فاطمۀ زهرا (س) اولین شهید وصیت پیامبر (ص)
چکیده
مقاله ابتدا به مقام نورانی و بیهمتای فاطمه(س) در روایات میپردازد، سپس روایتهایی از مصائب پس از رحلت پیامبر، گریههای جانسوز ایشان، ایستادگی در برابر بدعتها و ظلمهای واردشده بر اهلبیت(ع)، و نیز نقش ایشان در زندهنگهداشتن حقیقت وصیت شب وفات رسول خدا(ص) را بررسی میکند.
این نوشتار تأکید میکند که شهادت فاطمه(س) نه یک رخداد صرفاً تاریخی، بلکه نقطۀ آغاز انحراف امت از وصیت نبوی بود و فهم این حقیقت، کلید بازخوانی حوادث اسلام اولیه است.
تاریخ، شاهد مظلومیتها و رنجهای اهلبیت (ع) در راه دفاع از دین حق بوده و هست. مورخان، اندیشمندان، نویسندگان و پژوهشگران، سالهاست که در این عرصه قلمفرسایی میکنند... لکن قدر مسلم آن است که مظلومیت اوصیا و حجج الهی پایانی ندارد؛ ازاینرو، نوشتن در این باب همواره میتواند گشایندۀ درهایی تازه بهسوی نور، حقیقت و راستی باشد و زوایای پنهان مسائل و رخدادهای تاریخی را آشکار سازد؛ بهویژه با بهرهگیری از علوم سید احمد الحسن، و انصار و شاگردان ممتاز ایشان.
به خواست خدا، در این مقاله به زندگانی پر از غم و اندوه نخستین شهید مدافع وصیت پیامبر (ص)، بانوی دو عالم، حضرت فاطمۀ زهرا (س) خواهیم پرداخت.
دردانۀ محمد مصطفی (ص)، فاطمۀ زهرا (س)، طاهرﮤ مرضیه، آن مظلومۀ شهیده در راه دفاع از وصیت رسول خدا (ص) و در رکاب امام زمان و مولایش علی (ع)، آنچنان در مسیر یاری حق رنج کشید که خودِ آن بانوی بزرگوار، سرور زنان جهانیان، فرمود:
«مصیبتهایی بر من وارد شد که اگر بر روز وارد میشد، به شب تبدیل میگشت؛ ولی من تحمل کردم.»
با وجود تمام رنجها و مشقتها، اوصیا و حجج الهی هرگز از یاری حق دست برنداشتند و به هیچ روی امام زمان خود را تنها نگذاشتند؛ و تاریخ، گواه روشن این حقیقت است.
زهرا (س)، نور خدا
مقام و منزلت والای حضرت فاطمۀ زهرا (س)، این بانوی عظیمالشأن و گرانقدر، در روایات و منابع مختلف ذکر شده است؛ در ادامه تنها چند روایت بهعنوان نمونه بیان میشود.
از امام صادق (ع) پرسیدند:
چرا حضرت فاطمه (س) به نام «زهرا» نامگذاری شد؟ حضرت فرمودند: زیرا آن حضرت، سه بار در روز با سه نور مختلف برای امیرالمؤمنین علی (ع) میدرخشید. هنگام نماز صبح، نور چهرۀ حضرت میدرخشید و فرشها و دیوارهای خانههای مردم از سپیدی آن نور روشن میشد. مردم شگفتزده نزد رسول خدا (ص) میرفتند و علت را جویا میشدند. آن حضرت (ص) میفرمودند: «به خانهٔ فاطمه (س) بروید تا خود ببینید.» وقتی به منزل حضرت میرسیدند، ایشان را در محراب نماز مییافتند، درحالیکه نور از محراب و صورت مبارکشان ساطع بود، و بدینگونه منشأ نور را درمییافتند. در وقت ظهر، هنگامی که حضرت خود را برای نماز آماده میکردند، نوری زردرنگ از چهرۀ مبارکشان میدرخشید و از زردی نور، لباسها و خانههای مردم روشن میشد. مردم نزد نبی اکرم (ص) میرفتند و حضرت آنان را به خانهٔ فاطمه زهرا (س) میفرستاد. وقتی به خانهٔ وحی میرسیدند، دخت نبی اکرم (س) را در محراب نماز میدیدند، درحالیکه چهرهٔ مبارکش با نوری زرد درخشان و پرتلألؤ بود، و از آن نور، حجرهها و خانههای مردم نورانی میشد. و چون آفتاب غروب میکرد و روز به پایان میرسید، مردم از نور سرخرنگی که بر دیوار حجرهها و خانههایشان میتابید شگفتزده میشدند. نزد پیامبر (ص) میرفتند و از ایشان سبب را میپرسیدند. حضرت (ص) آنان را به خانهٔ فاطمه زهرا (س) میفرستادند، و چون به منزل ایشان میرسیدند، چهرهٔ مبارک حضرت را با نوری سرخ و درخشان میدیدند که حاصل شکرگزاری، تسبیح و تقدیس خدای سبحان بود. ... آری، پیوسته این نور در چهرۀ آن حضرت بود، تا آنگاه که امام حسین (ع) متولد شدند. از آن زمان، این نور در چهرههای ما ائمه پدید آمد و هر امامی که از دنیا میرود، در صورت امام بعدی ظاهر میگردد تا روز قیامت.»[1]
در ادامه، روایت درخواست سلمان رضیاللهعنه از رسول خدا (ص) را برای دانستن مقام حضرت فاطمه (س) در روز قیامت میخوانیم:
مقام فاطمۀ زهرا (س)
عن جابر بن عبدالله الأنصاری؛
عن رسولالله (ص)، عن الله تبارک و تعالی أنّه قال: «یا أحمد! لو لاکَ لما خلقتُ الأفلاک، و لو لا علیٌّ لما خلقتُک، و لو لا فاطمةُ لما خلقتُکما.»[2]
از رسول خدا (ص) نقل است که خداوند تبارک و تعالی فرمود: «ای احمد! اگر تو نبودی، افلاک را نمیآفریدم؛ و اگر علی نبود، تو را نمیآفریدم؛ و اگر فاطمه نبود، شما دو تن را نمیآفریدم.»
