جامع برای چرا و چگونه رخ دادن یک پدیده

 نوع بیان

اغلب به صورت ریاضیاتی و دقیق بیان می‌شود

معمولاً شامل توضیح، مدل‌سازی و پیش‌بینی است

 مثال ساده

«اجسام به سمت پایین می‌افتند»

«گرانش به‌عنوان یکی از چهار نیروی اصلی در فیزیک، موجب می‌شود اجسام به سمت هم کشیده شوند»

 آیا قابل آزمایش‌اند؟

بله، اما معمولاً فقط تأیید می‌شوند (چون فقط توصیف هستند)

بله، و پیوسته آزمایش می‌شوند و می‌توانند تغییر یا اصلاح شوند

 تغییرپذیری

تقریباً ثابت و پایدار هستند

ممکن است با داده‌های جدید توسعه یا اصلاح شوند

مثال ترکیبی:

پدیده

قانون

نظریه

افتادن سیب

قانون جاذبه: سیب به زمین می‌افتد

نظریه گرانش: چرا سیب به زمین کشیده می‌شود؟

جوشیدن آب

آب در ۱۰۰°C می‌جوشد

نظریۀ مولکولی: افزایش دما موجب افزایش انرژی جنبشی مولکول‌ها می‌شود و در حالت مایع، اگر انرژی برخی مولکول‌ها کافی باشد تا بر نیروی جاذبه غلبه کنند، از سطح مایع جدا شده و بخار می‌شوند.

روز و شب

زمین در ۲۴ ساعت می‌چرخد

نظریه حرکت وضعی زمین

شیر ترش می‌شود

شیر در گرما ترش می‌شود

نظریۀ میکروبی: برخی باکتری‌ها مانند لاکتوباسیلوس، قند لاکتوز را طی فرایند تخمیر به اسید لاکتیک تبدیل می‌کنند.

تفاوت قانون و اصل

در علم، وقتی پدیده‌ای را بارها و بارها مشاهده می‌کنیم و همیشه رفتاری ثابت، تکرارشونده و قابل پیش‌بینی از آن می‌بینیم، به آن یک قانون علمی (Scientific Law) می‌گوییم. قانون علمی، در واقع توصیف یک رفتار مشاهده‌پذیر است؛ مثل یک الگوی طبیعی که می‌توان آن را اندازه‌گیری، ثبت، و گاهی فرمول‌بندی کرد. اما این قانون چرایی پدیده را توضیح نمی‌دهد؛ فقط می‌گوید «چه چیزی، چگونه اتفاق می‌افتد».

از سوی دیگر، اصل (Principle) یک مفهوم است که معمولاً نقش مبنا یا بنیان نظری در علم دارد. اصل‌ها گاهی برآمده از تجربه و مشاهده‌اند، اما اغلب نقش آنها تبیینی، هدایتگر یا محدودکننده در چهارچوب نظریه‌هاست. 

اصل ممکن است ریاضی‌وار نباشد و همیشگی هم نباشد، اما معمولاً مفهومی بنیادی، کلان و راهبردی است. به همین دلیل، در بسیاری از علوم – به‌ویژه فیزیک و مهندسی – اصول علمی، جهت‌گیری تفکر نظری و استدلالی را مشخص می‌کنند. آنها نقشی مشابه با پیش‌فرض‌های فلسفی یا اصول اخلاقی دارند؛ یعنی قاعده‌هایی بنیادین که بقیۀ استدلال‌ها و مدل‌ها بر آنها بنا می‌شود.

به زبان ساده و خلاصه:

قانون یعنی: «ما همیشه همین رفتار را در طبیعت دیده‌ایم.»

اصل یعنی: «ما فرض می‌کنیم این قاعدﮤ بنیادین برقرار است و براساس آن، علم‌مان را می‌سازیم.»

در واقع، مفهوم «اصل» در فلسفۀ علم، شبیه همان اصل موضوعه (axiom) در فلسفه کلاسیک یا ریاضیات است. البته در علم، نمی‌توان هر گزاره‌ای را به‌عنوان اصل در نظر گرفت. یک اصل زمانی در علم پذیرفته می‌شود که به منطقی‌تر و هماهنگ‌تر شدن استنتاج علمی کمک کند. برای مثال، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ تنها یک پیش‌فرض ذهنی نیست، بلکه چهارچوبی نظری است که می‌تواند محدودیت محاسبات کوانتومی را توصیف کند و منجر به پیش‌بینی‌های موفق بسیاری شود.

