بررسی راه اصیل دین الهی در شناخت حقیقت

بررسی راه اصیل دین الهی در شناخت حقیقت

چکیده

این مقاله به تبیین راه اصیل شناخت حقیقت از دیدگاه دین الهی می‌پردازد؛ راهی که از نشانه‌های ملکوتی، فطرت پاک، و تهذیب نفس عبور می‌کند و به‌واسطهٔ معرفت حجت الهی ممکن می‌گردد. نویسنده با استناد به آموزه‌های سید احمد الحسن، نشان می‌دهد که انسان‌ها با اخلاص می‌توانند به درک صحیح از حقیقت برسند. مقاله همچنین با بهره‌گیری از منابع عرفانی، هنر و فلسفه، از شباهت راه اصیل با تجربهٔ هنری سخن می‌گوید و بر نقش زیبایی و وحی در فرآیند دریافت حقیقت تأکید می‌کند. این نگاه، شناخت حقیقت را فراتر از استدلال‌های صرف عقلانی و علمی، و مبتنی بر ارتباط درونی انسان با حقیقت معرفی می‌کند.

 

مقدمه

در این مقاله، به بررسی راه اصیلی می‌پردازیم که دین الهی برای شناخت حقیقت معرفی می‌کند.

اهمیت تشخیص شناختی که از حقیقت داریم از آن جهت است که این باور و شناخت بر تصمیم‌ها و اعمال ما تأثیر مستقیم می‌گذارد. برای مثال، اگر باور کنیم حقیقت در کنترل ماست، زندگی براساس غرایز را ترجیح می‌دهیم و اگر حقیقت را نتیجۀ اجتماع بپذیریم، بر رضایت جامعه تمرکز می‌کنیم. این دو نمونه از شناخت حقیقت، بیشتر در اندیشه و عمل غربی‌ها مشاهده می‌شود. در مقابل، اگر فکر کنیم تحت کنترل حقیقت هستیم و میان پیروی و نافرمانی از آن حق انتخاب داریم، به تهذیب نفس اهمیت می‌دهیم و اعمالمان را محاسبه می‌کنیم. این دیدگاه در دین الهی، که سید احمد الحسن آن را برای ما شرح داده، مورد تأکید قرار می‌گیرد.

 

راه اصیل شناخت حقیقت

راه اصیل شناخت حقیقت در این مقاله از سه جنبه بررسی می‌شود:

  • شباهت راه اصیل در شناخت حقیقت با دریافت و درک هنر توسط انسان؛

  • مناسب‌ترین راه دریافت شناخت حقیقت از طریق راه اصیل؛

  • نقش زیبایی در راه اصیل شناخت حقیقت.

بنابر آموزه‌های سید احمد الحسن، زمانی که در این مقاله از راه اصیل نام می‌بریم، منظورمان شناختی است که انسان به‌وسیلۀ نشانه‌های ملکوتی[1] به دست می‌آورد.[2] انسانی که در این راه گام برمی‌دارد، سخن خداوند را می‌شنود؛ چراکه خداوند به‌واسطۀ وحی با انسان سخن می‌گوید.

راه اصیل در شناخت حقیقت، معرفتی است که در وجود انسان به‌واسطۀ چشم، گوش و قلب قرار می‌گیرد. این قابلیت، که برای شناخت حقیقت از آن بهره‌برداری می‌شود، در کنار قابلیت عقل یا ترازوی انسان قرار دارد که راه دیگری برای تشخیص حقیقت است. با وجود آن‌که این قابلیت در تشخیص حقیقت راه برتری است، اما به‌خاطر عدم صلاحیت و بیگانگی بیشتر مردم در استفاده و درک آن، راهی مبهم تلقی می‌شود.

عدم صلاحیت اکثریت به معنای عدم صلاحیت تمام افراد نیست و این موضوعی است که به‌تفصیل در کتاب عقائدالاسلام، به قلم سید احمد الحسن، شرح داده شده است.

