مروری بر نوشتههای مخالفان
عدم استناد شیخیه به وصیت نقلشده از شیخ طوسی
چکیده
محمد شهبازیان از مخالفین دعوت یمانی در کتاب وصیت در امامت، ص98 مدعی شده است طایفۀ شیخیه نیز قبل از سید احمدالحسن به وصیتِ منقول شیخ طوسی استناد کرده و از این طریق سعی داشتند خودشان را اثبات و شیخ احمد احسائی را همان احمدِ در وصیت اعلام کنند. او نوشته است:
«استفاده از این حدیث در اثبات اصطلاح رکن رابع و نقیببودن شیخ احمد احسائی توسط محمد کریمخان کرمانی (1288ق) و محمد باقر شریف طباطبایی (1319ق) که از بزرگان شیخیه هستند.»
در ابتدا عرض میکنم اولاً، مسئلۀ رکن رابع و اصلِ چهارم بودنِ آن در کنار توحید، نبوت و امامت، از خصایصِ شیخیۀ کرمانیه است و آنها این اصل را بنا نهادند، نه خودِ شیخ احمد احسائی. لذا شیخیۀ آذربایجانیه (حجةالاسلامها، ثقةالاسلامها و احقاقیها) این اصل را قبول ندارند. یکی از عالمان و نویسندگان شیخیۀ احقاقیه، در کتابی به نام حقایق شیعیان، به تعریف و تمجید شیخ احمد احسائی پرداخته، اعتقادات باطلی را که به او منسوب است انکار کرده، و بر این عقیده است که دشمنان شیخ، به وی نسبتهای ناروایی دادهاند و ساحت شیخ از هرگونه عقیدۀ خلاف مشهور بزرگان شیعه مبراست. وی، انحراف فکری بهوجودآمده پس از سید کاظم رشتی را به برخی از شاگردان فرومایۀ سید نسبت میدهد و مدعی است که شیخ و سید و طرفداران حقیقی آنان، از این نوع ادعاها، بیزارند و در حقیقت، خود علمای شیخیه بودند که به جنگ مدعیان «رکنیت» یا «ناطقیت» و «بابیت» رفتهاند. (پایگاه اطلاعرسانی حوزه https://noo.rs/D6zfb)
ثانیاً، آنچه دربارۀ شیخ احمد احسائی مطرح است و علما دربارهاش سخن گفتهاند، بینش و عقاید او در باب مسائل نظری دین بوده است؛ همان طور که در بسیاری از این مسائل، علما از قدیم در بحث و نظر و اختلاف آرا بودهاند. شیخ احمد احسائی نیز درست است که امروزه بهعنوان بنیانگذار شیخیه مطرح است، اما آنچه او را در وادی رهبری فرقههای انحرافی معرفی میکند، انشعاباتی بوده که بعدها در بین شاگردان و تابعین او محقق شده است. لذا بسیاری از علما دربارۀ شخصیت او احتیاط کرده و صرفاً نسبت به بعضی از نظرات و عقاید او اعتراض و اختلافنظر داشتند. سید محمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان و شاگردش محمدتقی مصباح یزدی دربارۀ شیخ احمد احسائی چنین نظری ندارند که او مدعی دروغین بوده و مکتب و دکانی به راه انداخته باشد؛ بلکه میگویند صرفاً در بعضی مسائل نظری عقاید باطلی داشته است:
یکی از اساتید معاصر از محضر علامه مصباح دربارۀ شیخ احمد احسائی و شاگردش سید کاظم رشتی سؤال میکند. ایشان در پاسخ میفرمایند:
«به نظر میرسد خود شیخ، شخصی زاهد و وارسته بوده است؛ گرچه در برخی از مسائل به دلایلی به بیراهه رفته است؛ اما شخصیت سید کاظم دقیقاً مشخص و واضح نیست و بهطور کلی وی دارای شخصیتی مبهم و مشکوک است؛ و اما کریمخان کرمانی کسی است که دکانباز بوده و به فرقهسازی و أنا رجل گفتن در مقابل اکابر علمای عصر پرداخته است.» [1]
لذا مرحوم سید محمدحسین طباطبایی در کتاب شیعه در اسلام، ص68 در ذکر نام تعدادی از فِرَق و انشعابات شیعه مینویسد:
«دو طایفۀ شیخیه و کریمخانیه که در دو قرن اخیر در میان شیعۀ دوازدهامامی پیدا شدهاند، نظر به اینکه اختلافشان با دیگران در توجیه پارهای از مسائل نظری است نه در اثبات و نفی اصل مسائل، جدایی ایشان را انشعاب نشمردهایم.»