برای علاقه‌مندان به فلسفۀ کانت، شاید بهتر باشد این‌گونه بگوییم:

اصل علمی، تا حدودی "پسینی" (a posteriori) است؛ یعنی پس از تجربه و با نگاه به داده‌های مشاهده‌شده تأسیس می‌شود تا آنها را سامان دهد. اما اصول فلسفی، اخلاقی یا الهیاتی، "پیشینی" (a priori) هستند؛ یعنی پیش از تجربه و به‌عنوان بنیان‌های مستقل از مشاهده تجربی در نظر گرفته می‌شوند.

برای درک تفاوت‌های اصل و قانون به جدول زیر توجه کنید:

 

ویژگی

قانون علمی  (Scientific Law)

اصل علمی  (Scientific Principle)

چه هست؟

توصیف یک الگوی رفتاری ثابت در طبیعت

بیان یک مفهوم کلی و بنیادین که چهارچوب نظری فراهم می‌کند

ماهیت

تجربی، مبتنی بر مشاهده

نظری، گاهی فلسفی یا قیاسی

قابلیت ریاضی

معمولاً فرمول‌پذیر

لزوماً نه

نقش در علم

توصیف دقیق «چه چیزی اتفاق می‌افتد»

جهت‌دهی به «چگونه دربارﮤ پدیده فکر کنیم»

مثال‌ها

قانون دوم نیوتن: F = maقانون بقای جرم

اصل بقای انرژی، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ، اصل ارشمیدس

تغییرپذیری

در صورت مشاهدﮤ تناقض، کنار گذاشته می‌شود

ممکن است بسته به نظریه تغییر یابد یا گسترده‌تر شود

سؤال پاسخ‌داده‌شده

«چه اتفاقی می‌افتد؟»

«چه قاعده‌ای باید رعایت شود؟» یا «چه پیش‌فرضی را قبول داریم؟»

 

سوء برداشت از واژﮤ نظریه در نقد یاسر حبیب بر تکامل

در پیوست‌های کتاب «توهّم بی‌خدایی» می‌خوانیم که شخصی از شیخ یاسر حبیب دربارﮤ نظریۀ تکامل سؤال کرده و او در پاسخش می‌نویسد:

«صرف نظر از براهین دینی، دلایل عقلی و علمی نیز نظریۀ داروین در خصوص تکامل را از درجۀ اعتبار ساقط می‌کند. اگر استاد شما اطلاعات بیشتری داشت، از این اعتقادش دست می‌کشید. با پدیدار شدن حقایق جدید، روز به روز عقیدﮤ دانشمندان علوم طبیعی به این نظریه کم‌رنگ‌تر می‌شود. همین شما را کافی است بدانید که آنها تا امروز این موضوع را در فرهنگ لغت خود «نظریه» می‌نامند و این به آن معناست که قضیه از لحاظ علمی مخدوش و تا به حال ثابت نشده است. چراکه اگر ثابت شده بود، آن را یک «حقیقت علمی» نام می‌نهادند.»

احمد الحسن در پاسخ یاسر حبیب می‌نویسد:

«اینها اطلاعات جدیدی است که او در اختیار ما می‌گذارد مبنی بر این‌که در علوم دانشگاهی، نامیدن چیزی به‌عنوان «نظریه» به‌خودی‌خود یعنی ثابت نشده! بر این اساس نظریۀ فیثاغورس ثابت نشده است! همچنین نظریۀ نسبیت خاص و دیگر نظریات مطرح در ریاضیات، فیزیک، هندسه و دیگر علوم تماماً ثابت نشده است؛ زیرا این‌ها را نظریات می‌نامند!!

به‌علاوه، واژﮤ عربی نظریه از ریشه «نظر» است؛ که برای به‌‌‌ دست ‌آوردن نتیجه از پیش فرض‌ها نیاز به جست‌وجو، کاوش، اندیشه، دقیق شدن و محاسبه داریم، ولی برای درک اصولِ بدیهی ـ  برخلاف نظریه ‌ـ نیازی به مطالعه و بررسی نیست. امکان ندارد کسی که کمترین آگاهی دارد، بر این عقیده باشد که نامیدن یک طرح و ایدﮤ خاص به «نظریه» مترادف است با ثابت نشدن آن ایده. نتایج سترگ علمی که دانشمندان به آنها دست می‌یابند، نظریه نام دارد.