روزی سلمان (رضیاللهعنه) رسول خدا (ص) را سوگند داد که او را از مقام حضرت فاطمه (س) در روز قیامت آگاه سازد. پیامبر اکرم (ص) با چهرهای خندان و شاد به او نگریست و فرمود:
«قسم به کسی که جانم در دست اوست! فاطمه دختری است که از صحرای قیامت میگذرد، درحالیکه بر شتری سوار است که سرش از خشیت خدا و چشمانش از نور خداست. آرایش آن از جلال خدا، گردنش از بهاءالله، کوهانش از رضوانالله، دم آن از قدسالله، و پاهایش از مجد خداست. اگر راه رود، تسبیح میگوید و اگر سرعت گیرد، تقدیس میکند. بر روی آن، هودجی از نور است که در آن دختری از نسل انسان، اما حوریهای ارجمند نشسته است که آفرینش او از سه چیز است: مشکی ناب، عنبر اشهب، و زعفران قرمز که با آب حیات آمیخته شده است. اگر آب دهانش را در هفت دریای شور اندازد، شیرین میشود؛ و اگر ناخن انگشت کوچک خود را بهسوی دنیا بیرون آورد، خورشید و ماه را میپوشاند. جبرئیل در سمت راست اوست، میکائیل در سمت چپ، علی (ع) پیشاپیش و حسن و حسین پشتسر او. خداوند خود او را حفظ میکند. آنگاه که از صحرای قیامت میگذرد، ندایی از جانب خداوند بلند میشود: ای مردم! چشم فرو بندید و سر به زیر افکنید؛ این دختر پیامبر شما، همسر علی امام شما، و مادر حسن و حسین است.
او از صراط میگذرد، درحالیکه چادری سفید دارد. هنگامی که وارد بهشت میشود و به آنچه خداوند برایش مهیا کرده مینگرد، این آیه را تلاوت میکند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ ` الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ) (فاطر: ۳۴-۳۵)
خداوند به او وحی میکند:
«ای فاطمه! از من بخواه تا به تو عطا کنم، و از من درخواست کن تا خشنودت سازم.»
او عرض میکند: «پروردگارا! تو آرزوی من و بالاتر از آرزوهای منی. از تو میخواهم که دوستان من و دوستان عترتم را عذاب نکنی.
خداوند میفرماید: ای فاطمه! به عزت و جلال و مقام ارجمندم سوگند، دو هزار سال پیش از آفرینش آسمانها و زمین، به ذات خود عهد کردهام که دوستان تو و دوستان عترت تو را با آتش عذاب نکنم.» [3]
چرا رسول خدا محمد (ص) گریست و سپس خندید؟
روزی پیامبر (ص) به منزل فاطمه (س) رفت؛ علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهمالسلام) گرد سفره نشسته بودند. پس از صرف غذا، حضرت محمد (ص) سجدهای طولانی کرد و گریست، سپس خندید و نشست. علی (ع) علت این رفتار را جویا شد. حضرت فرمود:
«از دیدن سلامتی و جمع گرم شما خشنود شدم. آنگاه جبرئیل (ع) نازل شد و گفت: آیا بهسبب شادمانی از سلامت خانوادهات سجده کردی؟ گفتم: آری. گفت: آیا میخواهی بدانی پس از تو چه بر آنان خواهد گذشت؟ گفتم: آری، ای برادرم جبرئیل. گفت: دربارهٔ دخترت ... او نخستین کسی است که از اهلبیتت به تو ملحق میشود؛ پس از آنکه به او ستم میشود، حقش از او گرفته میشود، از ارثش محروم میگردد، شوهرش مظلوم واقع میشود، و استخوان دندهاش میشکند. پسرعمویت علی نیز ستم میبیند و حقش از او گرفته میشود و کشته میشود. حسن مظلوم میشود و با زهر به شهادت میرسد. حسین نیز ستم میبیند و خاندانش کشته میشوند؛ بدنش زیر سُم اسبان پایمال میشود و زنان و فرزندانش اسیر میشوند. پس گریستم و گفتم: آیا کسی به زیارت او خواهد رفت؟ گفت: آری، غریبان او را زیارت میکنند. گفتم: پاداش کسی که او را زیارت کند چیست؟ گفت: برای او ثواب هزار حج و هزار عمره با تو نوشته میشود. پس خندیدم.»[4]
عروسی زهرا و علی (ع)
هنگامی که حضرت فاطمۀ زهرا (س) به سن ازدواج رسید، خواستگاران بسیاری از میان سرشناسان و بزرگان قریش به خواستگاری او آمدند؛ اما پیامبر (ص) در برابر آنان سکوت یا اعراض میکردند، تا آنجا که برخی میپنداشتند حضرت از آنان خشمگین شده است. ابوبکر و سپس عمر نیز فاطمه را خواستگاری کردند، اما پیامبر (ص) فرمود: «اختیار فاطمه با خداوند سبحان است.»
سرانجام، ابوبکر و عمر و سعدبن معاذ نزد امیرالمؤمنین علی (ع) رفتند و از ایشان پرسیدند چرا خود برای خواستگاری اقدام نمیکند. حضرت پاسخ دادند: «بهسبب تنگدستی و نداشتن مال، پیشقدم نشدم.»