براساس آموزه‌های سید احمد الحسن، دین متشکل از عقیده و شریعت است. عقیدﮤ درست دین در یک اصل، یعنی اصل استخلاف، خلاصه می‌شود[3] و این اصل شامل سه موضوع است:

  • مُستخلِف: خدایی که خلیفه را قرار داده؛

  • مُستخلَف: آن‌که به خلافت خداوند برگزیده شده؛

  • علمی که نزد خلیفۀ خدا به ودیعه نهاده می‌شود.[4]

این آموزه به ما دربارﮤ اشخاصی می‌گوید که واسطه‌ای میان حقیقت و انسان‌ها هستند و بزرگ‌ترین راه کسب معرفت برای این واسطه‌های الهی از طریق راه اصیل در شناخت حقیقت است. با این‌که به نظر می‌رسد این تعریف به ما می‌گوید انسان‌هایی فوق بشری وجود دارند، این برداشت کاملاً اشتباه است. همان‌طور که در این کتاب توضیح داده می‌شود، تمام انسان‌ها می‌توانند در این جایگاه خاص که موجب کسب معرفت می‌شود، قرار بگیرند؛ اما آنچه میان انسان‌ها تفاوت ایجاد می‌کند اخلاص آنهاست. برای آن‌که تفسیر انسانی از نشانه‌های ملکوتی که دریافت می‌کند، مطابق با حقیقت باشد، آن انسان باید فطرتی پاک داشته باشد و فطرت پاک باید به‌واسطۀ تهذیب حفظ شود.

آیا این موضوع به این معناست که هرکسی که متوجه نشانه‌های ملکوتی است، تفسیری درست از آن دارد و بنابراین باید به او و شناختی که دارد اکتفا کرد؟

در گفتمان دینی، به افرادی که موفق به حفظ پاکی فطرت خود می‌شوند معصوم می‌گویند. تشخیص فرد معصوم از غیرمعصوم از راهی آسان و بدون پیچیدگی ممکن است که آن را قانون معرفت حجت می‌نامند. ارکان سه‌گانۀ این قانون شامل وصیت، علم و پرچم است و سید احمد الحسن این قانون را در کتاب عقائدالاسلام تعریف و تشریح کرده است.

آموزه‌های برخی از این افراد معصوم یا واسطه‌های الهی، از آنچه کسب کرده‌اند، ثبت شده و تا روزگار ما باقی مانده است. هرچند این کتاب‌های مقدس از تحریف و دستکاری توسط عالمان بی‌عمل و دشمنان حقیقت در امان نمانده‌اند، راهی وجود دارد که می‌توان با آن، سخن پاک و صحیح را از سخن ناپاک و ناصحیح جدا کرد و آن، ارجاع دادن این آموزه‌ها به سخن‌گوی زنده و حاضر حقیقت در آن زمان است. در زمان ما، این سخن‌گو، با استناد بر دلایلی که ایشان در اثبات حقانیت خود آورده‌اند، سید احمد الحسن است.

سید احمد الحسن از عرفان به‌عنوان میراث پیامبران یاد می‌کند.[5] ما نیز در این مقاله، آموزه‌های ادیان شرقی، روایاتی از اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، و نقل‌قول‌هایی از قرآن، کتب مقدس و اوستا را تحت عنوان «عرفان» - یعنی آموزه‌های پیامبران و میراث برجای‌مانده از ایشان - ذکر می‌کنیم. تمرکز ما بر این منابع به دلیل پاک بودن آنها از آلودگی‌های نفس است که بر فطرت انسان‌ها سایه می‌اندازد. به بیان دیگر، اگر کلام حقیقت را به زبان این دنیا ترجمه کنیم، این منابع همان ترجمۀ سخنان حقیقت به زبان ما هستند. بنابراین، تلاش ما در این مقاله بر این است که حقیقت را با کلام حقیقت بشناسیم و ابزار ما برای کسب این شناخت، منابعی هستند که از آموزه‌های واسطه‌های الهی ثبت شده‌اند.