اما موضوع آن است که علوم آکادمیک سازمان‌یافته، مفهوم حقیقت مطلق را اختیار نمی‌کند، حتی اگر این علوم ثابت‌شده باشند و با محاسبات دقیق ریاضی و مشاهداتی که شک و تردید در آن راه ندارد، صحت آنها ثابت شده باشد، نظریه محسوب می‌شوند؛ چراکه در علوم آکادمیک بحث و بررسی به‌هیچ‌وجه تعطیل‌بردار نیست و اگر فرضاً دربارﮤ یک اصل علمی - به دلیل صحت و استواری ‌آن - بررسی و بازبینی صورت نگیرد، جزئیات آن ممکن است همچنان محل نقد و اصلاح باشد.

نظریه خواندن یک مقولۀ علمی، تأیید آن از سوی دانشگاه‌ها و محافل وزین علمی در گوشه‌وکنار جهان و تدریس آن به‌عنوان یک نظریۀ علمی درست و استوار، به آن معناست که این نظریه صرفاً محصول اندیشۀ یک شخص یا نهاد نبوده، بلکه یک حقیقت علمی است که بر درستی آن شواهد علمیِ به دست آمده از روش‌های دقیق علمی اقامه گشته است. کما این‌که نظریۀ مزبور از بوتۀ آزمایش‌های پیچیده و دقیق تشکیکی سربلند بیرون آمده است. دانش امروزی رویکرد سیستماتیک تشکیک را برگزیده است و از همین رو پیش‌بینی‌ها باید حتماً با واقعیت‌های جاری هم‌خوانی داشته باشند. نظریه را براساس میزان هم‌خوانی پیش‌بینی‌های آن با واقعیت می‌سنجند. تمام پیش‌بینی‌های نظریۀ تکامل بر واقعیت منطبق است و این تطابق به‌ویژه پس از پیدایش علم ژنتیک و کالبد‌شناسی تطبیقی، شدت گرفته و حتی یک نمونه از عدم مطابقت ایده‌پردازی‌های این نظریه با واقعیت‌هایی که روز به روز با پیشرفت علوم و توانایی بشر بر پژوهش و آزمایش کشف می‌شود، به دست نیامده است.

بنابراین تلاش برای کاستن از ارزش یک علم آکادمیک خاص فقط به این دلیل که نظریه نام دارد، تلاش زبونانه‌ای است که باید به حال صاحب چنین عقیده‌ای افسوس خورد. زیرا دانش امروزی به‌طور کلی چیزی به نام حقیقت مطلق را نمی‌پذیرد؛ بنابراین کسی که با استناد به این دلیل، یک نظریۀ علمی را رد می‌کند و آن را نمی‌پذیرد، در واقع علوم پایۀ معاصر را رد کرده؛ زیرا بر رویکرد پژوهش و تشکیک استوار شده است.»[7]

همان‌طور که دیدیم، ناآشنایی با مفاهیم پایۀ فلسفه علم می‌تواند به این فاجعه منجر شود که فردی برای رد یک نظریۀ علمی معتبر، به همان چیزی استناد کند که دقیقاً نشانۀ اعتبار و استواری آن نظریه است و مانند یاسر حبیب در ردّ تکامل بگوید: «این فقط یک نظریه است»!!

 

سوءاستفاده از قانون علمی برای رد یک نظریه

در فصل نخست کتاب «توهّم بی‌خدایی»، جمله‌ای از احمد الحسن آمده که از منظر فلسفۀ علم، نمونه‌ای روشن برای بررسی روش نادرست استنتاج علمی است. 