با ادامۀ گفتوگو، امیرالمؤمنین (ع) تصمیم گرفت به خواستگاری فاطمۀ زهرا (س) برود. شتر خود را بست، نعلین به پا کرد و با شوق بهسوی منزل رسول خدا (ص) رهسپار شد. چهرۀ پیامبر (ص) از شنیدن سخن علی (ع) شکفته شد و فرمود:
«آیا چیزی داری که فاطمه را به همسری تو درآورم؟»
علی (ع) عرض کرد:
«یا رسولالله! جز یک شمشیر، یک زره و یک شتر چیزی ندارم.»
پیامبر (ص) فرمود:
«شمشیرت برای جهاد در راه خدا لازم است، شترت نیز برای کار و بار خانه. با همان زرهات، فاطمه را به همسری تو درمیآورم.»
سپس افزود:
«ای ابوالحسن! پیش از آنکه من فاطمه را در زمین به همسری تو درآورم، خداوند او را در آسمان به ازدواج تو درآورده است. پیش از آمدنت، ملکی نزد من آمد که شبیهش را ندیده بودم. او سلام خدا را رساند و گفت: ای محمد! خداوند تو را از میان خلق برگزیده و به پیامبری مبعوث کرده، و دوباره بر زمین نظر افکند و وزیر، همصحبت و دامادی برای تو برگزید و دخترت فاطمه را به همسری او تزویج نمود. گفتم: او کیست؟ گفت: علیبن ابیطالب، برادر و پسرعموی تو در دنیاست.» [5]
به فرمان خداوند سبحان، زندگی زهرای اطهر (س) با امیرالمؤمنین علی (ع) آغاز شد، و آسمان و زمین از این ازدواج مبارک مسرور گشتند. علی (ع) و زهرا (س) با عشقی خالص و الهی زندگی میکردند، اما دنیا با تمام بیوفاییاش تلخیها و رنجهای خود را بر آنان روا داشت.
یکی از بزرگترین مصیبتهای زندگی حضرت زهرا (س)، داغ جانگداز از دست دادن پدر بزرگوارش، محمد مصطفی (ص) بود.
وصیت رسول خدا (ص)
رسول خدا حضرت محمّد مصطفی (ص) در شب وفات خویش، وصیتی فرمود که تا روز قیامت، «عاصمٌ مِنَ الضَّلال»، یعنی بازدارنده از گمراهی است.
در حدیث معروف به «قرطاس» که در معتبرترین کتب اهلسنّت ثبت شده است، برای نمونه در صحیح بخاری (باب کتابة العلم، ج ۱، ص ۲۲) و مسند احمدبن حنبل (تحقیق احمد محمد شاکر، حدیث ۲۹۹۲) و نیز طبقات ابنسعد (ج ۲، ص ۲۴۴، چاپ بیروت) آمده است:
پیامبر اکرم (ص) در واپسین لحظات عمر فرمودند:
«قلم و کاغذ بیاورید تا برای شما وصیتنامهای بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید.» اما خلیفهٔ دوم گفت: «ان النبی غلبه الوجع و عندکم کتاب الله حسبنا کتاب الله» «بیماری بر پیامبر غلبه کرده است (و او هذیان می گوید)، کتاب خدا نزد شما هست و کتاب خدا ما را بس است.»
در صحیح مسلم نیز روایت شده است که ابنعباس گفت:
«روز پنجشنبه... و چه پنجشنبهای!» سپس گریست تا اشکهایش چون دانههای مروارید بر گونهاش لغزید. گفت: «رسولالله (ص) فرمود: "کتف و دواتی بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید." ولی گفتند: "رسولالله هذیان میگوید!"»
در غیبت نعمانی از سلیمبن قیس هلالی نقل شده است که امیرالمؤمنین علی (ع) در گفتوگو با طلحه (حین ایراد تفاخر مهاجرین و انصار به مناقب و فضایلشان) فرمود:
«ای طلحه، آیا شاهد نبودی آن روز که رسول خدا (ص) درخواست صحیفهای کردند تا چیزی بنویسند که امت پس از آن گمراه نشود، اما دوستت عمر گفت: رسول خدا بیهوده میگوید؟ رسول خدا خشمگین شد و آن را ترک کرد.» طلحه گفت: «بله، من شاهد آن بودم.».
از آنجا که خداوند نوشتن وصیت را واجب فرموده و در قرآن کریم میفرماید:
(كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ) (بقره، ۱۸۰)
و با توجه به شواهد روایی از منابع شیعه و سنّی، روشن است که رسول خدا (ص) وصیت فرمودند. اما متن این وصیت کجاست؟ با اندکی جستوجو، وصیت شریف آن حضرت (ص) را در کتاب غیبت شیخ طوسی مییابیم.
متن وصیت پیامبر (ص):
«امام صادق از پدرش امام باقر، از پدرش صاحب پينهها [امام سجاد] آقاى عبادتكنندگان، از پدرش حسين شهيد پاك و طاهر، از پدرش اميرالمؤمنين عليهمالسّلام نقل مىفرمايد: رسول خدا (ص) در شبى كه از دنيا رفتند، به على عليه السّلام فرمودند: «اى اباالحسن! ورق و جوهرى آماده كن.»
حضرت وصيتشان را به اميرالمؤمنين عليهالسّلام املا فرمودند، تا اينكه به اينجا رسيد:
على جان، پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آنها دوازده مهدى، و تو اولين نفر از دوازده امام هستى. خداوند تبارك و تعالى تو را در آسمانش، على مرتضى و امير مؤمنان و صديق اكبر [تصديقكنندۀ بزرگ پيامبر] و فاروق اعظم [بهوسيلۀ تو، بين حقّ و باطل فرق گذاشته مىشود] و مأمون و مهدى ناميده است و این اسامى براى احدى بهجز تو صحيح نيست.