در بخش نخست این مقاله، از شباهت راه اصیل در شناخت حقیقت با درک و دریافت هنری صحبت می‌شود. برای درک بهتر این بخش، باید تا حدودی با فلسفه و تاریخ هنر جهان آشنا بود.

از بهترین منابعی که در این زمینه می‌توان معرفی کرد، کتاب «حقیقت و زیبایی» نوشتۀ بابک احمدی و «دایرة‌المعارف هنر» اثر رویین پاکباز است.

بابک احمدی هنر را این‌گونه توضیح می‌دهد:

«هرگاه به یاری نشانه‌های زبانی، و مفهوم‌سازی‌های فلسفی، منطقی و علمی نتوانیم واقعیتی رویدادی یا تجربه‌ای انسانی را بیان و به دیگری منتقل کنیم به هنر پناه می‌بریم[6]... بنیان کار هنر در شکل است و نه در درون‌مایه‌ها. هنر گریز از زبان آشناست و دستیابی به لذت بیگانگی. شعر هیچ نیست مگر کاربرد نامتعارف زبان.»[7]

در این مقاله، ما بر تعریف فلسفی از هنر تکیه داریم که آن را وحی از جانب حقیقت (خدا یا خدایان) به هنرمند معرفی می‌کند؛ همچون توضیح معروفی که افلاطون برای هنرمندان دارد[8] و یا تعریفی که کوکلمانس[9] از تفکر هایدگر نسبت به هنر بیان کرده‌اند.[10]

نخستین آثار هنری ثبت‌شده به دست انسان معمولاً نقاشی‌های غارنشینان بر دیوارﮤ غارها دانسته می‌شود. یعنی زمانی که انسان هنوز قادر به سخن گفتن نبود و به‌واسطۀ نقاشی یا همان اثر هنری با هم‌نوعان خود ارتباط برقرار می‌کرد.

پیش از آن‌که الفبای آوانِگار به وجود آید، انسان‌ها از الفبای تصویری برای ثبت اندیشه و اعمال خود استفاده می‌کردند که خط هیروگلیف مصری نمونه‌ای از آن است. خط میخی نیز خلاصه‌شدﮤ همین الفبای تصویری است. با وارد شدن الفبای آوانِگار، به دلیل آسانی در یادگیری و استفاده، کم‌کم جای الفبای تصویری و خط میخی را در تمام جهان گرفت.

هنر در تمدن‌های اولیۀ انسانی با صنعت و دین آمیختگی زیادی داشت. در صنعت، می‌توان به سفالینه‌ها، نقوش روی آنها، جواهرات و اشیای مشابه اشاره کرد که سیر تکامل آنها به‌عنوان یک روند هنری می‌تواند مورد بررسی قرار بگیرد. در بخش دین نیز، هنر تقریباً همه جا را تسخیر کرده بود؛ از متون دینی که به دلیل نمادین بودنشان خود گونه‌ای هنر محسوب می‌شوند تا تمام وسایلی که برای مراسم و آداب مذهبی ساخته می‌شدند. نخستین معابد، مانند زیگورات‌ها و اهرام مصر (که برگرفته از زیگورات‌ها هستند)، و سایر اشکال معابد در طول تاریخ، همگی به‌عنوان آثار هنری دسته‌بندی و بررسی شده‌اند.

 

هنر پیش و پس از رنسانس

آثار هنری را می‌توان به دو دستۀ کلی تقسیم کرد:

  • پیش از رنسانس: در این دوره، بیشتر آثار هنری جنبۀ دینی داشتند و با اهداف مذهبی تولید می‌شدند.

  • پس از رنسانس: در این دوره، آثار هنری دین‌زدایی شدند. تاریخ هنر پس از رنسانس نیز فرازونشیب‌ها و بازتعریف‌های بسیاری را تجربه کرده است که این تغییرات وابستگی زیادی به تغییرات در فلسفه و ادبیات غرب داشته‌اند.