ماجرا از آنجا آغاز می‌شود که فردی از سایت رسمی سید علی سیستانی درباره نظریه تکامل پرسشی مطرح می‌کند، و در پاسخ، سایت رسمی مرجعیت بخشی از کتاب «ثمار الأفکار» نوشته شیخ علی کورانی را نقل می‌کند. در آن بخش، کورانی تلاش می‌کند با استناد به «قانون دوم ترمودینامیک» (یعنی افزایش آنتروپی و بی‌نظمی در سیستم‌های بسته)، نظریۀ تکامل تدریجی زیست‌گونه‌ها را خلاف اصول علمی نشان دهد. این قانون وضعیت سیستم‌های بسته را نشان می‌دهد؛ مثلاً وقتی چند سال درب یک اتاق بسته باشد، تدریجاً به‌سمت بی‌نظمی و آشفتگی می‌رود؛ یا مثلاً نوشیدنی داخل ظرف پس از مدتی سرد می‌شود، چون انرژی گرمای خود را از دست می‌دهد. شیخ علی کورانی تصوّر کرده که نتیجۀ قانون دوم ترمودینامیک این است که وضعیت زیست‌گونه‌ها هم باید از نظم و پیچیدگی به‌سمت بی‌نظمی و سادگی برود! نه این‌که طبق نظریۀ تکامل، از ساده‌ترین شکل حیات، اشکال پیچیده و متنوع منشعب شده باشد! پس نظریۀ تکامل نمی‌تواند درست باشد، چون نتیجۀ نظریۀ تکامل، گسترش پیچیدگی و نظم موجودات زنده است، درحالی‌که قانون دوم ترموینامیک می‌گوید: در محیط و سیستم بسته، آشفتگی گسترش می‌یابد.

احمد الحسن پس از تبیین ماهیت این قانون و توضیح این‌که سیستم‌های زیستی در تعامل با محیط، سیستم بستۀ ترمودینامیکی محسوب نمی‌شوند، چنین می‌نویسد:

«نمی‌دانم کورانی و مرکز اعتقادی سیستانی و خود سیستانی - که به سخنی که پیش‌تر ارائه شد معتقدند - چگونه علم فیزیک را به‌عنوان یکی از محورهای این شیوۀ گفتمان به کار می‌گیرند. در واقع این اولین بار است که می‌شنوم علم فیزیک با همۀ زیروبَم‌هایش در چنین گفتمانی، نقش محوری دارد. از آنها خواهش می‌کنم نبوغ خود را از مردم دریغ نکنند و این نوع استدلال را به دانشگاه‌های معتبر سراسر جهان بفرستند؛ تا این دانشگاه‌ها دریابند که چگونه علم فیزیک می‌تواند نقش محوری را در چنین گفتمانی بر عهده گیرد، تا منفعت آن فراگیر شود.»[8]

در نگاه نخست، ممکن است این سخن صرفاً طعنه‌ای به خطای علمی شیخ کورانی تلقی شود؛ اما به‌نظر می‌رسد احمد الحسن منظوری فراتر دارد. او در حقیقت به یک اشتباه بنیادین در روش‌شناسی علمی اشاره می‌کند: این‌که اگر ادعای کورانی دربارﮤ ناسازگاری نظریۀ تکامل با قانون دوم ترمودینامیک، واقعاً یک دستاورد علمی است، چرا این نتیجه به مجامع علمی و دانشگاه‌های بین‌المللی ارائه نمی‌شود؟ چرا مانند هر پژوهش علمی معتبری، منتشر نشده و مورد بررسی و نقد جامعۀ علمی قرار نمی‌گیرد؟

پاسخ تلخ این است: چنین استدلال‌هایی، نه از جنس علم‌اند و نه از مسیر روش علمی عبور کرده‌اند. این نوع استدلال‌ها صرفاً برای اقناع مخاطبانی طراحی شده‌اند که در جست‌وجوی شبه‌علم‌اند، نه در پی حقیقت علمی. آنها بیشتر به دنبال تأیید پیش‌فرض‌های خویش‌اند، تا کشف و اصلاح فهمشان از جهان طبیعت.

 

سنجش قطر اکسیژن با متر خیاطی:  وقتی قیمه را در ماست ریختند!

در زمان تحصیل، بعضی دوستانم با اصطلاحات علمی و فلسفی شوخی می‌کردند و اوقات خوشی خلق می‌شد؛ مثلاً وقتی خیار می‌خریدیم، دوستم می‌گفت: «خیار مجلس معتبر است». همه می‌دانستیم که اصطلاح «خیار مجلس» در فقه به معنای اختیار فسخ معامله در همان مجلس است و هیچ ارتباطی با خیار مجلسی ما ندارد؛ و برای همین می‌خندیدیم، اما برادر بزرگترم که درس حوزه نخوانده بود یک بار به‌صورت اتفاقی در درس خارج فقه مسجد اعظم نشسته بود و وقتی به خانه برگشت با تعجب می‌گفت: «این روحانی‌ها یک ساعت دربارﮤ خیار بحث می‌کردند»!! بگذریم.