على جان! تو وصى من و سرپرست اهلبيتم هستى، چه زنده و چه مردﮤ آنان و همچنين بر زنانم وصى من خواهى بود. پس هركدام را كه در عقد ازدواج من باقى گذارى، فرداى قيامت مرا ملاقات مىكند و هركدام را كه تو طلاق بدهى من از او بيزارم، و در قيامت نه مرا مىبيند و نه من او را مىبينم. تو پس از من جانشين و خليفهام بر امّتم هستى. زمانى كه وفات تو رسيد، وصايت و جانشينى مرا به پسرم حسن كه نيكوكار و رسيده به حقّ است تسليم كن. زمان مرگ او كه فرارسيد، آن را به فرزندم حسين پاك و شهيد بسپارد. هنگامی كه وفات او فرارسيد، آن را به فرزندش آقا و سيّد عبادتكنندگان و صاحب ثفنات على واگذار نمايد. و هرگاه زمان فوت او رسيد، آن را به فرزندش محمّد باقر تسليم كند. و زمانى كه مرگ او رسيد، آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد. و آنگاه كه مرگ او فرارسيد، به فرزندش موساى كاظم واگذار كند. و زمانی كه مرگ او فرارسيد، به فرزندش على «رضا» تسليم كند. و زمانى كه وفات او رسيد، آن را به فرزندش محمّد ثقه «تقى» بسپارد. و زمانى كه مرگ او فرارسيد، آن را به فرزندش على «ناصح» واگذار نمايد. و زمانى كه مرگ او رسيد، آن را به پسرش حسن «فاضل» بسپارد. و زمانى كه مرگ او فرارسيد، آن را به فرزندش [محمد] كه حافظ شريعت و آلمحمد (ص) است بسپارد.
اين دوازده امام بود، بعد از ايشان دوازده مهدى خواهد بود. پس وقتى زمان رحلت امام دوازدهم رسيد، وصايت و جانشينى من را به فرزندش كه اولين و برترين مقربان است تسليم نمايد، و او سه نام دارد؛ يك نامش مانند نام من است، و نام ديگرش مثل نام پدر من است و آن عبد اللّه و احمد است و سومين نام او مهدى خواهد بود و او اولين مؤمنان است.» [6]
اما سؤال مهم این است: امروز چه کسانی با این وصیت مقدس دشمنی دارند؟ همان کسانی که در آن روز، چون عمر و ابوبکر، به پیامبر خدا (ص)، خیر خلقالله، اشرف انبیا و خاتم رسل، جسارت کردند و گفتند:
«رسول خدا هذیان میگوید!» نعوذ بالله!...
و پس از رحلت آن حضرت، با بیاحترامی تمام، حق امیرالمؤمنین علی (ع)، خلیفهٔ منتخب خدا را غصب کردند، شورا تشکیل دادند و به انتخاب خلیفهای از میان خود رأی دادند!
و چه آزارهایی که بر اهلبیت پاک و مطهر (ع) و دختر مظلوم پیامبر (س) روا نداشتند....
در همان روزهای سخت پس از رحلت پیامبر، بانوی بانوان عالم، حضرت فاطمه زهرا (س)، با تمام توان جسمی و روحی از وصیت پیامبر خدا دفاع کرد و با جان خویش به صیانت از حق امیرالمؤمنین (ع) برخاست.
وامحمّداه...
فضّه، خادمهٔ حضرت زهرا (س)، دختری خوشسیما و خوشسخن، دربارهٔ رحلت پیامبر اکرم (ص) چنین روایت میکند:
«قلب مرا با اندوهی خفته جریحهدار کردی و غم نهفتهام را برانگیختی، چراکه مرا به یاد بانوی داغدیدهام افکندی... چقدر قلب مطهرش محزون و غمزده بود! هرچند همهٔ مردم از زن و مرد، کوچک و بزرگ، از رحلت جانسوز پیامبر اندوهگین بودند، اما درد و محنت فاطمه (س) غیرقابل وصف بود. بانوی بزرگوارم یک هفتۀ تمام در عزاداری به سر برد؛ هر روز اندوهش افزونتر و داغش سوزانتر میشد ... تا آنکه روز هشتم، از شدت غم، از خانه بیرون آمد و فریاد زد، چنانکه گویی با زبان مبارک رسول خدا (ص) سخن میگوید. زنان و کودکان مدینه هراسان از خانه بیرون آمدند؛ با دیدن آن منظرهٔ جانسوز، همگی گریستند. حضرت زهرا (س) تمام مسیر تا مزار پیامبر (ص) را با ناله و گریه پیمود و فریاد برآورد:
«وا أبتاه! وا محمداه! وا أباالقاسماه!»
چشمانش از اشک لبریز بود تا جایی که راه را نمیدید. وقتی به مسجد و محل اذان رسید، از شدت اندوه بر زمین افتاد و بیهوش شد. زنان مدینه به سرعت آمدند، آب بر چهره و بدن طاهرش پاشیدند تا به هوش آمد. آنگاه برخاست و با اشک و ناله گفت:
«پدر جان! توانم پایان یافته، قوّتم تمام شده، دشمن مرا سرزنش میکند، غم و اندوه مرا میکشد... پدر جان! پس از تو بیپناه ماندهام، پشت من شکسته، زندگیام تیره و تار شده است... پدر جان! پس از تو نه آرامی دارم و نه انیسی. محل نزول قرآن از میان رفت و جایگاه فرشتگان ناپدید شد. پدر جان! درهای برکت بسته شد و دنیا برایم تیره گشت... تا آخرین نفس بر تو میگریم و مشتاق دیدار توام...»
سپس فرمود:
«حقاً غم و اندوه من بر تو تجدید میشود، به خدا سوگند قلبم از درد فرو میریزد. هر روز آه و افسوسم بیشتر میشود، این مصیبت مرا پیر کرد و اشکم را پایان ندارد...» [7]
آری، همهٔ مسلمانان از رحلت جانسوز رسول خدا (ص) اندوهگین بودند، اما غم زهرا (س) نهتنها از فراق پدر، بلکه از خاموش شدن چراغ وحی و انحراف امت بود.
از آن پس، دنیا برای او تیره و بیفروغ گشت...