براساس آنچه گفته شد، در تاریخ پیش از رنسانس، هنرمند معمولاً در خدمت دین و حکومت غالب تعریف می‌شد.

در تاریخ پس از رنسانس، هنرمند را براساس خود یا اثرش تعریف می‌کردند. برای مثال، در دوره‌ای، او را نابغه‌ای می‌دانستند که به اندیشه و اعمال انسان‌ها جهت می‌دهد و از دیگر افراد متمایز است. در دورﮤ دیگر، با تحلیل روان‌شناختی از محیط زندگی هنرمندان بزرگ، سعی در توضیح چگونگی پدید آمدن آثارشان داشتند.

اما در جهان معاصر، هنر را براساس مخاطب تعریف می‌کنند؛ یعنی آنچه افراد از یک اثر هنری درک می‌کنند، مورد توجه است. درک بهتر این موضوع با فهم فلسفۀ هرمنوتیک معاصر امکان‌پذیر است.

در این مقاله، ما هنر را در نخستین حالتی که به این جهان وارد شده است، در نظر داریم؛ یعنی هنر در خدمت دین. به این صورت که ثبت گفتمان دینی جز از راه تمثیل - که همان راه هنر است - امکان‌پذیر نیست. شیوﮤ پرستش در شریعت (هرچند در برخی موارد به‌ شکل تحریف‌شده) به‌‌واسطۀ آثار هنری، همچون بخوردان‌ها، شمعدان‌ها و بت‌ها، ممکن می‌شود و مکان‌های عبادی، مانند معابد و مساجد، نیز باید به‌ صورت نمادین (یعنی آثار هنری) ساخته شوند. در واقع، بخش عمده‌ای از دین در قالب آثار هنری بر روی زمین اجرایی می‌شود. حال چه این اجرا به‌ صورت اغراق‌آمیز و پرزرق‌وبرق - مانند آنچه دوران باروک در تاریخ هنر می‌نامند و مثال بارز آن را در ادیان باستانی تا آنچه از دین در دنیای امروز باقی مانده است می‌توان مشاهده کرد - باشد، و چه فاقد اغراق و زرق‌وبرق؛ مانند معماری در هنرهای مینیمال و مفهومی در دوران معاصر که به‌ دلیل بی‌پیرایگی، با عقیدﮤ دین الهی همبستگی بیشتری دارد.

به همین دلیل، وقتی می‌گوییم هنر تجلی وحی بر روی زمین است، دو منظور داریم:

1.    تمامی آثار دینی، کتب مقدس و پرستشگاه‌ها، اثر هنری هستند.

2.    شیوﮤ ساخت و عملی کردن این آثار برای نخستین بار، به‌واسطۀ وحی به اشخاص معصوم یا همان پیامبران به انسان آموخته شده است.

ادعای دوم را می‌توان به‌تفصیل در کتاب زیبای «اسراری از سومر» به قلم دکتر علاء سالم مطالعه کرد.

 

آیا هنر همان راه اصیل در شناخت حقیقت است یا چیزی است غیر از آن؟

با توجه به تعریف هنر به‌عنوان تجلی وحی، نقش هنر در تلاش انسان برای رسیدن به حقیقت، همان نقشی است که راه اصیل در دین الهی ایفا می‌کند.

این رویکرد، چه در هنر و چه در راه اصیل، از نشانه‌های زبانی، مفاهیم فلسفی، منطقی و علمی برای انتقال معنا استفاده نمی‌کند.[11] در عوض، این روش از طریق تمثیل و استعاره به درک حقیقت می‌رسد.

بخش عمده‌ای از آثار هنری و آموزه‌های ثبت‌شده از راه اصیل در کسب معرفت، به همین شیوﮤ تمثیل و استعاره فهمیده می‌شوند. همان‌طور که در بخش‌های پیشین مقاله نیز اشاره شد، بخش زیادی از کتب آسمانی به‌صورت نمادین بیان شده‌اند که شاهدی بر این مدعاست.