یکی از خطاهای رایج در برخورد با علم، استفاده از یک قانون علمی معتبر، در زمینه‌ای کاملاً بی‌ربط و بدون رعایت شرایط آن قانون است. این نوع استدلال، ظاهری علمی دارد، اما از درون تهی است؛ برای کسی که با یکی از این دو علم اندکی آشنا باشد، بیشتر شبیه شوخی بی‌مزه‌ای است که فقط برای لحظه‌ای لبخند کافی است، نه برای استنتاج علمی. استدلال کمرشکن آقای کورانی من را ناخودآگاه یاد آن جملۀ معروف بازیگر تلویزیون می‌اندازد که می‌گفت: «چرا قیمه‌ها را می‌ریزی داخل ماست؟»

در ماجرای شیخ کورانی، او قانون دوم ترمودینامیک را – که دربارﮤ افزایش آنتروپی در سیستم‌های بستۀ فیزیکی است – به زیست‌شناسی تعمیم داده و نتیجه گرفته که تکامل تدریجی زیست‌گونه‌ها مخالف اصول علمی است. این همان نقطه‌ای است که «دانش‌بندی» به‌جای «دانشمندی»، و «دانش‌بازی» به جای «دانش‌سازی» وارد میدان می‌شود.

بیایید چند مثال مشابه از کاربرد بی‌ربط مفاهیم علمی در حوزه‌های نادرست را مرور کنیم تا عمق این فاجعۀ ادراکی را بهتر درک کنید:

۱. قانون نیوتن و تربیت فرزند:

«هر عملی، عکس‌العملی دارد؛ پس اگر بچه‌ات کار بدی کرد، حتماً باید با شدت برخورد کنی! چون قانون سوم نیوتن این را می‌گوید!» 

درحالی‌که قانون سوم نیوتن دربارﮤ تعامل نیروهای فیزیکی میان اجسام است، نه روش‌های تربیتی در روان‌شناسی کودک.

۲. اصل عدم قطعیت و بدقولی:

«نمی‌دانم کی می‌رسم، چون طبق اصل عدم قطعیت، یا مکانم معلوم است یا زمانم!» 

این هم نمونه‌ای از پوشاندن بی‌برنامگی با زبان شیک فیزیک کوانتوم است. باور کنید هایزنبرگ هرگز نمی‌خواست با اصل عدم قطعیت، تأخیر قرار ملاقات‌ها را تئوریزه کند!

۳. موج صدا و شایعه‌سازی:

«اگر کسی پشت‌سرت حرف زده، نگران نباش. موج صدا هرچه دورتر می‌رود ضعیف‌تر می‌شود!» 

این سخن در مورد انرژی صوتی در فیزیک صادق است، ولی دربارﮤ اثر روانی شایعه‌ها متأسفانه همیشه صادق نیست!

۴. قانون گرانش و بازگشت پول:

«اگر پول از دستت برود، نگران نباش! چون گرانش باعث می‌شود دوباره برگردد پایین، یعنی سمت خودت!» 

در این دیدگاه، فیزیک نیوتنی نه‌تنها جای بانک و اقتصاد را گرفته، بلکه وعدۀ بازگشت سرمایه را هم تضمین کرده است!

۵. آنتروپی و گرانی بازار:

«قیمت‌ها دارد می‌رود بالا، چون آنتروپی زیاد شده! بازار هم یک سیستم بسته است دیگر!» 

این جمله شاید برای شما خنده‌دار باشد، اما منطق پنهان در این جمله، همان منطقی است که پشت استدلال شیخ علی کورانی قرار دارد؛ استفاده از واژه‌های علمی بدون فهم دقیق زمینه و شرایط کاربرد آنها.

نتیجه: 

استفاده از مفاهیم علمی در جاهایی که متعلق به آنها نیست، نه‌تنها کمکی به اثبات ادعا نمی‌کند، بلکه علم را تحریف می‌کند و مخاطب را فریب می‌دهد. این همان خطایی است که در استدلال شیخ علی کورانی نیز رخ داده است؛ و چه خوب است که آن را بشناسیم، تشخیص دهیم، و در بیان خودمان از آن دوری کنیم، حتی اگر به‌ظاهر واژگانمان علمی به نظر برسند!