کدام قلب، صبوریِ دل جریحهدار تو را دارد، ای زهرا جان؟
کدام دل، به عظمت دل شکستهٔ توست، ای بانوی صبر و استقامت؟
ای مادر زینب (س)، ای امالمصائب... سلام خدا بر تو باد.
فاطمۀ زهرا (س) آن بانوی داغدار ادامه داد:
«پدر جان! بعد از رفتن تو، نورهای دنیا منقطع شد؛ دنیا آن طراوت و روشنی را که با بودن تو داشت از دست داد و روزگار تیرهوتار گردید. تاریکیهای دنیا، تر و خشک آن را فرا گرفت.
پدر جان! تا زمانی که تو را ملاقات کنم، در حسرت و اندوهم.
پدر جان! پس از مفارقت تو، چشمانم خواب به خود ندیده است.
پدر جان! چه کسی به فریاد بیوهزنان و بینوایان خواهد رسید؟ چه کسی تا روز قیامت به داد امت تو میرسد؟
پدر جان! ما بعد از تو ضعیف و ناتوان شدیم، مردم از ما رویگردان شدهاند؛ درحالیکه بهواسطهٔ تو در میان مردم عزیز و گرامی بودیم. کدام اشک است که در فراق تو فرو نریزد؟! کدام غم است که بعد از تو پایدار نماند؟! کدام چشم است که پس از تو به خواب رود؟! درحالیکه تو بهار دین و نور پیامبران بودی. چگونه است که کوهها در غمت فرو نریختند، دریاها آرام ماندند و زمین از شدت این مصیبت نلرزید؟! پدر جان! من دچار مصیبتی بزرگ شدم، و این مصیبت کوچک نیست؛ ملائکه بر تو گریستند و افلاک از حرکت ایستادند. منبرت پس از تو وحشتزده شد و محرابت از وجودت خالی گشت. قبرت از اینکه تو را در برگرفته شاد است و بهشت مشتاق حضور تو و دعا و نماز توست.
پدر جان! آن مجالسی که با وجود تو نورانی بودند، اکنون در ظلمتی عمیق فرو رفتهاند. برای تو اندوهگینم تا بهزودی به تو بپیوندم.
ابوالحسن تو را از دست داد؛ همان ابوالحسنی که پدر دو فرزند تو، حسن و حسین، و برادر و محبوب توست؛ همان علی که در کودکی پرورشش دادی و در بزرگی با او پیمان برادری بستی؛ همان که در ایمان، هجرت و یاری تو از همه پیشی گرفت. ما تو را از دست دادیم؛ گریه، قاتل ما خواهد بود و اندوه، مونس ما...» [8]
سپس حضرت اشعاری جانسوز قرائت کرد و به سوی منزل بازگشت. آن بانوی بزرگوار شب و روز میگریست، اشکش خشک نمیشد و نالهاش پایانی نداشت. اما بیتردید، عزاداری فاطمۀ زهرا (س) تنها از سر اندوه فراق پدر نبود؛ بلکه حرکتی سیاسی و قیامی آگاهانه برای بیداری امت بود. حضرت با صدای بلند میگریست تا مردم بدانند:
چه حقی غصب شده است،
چه وصیتی نادیده گرفته شده است،
و چه کسانی وصیّ برحق رسول خدا (ص) را از جایگاهش کنار زدهاند.
فاطمه (س) میخواست تاریخ فراموش نکند که پس از پیامبر (ص)، امت چگونه از مسیر وصیت منحرف شد، به خانهٔ وحی یورش برد، و با ظلمی بیسابقه، به بانوی دو عالم ستم روا داشت.
تا همگان بدانند و آگاه باشند که چه کسانی از وصیت رسول خدا محمّد مصطفی (ص) اعراض نمودند، به نبی گرامی اسلام تهمت زده و توهین کردند و برخلاف وصیت ایشان، شورا و سقیفه تشکیل داده و خلیفه و جانشین بر حق رسولاللّه (ص)، علی مرتضی (ع) را سالها خانهنشین و ماتمزده کردند، به خانۀ وحی یورش برده و قصد آتش زدن آن کردند، به بانوی بزرگوار اسلام حضرت فاطمۀ زهرا (س)، بهجت قلب مصطفی (ص) بیحرمتی کرده و فرزندی را که در شکم داشت کشتند...
هدف و سیاست آن حضرت از آن عزاداریها، احیا و احقاق حق امام زمانش بود، تا همگان بدانند و آگاه باشند...
به آتش کشیدن خانۀ وحی
پس از رویگردانی مردم از وصیت رسول خدا (ص)، علی (ع) طبق فرمان آن حضرت در خانه ماند و مشغول جمعآوری قرآن شد. گاه زبیر و مقداد و دیگر یاران صادق به مشورت نزد او میآمدند. این خود گواهی بر حقانیت وصیّت پیامبر بود.
اما چون امیرالمؤمنین (ع) از بیعت با ابوبکر خودداری کرد، عمربن خطاب بههمراه گروهی با آتش در دست بهسوی خانهٔ علی (ع) و فاطمه (س) رفت. هنگامی که به در خانه رسیدند، بانوی دو عالم برای جلوگیری از فاجعه، خود پشت در ایستاد. اما عمر بیدرنگ تازیانه بر بازوی حضرت زد و در را با لگد کوبید؛ در شکست و بانوی وحی به زمین افتاد. گوشواره از گوشش جدا شد، پهلویش شکست و فرزندی که در شکم داشت سقط شد. علی (ع) را به اجبار از خانه بیرون کشیدند، و فاطمه (س) با همان حال ناتوان، به همراه حسنین (ع) به دنبال او رفت. [9]
در کتاب احتجاج آمده است: قنفذ، غلام بیرحم ابوبکر، سخنان حضرت زهرا (س) را شنید و به ابوبکر گزارش داد. او گفت که فاطمۀ زهرا (س) اجازه نداده کسی بدون اذن وارد خانه شود و تهدید کرده اگر چنین کنند، به خدا و رسول شکایت خواهد کرد.