به همین دلیل، مقولۀ تفسیر از اهمیت بالایی برخوردار است. هر واسطی، واسطۀ برگزیده نیست و هر تفسیری، واضح و درست نیست.

به عبارت دیگر، هر شخصی که وحی، یا به زبانی دیگر، اخبار و نشانه‌هایی را دریافت می‌کند، اگر آن اخبار و نشانه‌ها به‌صورت نمادین باشند و به‌طور واضح به او عرضه نشده باشند، حتی توانایی تفسیر آنها را برای خودش ندارد؛ چه رسد به آن‌که بتواند به‌واسطۀ آن خبر، شناخت حقیقت را برای خود و دیگران آسان‌تر کند. حتی بسیاری از ما نمی‌توانیم تشخیص دهیم که اخبار و نشانه‌هایی که می‌بینیم، از جانب ملکوت هستند یا تلقین هوای نفس یا شیاطین.

اگر بپذیریم که راه اصیل در حوزﮤ هنر است، به این معنا نیست که هر هنرمندی برگزیده است و هر هنری به شناخت حقیقت کمک می‌کند. از این دیدگاه، همان‌طور که اشرافیت اخلاقی وجود دارد، اشرافیت در میان هنرمندان و هنرشان نیز هست؛ برخی هنرها پاکیزه‌تر از دیگری هستند.

بنابراین، با این نگرش، می‌توان آثار هنری را آموزه‌های راه اصیل در شناخت حقیقت دانست، اما با دو شرط مهم:

1.    فطرت هنرمند در دریافت اخبار و نشانه‌ها و ارائۀ اثرش تأثیرگذار است. هرچه فطرت پاک‌تر باشد و با تهذیب حفظ شود، اخبار و نشانه‌ها واضح‌تر دیده و درست‌تر ارائه می‌شوند.

2.    در هر دوره‌ای، تفسیر آثار هنرمندان را تنها یک شخص می‌تواند به درست‌ترین وجه انجام دهد.

اگر این دو شرط رعایت نشوند، هنر یا الهامات و دیگر نشانه‌های ملکوتی، که باید راهی برای شناخت حقیقت باشند، به مانعی در برابر دیدن واقعیت تبدیل خواهند شد.

جوهر واقعی هنر در منشأ الهی آن نهفته است، و هنر واقعی منعکس‌کنندﮤ اراده الهی است، و از آفرینش انسانی متمایز است. درک ارادﮤ الهی می‌تواند افراد را از طریق پیچیدگی‌های آنچه هنر واقعی را در دنیایی پر از جاذبه‌های واقعی و سطحی تشکیل می‌دهد، راهنمایی کند.

 

آن کسی که در قلب ما سخن می‌گوید کیست؟

سید احمد الحسن دربارﮤ افکار و آموخته‌ها می‌فرماید:

«انسان فکر می‌کند و در ذهنش افکار و آموخته‌هایی می‌یابد و این آموخته‌ها منابعی دارد؛ برخی از آموخته‌های انسان از این عالم جسمانی می‌آید، مثلاً از راه گوش و چشم. و برخی از ملکوت اعلی می‌آید. مثال آنچه از اعلی می‌آید وحی پیامبران یا رؤیای صادقه است.»[12]

این آموخته‌ها غذایی است که روح انسان از آن برخوردار می شود، و علمی است که در وجود خود حمل می‌کند. در قرآن آمده است که انسان باید به طعام خود بنگرد[13] و روایتی از معصومین می‌گوید، یعنی به (علمش) که آن را از کجا دریافت می‌کند.[14] سید احمد الحسن دربارﮤ غذایی که انسان می‌خورد بیشتر توضیح می‌دهند و می‌گویند:

«آری، غذا آن چیزی است که شکاف‌های امیال دنیوی انسان را پر می‌کند؛ برای دهان غذایی است، برای عورت غذایی است، برای چشم غذایی است و برای گوش غذایی است. این غذا حد و قانونی دارد. خوردن غذای حلال برای کسب نیرویی که انسان به‌وسیلۀ آن بر بندگی خدا توانا شود، انسان را زنده می‌گرداند.»[15]

قلب انسان ظرفی است که غذای روح یا همان علم می‌تواند در آن فرود آید.[16] و همان‌طور که گفته شد این علم همیشه از جانب حقیقت نیست، بلکه بیشتر اوقات برای بیشتر افراد از خیال و توهم سرچشمه می‌گیرد، فرقی هم ندارد که تلقین خود انسان است یا شیطانی ملعون، هرچه که باشد منبعش جز نادانی و پوچی نیست. و چون این آموخته‌ها تنها از جانب حقیقت نمی‌آید، انسان باید به آنچه در سینه‌اش دارد، و افکاری که در سرش می‌پیچد، چیزهایی که به چشم می‌بیند و به گوش می‌شنود، توجه کند تا از حقیقت دور نیفتد.

در راه اصیلی که دین برای شناخت حقیقت پیش روی ما قرار داده، از میان تمام نشانه‌های ملکوتی و کلامی که از جانب خدا می‌آید، علمی که از جانب حقیقت می‌آید و در دل می‌نشیند، بزرگ‌ترین راهی است که حتی پیامبران نیز برای دریافت پیام از خداوند سبحان و متعال از آن استفاده می‌کنند.[17] در ادامۀ این مبحث، به بیان شماری از آیات و روایات نقل‌شده از ادیان گوناگون که دربارﮤ جایگاه قلب و سینه در شناخت سخن می‌گویند، می‌پردازیم.

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید که دل را استوار می‌کند[18] و آن را بازخواست می‌نماید،[19] و آن‌که دل تهی می‌شود[20] و اگر دل چیزی را ببیند دروغ نمی‌گوید.[21] در روایاتی که از ائمه علیهم‌السلام نقل شده است، اشارات بسیاری به ارتباط حقیقت با قلب می‌شود. برای مثال، در دعایی از ایشان آمده است:

«بارخدایا، آنچه را که با زبانم می‌گویم حقیقتش را در قلبم قرار بده و ظاهرش را در عملم جلوه‌گر نما.»[22]

امام علی (ع) در ستایش دانشمندان و برتری یادگیری علم و حکمت می‌فرمایند:

«ای کمیل، مالداران با آن‌که زنده‌اند، درحقیقت مردگان‌اند؛ لیکن دانشمندان تا روزگار باقی است، پابرجایند. کالبدشان مفقود است، لیکن حقیقتشان در دل‌های دیگران موجود است.»[23]

و از پیامبر (ص) نقل شده است:

«همچنین علی‌بن احمدبن عبدان با اسناد خود از انس روایت می‌کند که پیامبر می‌گفت: «در خانه و در کنار افراد خانواده‌ام بودم که فرشته‌ای پیش آمد و مرا کنار چاه زمزم برد و سینه‌ام را شکافت. آنگاه با آب زمزم درون سینه‌ام را شست و طشتی زرین که از ایمان و حکمت انباشته بود، آوردند و سینۀ مرا از آن پر کردند.» انس می‌گوید: «پیامبر جای آن را به ما نشان داد و فرمود فرشته مرا به آسمان برد.»[24]

در تنخ می‌خوانیم:

«آنگاه آب پاک بر شما خواهم ریخت تا از بت‌پرستی و تمام گناهان دیگر پاک شوید. به شما قلبی تازه خواهم داد و روحی تازه در باطن شما خواهم نهاد. دل سنگی و نامطیع را از شما خواهم گرفت و قلبی نرم و مطیع به شما خواهم داد. روح خود را در شما خواهم نهاد تا احکام و قوانین مرا اطاعت نمایید.» [25]