 

جمع‌بندی: چرا شناخت مفاهیم پایه در علم ضروری است؟

در این مقاله کوشیدم مفاهیم پایه‌ای مانند فرضیه، نظریه، قانون، اصل، علم و شبه‌علم را با زبانی ساده و روشن تبیین کنم؛ مفاهیمی که فهم دقیق آنها برای ورود به جهان علم، گفت‌وگوی علمی و داوری منصفانه دربارﮤ دیدگاه دانشمندان کاملاً ضروری است.

دیدیم که برخلاف برداشت عمومی، این اصطلاحات صرفاً سلیقه‌ای یا قابل تعویض نیستند، بلکه در دل خود بار معرفتی، تجربی و تاریخی دارند. یک فرضیۀ علمی تنها زمانی به نظریه تبدیل می‌شود که در برابر آزمون‌های تجربی سخت‌گیرانه ایستادگی کند و شواهد گسترده‌ای از آن پشتیبانی کنند. همچنین دریافتیم که «قانون علمی» توصیف رفتارهای تکرارشونده و قابل‌مشاهدﮤ طبیعت است، نه توضیح چرایی آن؛ و اصول علمی نیز مفاهیم بنیادین و جهت‌دهنده‌ای هستند که نظریه‌ها را پشتیبانی می‌کنند.

از سوی دیگر، تفاوت علم با شبه‌علم تنها در ظاهر واژگان نیست، بلکه در روش علمی، ابطال‌پذیری، آزمون‌پذیری و شفافیت مفهومی است.

هدف ما از این نوشته، صرفاً آموزش واژه‌ها نبود، بلکه دعوتی بود به ژرف‌نگری، داوری مسئولانه و رویکرد علمی؛ خصوصاً در روزگاری که شبکه‌های اجتماعی، سیلابی از اطلاعات نادرست و بی‌پشتوانه را در اختیار همگان گذاشته‌اند.

خواهش می‌کنم به عقل خودتان احترام بگذارید؛ هر جمله‌ای را صرفاً به‌ دلیل محبوبیت یا لحن جذاب آن، به‌عنوان نظریه یا حتی فرضیه علمی نپذیرید.

کمی هم با فلسفۀ علم آشتی کنیم، چون این قهر تاریخی ما با آن، امروز در اینستاگرام و فضای عمومی، خود را به‌شکل «انباشت جهل مقدّس» نشان می‌دهد.

امیدوارم این یادداشت، گامی کوچک در جهت فهم بهتر «زبان علم» و آگاهی از معنا و کاربرد مفاهیم کلیدی آن بوده باشد.

"اگر علم را همچون زبان جهان بدانیم، فهم دقیق واژگان آن، نخستین گام برای سخن گفتن با حقیقت است."

 

پانویس‌ها:

  1. [1]  https://sciencecouncil.org/about-science/our-definition-of-science/
  2. [2]  https://plato.stanford.edu/entries/pseudo-science/
  3. [3]  https://www.britannica.com/science/hypothesis
  4. [4]  https://www.nap.edu/read/6024/chapter/2
  5. [5]  درست مثل مرز هند و پاکستان در کشمیر، مرز بین فرضیه و نظریه نیز همیشه شفاف و رسمی نیست. گاهی دو طرف مدعی‌اند، گاهی در حال تغییر است، و گاهی بسته به شرایط تاریخی یا علمی، تعریف‌ها متفاوت‌اند.
  6. [6]  https://ncse.ngo/definitions-science-law-theory-and-fact
  7. [7]  احمد الحسن، توهّم بی‌خدایی، ص ۵۵۱.

  8. [8]  احمد الحسن، توهم بی‌خدایی، ص ۵۹.

کلیدواژه‌ها

احمد الحسن تکامل فلسفۀ علم شبه‌علم فرضیه قانون علمی اصل علمی یاسر حبیب علم تجربی مرز علم و دین روش‌شناسی علمی سوءبرداشت علمی نقد باور نادرست نظریه علمی

امتیاز مقاله

5.00 از 5 (3 رأی)
امتیاز شما