عمر که این سخن را شنید، خشمگین شد و گفت:
«اگر علی با خلیفه بیعت نکند، خانهاش و هرکه را در آن است آتش میزنم!»
سپس مردم را فراخواند و گفت:
«هرکه با من است، هیزم بردارد!»
و آنان انبوهی هیزم گرد آوردند و خانهٔ وحی را به آتش کشیدند. در آن خانه جز علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهمالسلام) نبودند. [10]
این واقعهٔ تلخ در منابع متعدد شیعه و سنّی آمده است؛ گرچه بسیاری از تاریخنگاران سنی بهسبب ترس یا تعصب، شدت فاجعه را کاهش دادهاند.
ابنقتیبه در الامامة و السیاسة مینویسد: ابوبکر غلام خود قنفذ را نزد علی فرستاد تا او را برای بیعت فراخواند. علی (ع) پاسخ داد:
«چه زود به رسول خدا دروغ بستید!»
و بار دیگر فرمود:
«سبحانالله! چیزی را ادعا کرده است که شایستهاش نیست.»
آیا آنان نمیدانستند که علی (ع) وصی برحق پیامبر است؟ آیا فراموش کرده بودند روز غدیر را که همگان شنیدند رسول خدا فرمود:
«من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؟ آیا نمیدانستند که در آن خانه، دختر رسول خدا، فاطمۀ زهرا (س) حضور دارد؟
آری، میدانستند... اما دنیاپرستی و طغیان، چشمانشان را کور کرده بود. [11]
بیتالاحزان
ظلم و ستم طاغوت پایانی نداشت و هر کاری برای آزار اهلبیت (ع) انجام میدادند، حتی فاطمۀ زهرا (س) را از کمترین حق انسانیاش یعنی سوگواری برای پدر بازمیداشتند.
پس از شهادت پیامبر اکرم (ص) روزی نبود که فاطمۀ زهرا (س) دست از تعزیت و عزاداری بردارد، حضرت (س) شب و روز میگریست، گریههای بیوقفه و نالههای جانسوز... چراکه چیزی جز اشک و آه، التیامبخش قلب حزین آن بزرگوار نبود.
تا آنجا که سران مدینه نزد علی (ع) آمدند و گفتند:
«به زهرا بگو یا شب بگرید یا روز، که ما دیگر آرامش نداریم.»
امیرالمؤمنین (ع) برای او خانهای در بقیع ساخت که به «بیتالاحزان» شهرت یافت. هر روز صبح، حضرت زهرا (س) بههمراه حسنین (ع) به آنجا میرفت و تا شب گریه میکرد، سپس علی (ع) ایشان را به خانه بازمیگرداند. این روند ادامه داشت تا آنکه پس از حدود سه ماه، بانوی طاهره از دنیا رحلت کرد.
روزی که فاطمهٔ شهیده (س) در حال احتضار بود، علی (ع) شتابان به خانه آمد. حضرت زهرا (س) وصایای خود را بیان فرمود و درحالیکه اشک از چشمانشان جاری بود، با امیرالمؤمنین وداع کرد. علی (ع) طبق وصیتش او را با لباس غسل داد و از حنوط رسول خدا برایش استفاده کرد. سپس فرمود:
«اى امّ كلثوم، زينب، سكينه، فضّه، حسن و حسين! بياييد و مادر خود را براى آخرين بار ببينيد، روز فراق آمد و ملاقات شما در بهشت خواهد بود. حسن و حسين عليهماالسّلام در حالى آمدند كه فرياد مىزدند: "آه از اين حسرتى كه هيچ وقت به علّت از دست دادن جدّمان، پيامبر خدا و مادرمان، فاطمۀ زهرا از بين نخواهد رفت. اى مادر حسن و حسين! هنگامى كه جدّ ما حضرت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ملاقات نمودى، سلام ما را به آن حضرت برسان و به آن بزرگوار بگو: ما بعد از تو در دار دنيا يتيم مانديم!"
حضرت على مىفرمايد:
"من خداوند را شاهد مىگيرم كه فاطمۀ زهرا آه و ناله كرد، دستهاى خود را دراز نمود و حسنين را چند لحظهاى به سينۀ خود چسبانيد. ناگاه هاتفى از آسمان ندا در داد: اى ابوالحسن! حسين را از روى سينۀ فاطمه بردار، به خداوند سوگند كه ملائكۀ آسمانها را گريان كردند، زيرا دوست مشتاق لقاى دوست است. حضرت امير عليهالسّلام مىفرمايد: من حسنين را از روى سينۀ زهرا برداشتم و در حال بستن بندهاى كفن اين اشعار را سرودم: مفارقت تو برايم بزرگترين امور است و از دست دادن تو سختترين مصيبت. من براى حسرت و غم آن كسى گريه و ناله مىكنم كه بهترين راه را براى مرگ پيمود. اى چشم من! با من مساعدت و همراهى كن كه محزون دائمى هستم و براى دوست خودم گريان ...»[12]
سپس امير المؤمنين على عليه السّلام جسد فاطمۀ زهرا را روى دست خويشتن گرفت و بهسوى قبر پدرش رسول خدا آورد و فرمود:
«سلام بر تو، اى رسول خدا! سلام بر تو، اى حبيب خدا! سلام بر تو، اى نور خدا! سلام بر تو، اى برگزيدۀ خدا! درود و تحيّت من و دخترت فاطمه كه بر تو وارد مىشود بر تو باد. حقّا كه امانت مسترد گرديد. آه از حزن رسول! آه از حزن بتول! دنيا براى من تيرهوتار شد. خوشحالى و سرور از من دور شد. آه از حزن و تأسف من! آنگاه جنازۀ آن بانو را نزديك قبر پيغمبر خدا آورد و با گروهى از اهل خانۀ خود و اصحاب و دوستان و برخى از مهاجرين و انصار بر بدن مبارك حضرت زهرا نماز خواند. و چون پيكر فاطمه را به خاك سپرد و در لحد جاى داد، اشعارى حزنانگیز خواند. [13]
دفاع از حق تا آخرین نفس
فاطمۀ زهرا (س) با وجود تمام سختیها و مشقّتها و با اینکه حق خودش و پدرش و همسرش و فرزندانش غصب شد، از دفاع از حق دست نکشید و تحت هر شرایطی ــ حتی پس از سقط فرزند در شکمش، حتی پس از غصب فدکش، حتی پس از اعراض امّت از وصیت پدرش، حتی پس از غصب خلافت از همسرش، حتی پس از داغ جانسوز پدر و حبیبش، حتی پس از... ــ آن بانوی بزرگوار و باصلابت هرگز نشکست و میدان دفاع از حق و راستی را خالی نکرد و طواغیت پلید را خرد و ناچیز شمرد.