این دو مقدمه را از این جهت عرض کردم که بدانید خودِ شیخ احمد احسائی، مدعی امر نیابت و ولایت و امثالِ آن نبوده است، چه برسد به اینکه بخواهد ادعای خویش را مستند به نصّی همچون وصیت منقول شیخ طوسی کند؛ اما مسئلۀ رکن رابع بعدها در طایفۀ کرمانیه پدید آمد و درصدد بودند تا شیخ احمد احسائی را رکن رابع معرفی کنند؛ بهعبارت دیگر، شیخ احمد احسائی خودش را رکن رابع معرفی نکرد تا بخواهد برای اثبات آن از نصّی همچون وصیت نقلشده از شیخ طوسی استفاده کند؛ لذا ادعای محمد شهبازیان مبنی بر اینکه قبل از سید احمدالحسن کسی به این وصیت احتجاج کرده و از ناحیۀ این وصیت درصدد بوده است برای خودش نصّی دربارۀ مهدی اول و احمدِ مذکور در آن بسازد، مردود و باطل است؛ بهعبارت دیگر، اگر بعد از شیخ احمد احسائی کسانی بیایند که خودشان را تابع و پیرو آن شخص معرفی کنند و سپس بخواهند اصلی را بر اصول دین اضافه کنند و شیخ احمد را مصداق آن بدانند و سپس برای صحت عقیدۀ خودشان به وصیت اشاره کنند، این بهمعنای استناد و احتجاج خودِ شیخ احمد احسائی به حدیثِ وصیت نیست؛ بلکه او از اساس ادعایی از ولایت و نیابت یا مهدی اول بودن نداشته است، چه برسد به اینکه بخواهد به حدیثِ وصیت اشاره یا آن را نصّ خود معرفی کند. لذا کلام محمدکریمخان کرمانی و محمدباقر شریف طباطبایی پس از مرگ شیخ احمد احسائی، در باب احتمالات حدیث وصیت و مهدیین و مقصود و مصداق مهدی اول در آن، بههیچوجه نصّی برای شیخ احمد نخواهد بود؛ زیرا نصّ ادعایی یک مدعی، در زمان حضور و دعوت و ادعای خودش مطرح و بررسی میشود. نصوص و وصایای مورد ادعا و احتجاج پیامبران، در زمان ظهور و بعثت و ادعای ایشان عرضه میشده است تا از آن طریق بتوانند ادعای خویش و صحت کلام خودشان را بر مردم اثبات کنند و معنایی نداشت که مثلاً حضرت محمدk در زمان ظهورش نصّی از انبیای گذشته ارائه ندهد، اما بعدها اهلبیت بخواهند برای اثبات حقانیتش نصوصی ارائه دهند. این در حالی است که اولاً شیخ احمد اصلاً ادعایی نداشته، و ثانیاً کلامِ محمدکریمخان و محمدباقر شریف طباطبایی در باب حدیث وصیت اینگونه نیست که شهبازیان مدعی شده است؛ بلکه آنها احتمالاتی را در تطبیق جریان مهدیین با عقاید خودشان مطرح کردند و بهصراحت نگفتند که مصداق مهدی اول در وصیت همان شیخ احمد است. دقت در کلمات این دو، دست شهبازیان را برای ما رو میکند تا بدانیم که وی برای مقابله با دعوت یمانی به هر چیزی چنگ میزند و حقیقت را با غیرش مخلوط میکند. محمدکریمخان کرمانی پس از ذکر حدیث وصیت میگوید:
«از این حدیث شریف برآمد که بر شیعیان نیز میتوان مهدی گفت و ایشان بزرگان شیعهاند و هدایتیافتگان و هدایتکنندگان و غیر از دوازدهاماماند و نیز کشف میکند حدیثی از اکمال مروی است که ابوبصیر به حضرت صادقj عرض کرد: ای پسر رسول خدا، شنیدم پدرت میگفت که بعد از قائم دوازده مهدی هستند؟ فرمود: پدرم فرمود: دوازده مهدی و نگفت دوازده امام؛ ولیکن ایشان قومی از شیعیان ما هستند که مردم را به موالات ما و معرفت حق ما دعوت میکنند. مضایقه نیست که این بزرگان از نسل امام باشند؛ چنان که حدیث سابق دلالت بر آن کرد و احتمال میرود که مراد، نسل ظاهری نباشد، بلکه از باب "من و علی پدران این امت هستیم" باشد؛ چون امام برای شیعیان پدر است.» [2]
در این کلامِ محمدکریمخان دقت کنید. او اولاً ادعایی نکرده که شیخ احمد احسائی همان مهدی اول است و ثانیاً او بهعنوان یک عالم شیعی درصدد است معنای حدیث وصیت و مهدیینِ مذکور در آن را بفهمد؛ لذا آنچه را که از ظاهر حدیث به دست آمده است، تکرار میکند؛ اینکه مهدیین غیر از دوازده امام هستند و اینکه آنان را نیز «از شیعیان» خطاب میکنند و هدایتیافته و هدایتکننده هستند؛ اما آنچه در ادامۀ کلام خویش میآورد نشان از این دارد که او درصدد نیست شیخ احمد یا خودش را مصداق واضحِ مهدیین بداند و به آن احتجاج کند؛ زیرا در ادامه در تفسیر حقیقیِ اینکه این مهدیین از نسل امام زمانj باشند یا نه، دچار تردید است و احتمالات را بیان میکند. لذا او با اینکه میداند شیخ احمد و خودش هرگز از نسل امام زمانj نیستند و هرگز چنین ادعایی نیز نداشتند، بهصراحت میگوید که مضایقه نیست اگر مهدیین را طبق حدیث وصیت از نسل امام زمانj بدانیم.
لذا در جواب آقای شهبازیان عرض میکنیم که اولاً خود شیخ احمد احسائی ادعایی نداشته است؛ ثانیاً هیچگاه خودش به حدیث وصیت برای اثبات امری استناد نکرده است؛ در نتیجه احتمالات شاگردانش دربارۀ تطبیق شیخ احمد بر حدیث وصیت بهمعنای احتجاج به حدیث وصیت نیست؛ ثالثاً آنها هیچگاه حدیث وصیت را بهعنوان نصّ و مدرک و معرفینامۀ خودشان معرفی و اعلام نکردند؛ رابعاً این کلامِ محمدکریمخان دلالت تمام و مشخصی بر آنچه نویسنده برداشت کرده است ندارد.