سیداحمد الحسن بیان میکند:
«اگر شما سیرۀ زهرا (ع) و زینب (ع) را مطالعه کنی، درمییابی که آنها سخن گفتهاند و از حق جانشینان خدا بر زمینش دفاع کرده و با طاغوتیان و هواداران آنها مواجه شدهاند. حتی حضرت زهرا (ع) به جهت اینکه مردم را بر ضد طاغوتیانی که خلافت خدا در زمینش را غصب کرده بودند تحریک نمود، بسیار اذیت شد؛ خواستند خانهاش را به آتش بکشند و او و فرزندانش را بکشند. آنها به خانهٔ حضرت حمله بردند و پهلویش را شکستند. دردها و دردمندیهای آن حضرت، ایشان را از تداوم دفاع از حق بازنداشت تا اینکه آن حضرت (ع) به شهادت رسید. موضعگیریهای زینب (ع) نیز در جریان واقعۀ کربلا و قبل و بعد از آن، مانند موضعگیریهای مادرش زهرا (ع) بود.» [14]
و در جای دیگر، در وصف عظمت شخصیت امالمصائب، زینب کبری (س) دختر فاطمۀ زهرا (س)، و چگونگی مقابلۀ ایشان با ژنهای خودخواه [15] و یاری رساندن امر مقدس چنین میگوید:
«زینب دخت علی سببی برای استمرار امامت و خلافت الهی بود؛ با وجود آنکه امام و خانوادۀ خود را از دست داده بود و بهترینهای اهل زمین از یاران برادران و پدر خود را از دست داده بود و همۀ اینها در یک لحظه رخ داد، ولکن شکسته نشد؛ چنانچه حالت طبیعی ژنی انسانی اینطور اقتضا میکند. ایشان بیدرنگ قیام را انتخاب کرد و در دهم محرم و بعد از آن بهتنهایی سپاه و امتی شد. خودش را با کرامت و سخاوت بر مرگ عرضه کرد، و هدف خود را به بهترین وجهی که قابل تصور است به انجام رساند و از زندگانی علیبن حسین سجاد (ع) محافظت کرد؛ به همین سبب، ایشان بابت استمرار امامت و سلسلۀ جانشینان و پیامبران خدای سبحان، دارای مقام بزرگی است.» [16] و [17]
لذا ایشان یادآور میشود که:
«و هر زنی برایش امکانپذیر است در هر زمان و مکان، از آنچه زینب (ع) انجام داد عبرت و الهام بگیرد، و از ظرفیت جایگاه او بهره ببرد و به ایشان بهعنوان سمبل و نماد عالی زن و انسانیت اقتدا کند، حتی اگر به او ایمان نداشته باشد...
برای هر زنی امکان دارد برای بزرگترین هدف در زندگیِ دنیا، که همان ایستادگی بههمراه حق و عدالت و انصاف علیه باطل و ظلم و طغیان است، به پا خیزد.» [18]
فاطمۀ زهرا (س) الگوی زنان و همچنین مردان مؤمن است، چنانکه امام مهدی (ع) میفرمایند:
«فاطمه دختر رسول خدا (ص) برای من سرمشق و الگویی نیکوست.»
لذا تمامی مؤمنان به دعوت حق و مدافعان وصیت رسول خدا محمّد (ص) میتوانند در شناخت و همچنین در نصرت و یاری حق به حضرت فاطمۀ زهرا (س)، بانوی دو عالم، اقتدا کرده و به آن حضرت تمسک جویند. باید از رنجها و مصائبی که آن بانوی بزرگوار متحمل شدند درس بگیریم و در مسیر رسیدن به خدای سبحان به کار ببندیم.
دعوت مهدوی، در حقیقت دعوتی فاطمی است؛ چراکه در واقع امتداد همان مسیری است که حضرت فاطمه زهرا (س) طی کرده و روشنگریهایی است که ایشان نموده است.
امید که درس بگیریم و در راه دفاع از حق و یاری حجت خدا به کار ببندیم.
پانویسها:
-
[1]
شیخ صدوق (محمد بن علی بن بابویه قمی)، عللالشرایع، مترجم: ذهنی تهرانی، جلد ۱، صفحه ۵۸۹.
-
[2]
شیخ عبدالله بحرانی، عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۱۱، صفحه ۴۳.
-
[3]
علامه محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار (ترجمه خسروی)، جلد ۲۳ تا ۲۷، کنز الفوائد.
-
[4]
علامه محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار: الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۴۰ هـ، جلد ۹۸، صفحه ۱۴۰.
-
[5]
علامه محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار (ترجمه روحانی)، جلد ۴۳.
-
[6]
شیخ طوسی (محمد بن حسن طوسی)، الغیبة، مترجم: عزیزی، جلد ۱، صفحه ۳۰۲.
-
[7]
علامه محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار (ترجمه روحانی)، جلد ۴۳.
-
[8]
علامه محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار (ترجمه روحانی)، جلد ۴۳.
-
[9]
عبدالعالی منصوری، فاطمه علیها سلام صدیقهی شهیده، صفحات ۱۲۸ و ۲۱۷.
-
[10]
شیخ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، مترجم: غفاری، جلد ۱، صفحه ۳۵۸.
-
[11]
عبدالعالی منصوری، فاطمه علیها سلام صدیقهی شهیده، صفحات ۲۱۹، ۲۲۹، ۲۳۰ و ۲۳۱.
-
[12]
عبدالعالی منصوری، فاطمه علیها سلام صدیقهی شهیده، صفحات ۳۹۹، ۴۰۰ و ۴۲۴.
-
[13]
علامه محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار (ترجمه روحانی)، جلد ۴۳.
-
[14]
سید احمد الحسن (ع)، پاسخهای روشنگرانه، جلد ۴، صفحات ۵۱ و ۵۲.
-
[15]
سید احمد الحسن در ردیه بر نقشۀ ژن خودخواه، در کتاب توهم بیخدایی، پاسخ دکتر داوکینز را چنین میدهد:
«در حقیقت، فرد با انصاف باید بگوید ما بهعنوان گونۀ انسانی، در عمل، خودپرستی ژنها را نابود ساختهایم؛ زیرا اخلاق والا یا ایثارگری واقعی که انبیا و پیامبران الهی مروّج آن بوده و ادیان الهی به آن توصیه کردهاند، این خودخواهی را در هم کوبیده است. این خودخواهی ژنتیکی میگوید: پسرم برتر از پسر برادرم است، برادرم برتر از پسرعمویم است، پسرعمویم برتر از افراد غریبه است، همشهریام برتر از اهالی شهرهای دیگر است، مردم کشورم برتر از مردم دیگر کشورها هستند، مردم طایفهام از طوایف دیگر بهترند، و کشورم بالاتر از کشورهای مجاور است. اما پیامبران و ادیان به نیکی کردن به افراد غریبه و ترجیح دادن آنها بر خود و فرزندان توصیه کردهاند و این رفتار ایثارگرایانه را بین مردم رواج دادهاند. من فقط به ذکر یک داستان تاریخی مشهور در اسلام که قرآن نیز از آن سخن گفته است بسنده میکنم؛ ماجرای اصحاب رسالت اسلام یعنی خاندان حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام؛ داستان گرسنه ماندن علی (ع) و فاطمه (ع) دختر محمد (ص) و فرزندان خردسالشان، پس از آنکه غذای خود را به فقرا بخشیدند.
(وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا) (و طعام را درحالیکه خود دوستش دارند یا «برای دوستی او (خدا)» به مسکین و یتیم و اسیر میخورانند: جز این نیست که شما را برای خدا اطعام میکنیم و از شما نه پاداشی میخواهیم و نه سپاسی).
سورﮤ انسان روایتکنندﮤ داستان انسان حقیقی است که بر حیوانیت خویش پیروز شد و آمد تا دیگران را از حیوانیت و خودخواهیِ ژنتیکیشان رهایی بخشد. آنها با این ایثار بهدنبال شهرت و معروفیت نبودند، زیرا این کار بهصورت مخفیانه صورت پذیرفت و خود نیز آن را پنهان نمودند و بر کسی فاش نساختند. آنها با انجام این کار بهدنبال منفعت و سود متقابل نیز نبودند، زیرا بخشیدند و چیزی نگرفتند، و بخشش آنها نیز کوچک و ناچیز نبود، چراکه حضرت علی و فاطمه (ع) با این کار جان فرزندان کوچک خویش را به خطر انداختند.
به لطف این بزرگان و مانند آنان از پیامبران و فرستادگان الهی، امروزه افراد، گروهها و حتی کشورهایی داریم که دیگران را بر خویش ترجیح میدهند، هرچند ممکن است تعداد افرادی که بر خود مقدم میشمارند، اندکشمار باشد و بر وضعیت آنها نیز تأثیری بر جای نگذارد و چهبسا بعضاً در پس این بخشش اهدافی نهفته باشد؛ ولی بهطور کلی این حرکت، گامی در مسیر صحیح است که ما به فضل این بزرگان به آن رسیدهایم. آنها نمونههای برتر ایثار هستند که بشریت از آنها درس میآموزد.
امروزه ما در برابر خودخواهی ژنتیکی به پیروزیهایی حقیقی دست یافتهایم، ولی همۀ اینها مرهون تلاش پیامبران و فرستادگان بزرگ الهی است، که نمونۀ برتر ایثارگری واقعی هستند؛ تا جوامع انسانی را از حیوانیتشان رهایی بخشد.
به اعتقاد من، کار علی و فاطمه (ع) آنقدر ارزشمند است که یک زیستشناس تکاملی یا زیستشناس اجتماعی ملحد لازم است حداقل با توجه به آن، محاسبات خود را مجدداً بررسی کند؛ زیرا میبیند که این بزرگان بیش از یک هزار سال پیش از زیستشناسان تکاملی، بیماری خودپرستی ژنتیکی را تشخیص دادند و برای آن راه درمانی وضع نمودند.»
-
[16]
پیام صفحۀ رسمی فیسبوک سید احمد الحسن، تاریخ ۲۹ اوت.
-
[17]
احمد الحسن، توهّم بیخدایی؛ نشانههای پروردگار در هستی، مترجم: گروه مترجمان انصار امام مهدی (ع)، تاریخ انتشار: ۱۳۹۷ هـ.ش، صفحات ۲۵۳ و ۲۵۴.
- [18] زن در اسلام، هیئت تهیه و تنظیم، ترجمه: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی (ع)، صفحه ۲۷.