اکنون به کلامِ محمدباقر طباطبایی پس از محمدکریمخان دقت کنید:
«آنچه در آن شکی نیست مراد از دوازده مهدی دوازده نقیباند که همیشه در حضور به خدمتگزاری مشغولاند و انس آن حضرت به ایشان است و ایشان مهدی هستند و هادی ایشان امام است و چون یکی از ایشان فوت شود و رحلت کند، شخص دیگر را خداوند عالم جلشأنه ترقی دهد و بهجای او و بدل او قرار دهد تا همیشه دوازده نفر در حضور به خدمتگزاری مشغول باشند. احتمال میرود که مراد از دوازده مهدی غیر از دوازده خدمتگزار در حضور باشند و چون در آخرالزمان فتنه و فساد این خلق منکوس زیاد میشود شکوک در تزاید است. آن جناب چون راعی در خلق است در آخرالزمان ایشان را بفرستد در میان خلق از برای رفع شکوک و شبهات و سد ثغور مسلمین... پس بهتدریج باید ظاهر شوند و اینکه اولِ ایشان سه اسم دارد که یکی از آنها احمد است، شاهد این مطلب است که بهتدریج بروز خواهند کرد و اول و دومی دارند و دور نیست که اول ایشان مرحوم شیخ اعلیاللهمقامه بوده و باقی بعد از آن جناب بهتدریج بیایند.»
با دقت در این سخن به دست میآید که اولاً محمدباقر طباطبایی دو احتمال در باب مهدیین مطرح میکند؛ پس، بیانِ احتمالات در تفسیر مهدیین نشان از این دارد که این جماعت خودشان نمیدانند که مهدیین چه کسانی هستند، چه برسد به اینکه بخواهند مدعی باشند که مهدیین هستند؛ ثانیاً او حتی در تطبیق شیخ احمد بر مهدی اول نیز بهصراحت سخن نگفته است؛ بلکه احتمال داده است شاید او باشد؛ پس در اینجا نیز نه بهصراحت سخنی گفته است، نه اساساً از آن برای ادعای خویش استفاده کرده؛ بلکه ادعایی برای شیخ احمد کرده که خودش از دنیا رفته است.
در نتیجه باید گفت اولاً مسئلۀ رکن رابع در بیان و ادعای خودِ شیخ احمد نبوده است؛ ثانیاً حتی در تمامی انشعابات و فرقههای شیخیه وجود ندارد؛ بلکه از مسائل عنوانشدۀ کرمانیه است. ثالثاً فرقۀ کرمانیه برای اثبات این رکن بهطور قطعی و مستند به حدیث وصیت استناد نمیکنند و... .
لذا از آقای شهبازیان خواهانم دوباره کلام یمانیون را در باب نصّی که پیامبران و خلفای الهی ارائه میدهند مطالعه کند تا بداند که پیامبران چگونه به نصوص و وصایای خلفای گذشته استناد میکردند و معنای این استناد و چگونگی احتجاج به این نصوص چگونه است؟ تا در نتیجه بهصرف اینکه کسی در گذشته دربارۀ حدیث وصیت سخن گفته و در تفسیر مهدیین احتمالاتی را بیان کرده است، نگوید آنها به وصیت، استناد و احتجاج کردهاند! حدیثِ وصیت در دستان شیعیان بوده است و علمای شیعه آن را دیده و بارها خواندهاند و بعید نیست که دربارۀ آن و وجوهی که در آن مطرح است فرضیههایی را بیان کرده باشند. سخنِ جماعتی از شیعیان از بزرگان و علما تا دیگران دربارۀ احتمالات این دسته از احادیث بهمعنای استناد به این احادیث نیست. لذا نباید بهصرف اینکه دستهای از شیخیه وجوهی را دربارۀ مهدیین محتمل دانستند آن را بهمعنای استناد و احتجاج بگیریم و سپس بر سید احمدالحسن خرده بگیریم که قبل از شما نیز عدهای به این وصیت احتجاج کردهاند.
پینوشت: این مقاله با کمی اضافه از کتاب «وصیت در ولایت» در پاسخ به کتاب «وصیت در امامتِ» محمد شهبازیان نوشته شده است. (https://t.me/modafeaneahmad/5482)
پانویسها:
-
[1]
سایت پایگاه جامع فرق و ادیان و مذاهب adyannet.com بهنقل از: نقد و بررسی آرای کلامی شیخیۀ کرمان، علیاکبر باقری، ص110.
-
[2]
وصیت در امامت، بهنقل از ارشادالعوام، ج4، ص224.