«اما این است آن عهد تازه‌ای که با قوم اسرائیل خواهم بست: دستورات خود را بر قلبشان خواهم نوشت تا با تمام وجود مرا پیروی کنند؛ آنگاه ایشان به‌راستی قوم من خواهد بود و من خدای ایشان.»[26]

«با تمام دل خود به خداوند اعتماد کن و بر عقل خود تکیه منما.»[27]

سومریان فایدﮤ عبادات و اعمال دینی را پاک کردن قلب در برابر پروردگار می‌دانستند.[28] در متونشان در بیان برتری سرزمین سومر بر دیگر سرزمین‌ها آمده است:

«قوانین مقدس تو قوانین متعالی هستند که از ادراک خارج‌اند. قلب تو عمیق است، به‌طوری که نمی‌توان به ژرفای آن دست یافت. معرفت صحیح با آن می‌آید. همچون آسمان که نمی‌توان آن را لمس کرد.»[29]

در اوستا می‌خوانیم:

«آنگاه که تو را با چشم دل دیدم، دانستم که تویی آفریدگار راستین راستی و تویی داور کردار مردمان.»[30]

«آموزگار بد پیام راستین را برمی‌گرداند و با گفتارش خرد و اندیشۀ نیک را پریشان و شیوﮤ درست زندگی را تباه می‌کند. بدین‌سان ای مزدا و ای راستی، من با سخنانی که از دل بر می‌خیزد، در برابر این‌گونه گفتارها خواهم ایستاد.»[31]

«ولی آن‌کس که دل و جان و وجدان خود را با اندیشۀ نیک پیوند داده و در راه راستی گام بر می‌دارد، سرانجام، ای مزدا در سرای جاودانگی تو جای خواهد گرفت.»[32]

در اوپانیشادها می‌خوانیم:

«دانا که مدام در حال مراقبه، در کار تمرکز باشد، بر آستان غار قلبش یا در عمق اندرون آن، به حکمت خواهد رسید، به همان جان دیرین، که پنداشتنش دشوار و شناختنش دشوارتر: جان جهان که ورای شادی و اندوه است.»[33]

«حقیقت و راستی، ورای خیال است، شگرف‌تر از مینو؛ بزرگ، اما کوچک‌تر از کوچک‌ترین‌ها؛ نزدیک اما دورتر ازدورترین‌ها؛ پنهان از مسافر، در قعر غار. نه با رهیافت‌ها توانش یافت و نه در نیایش‌ها پیداست؛ نه چشمی او را ببیند، نه زبانی او را گوید؛ در اندیشه داری که ذهن آرام و رام می‌شود، تا به حقیقت بی‌شکل راه یابد.

زندگی که با پنج آتش درآید و ذهن را آکنده کند، جان از قلب پاک بیرون می‌تراود. انسان پاک هرچه خواهد، خواهد یافت. آن‌که جان را شناسد هرچه خواهد، خواهد یافت.»[34]

چرا زیبایی که در ارزش‌گذاری انسان دخالت مستقیم دارد، هم در اخبار و نشانه‌هایی که از ملکوت می‌رسد، یعنی همان راه اصیل دین الهی در شناخت حقیقت حضور دارد و هم در غیر آن؟

درک زیبایی معمولاً براساس سلیقۀ فردی در نظر گرفته می‌شود و وضع قاعده برای آن بی‌فایده شمرده می‌شود. اما آموزه‌های دینی به ما قاعده‌ای برای مفهوم زیبایی ارائه می‌دهند. براساس این آموزه‌ها، درک زیبایی دارای مراتبی است: فردی که نفس خود را براساس قوانین دین الهی (شریعت) آموزش می‌دهد، زیبایی را متفاوت از کسی می‌بیند که نفسش را بدون آموزش رها می‌کند. به عبارت دیگر، زیبایی ظاهر و باطن دارد. عموم افراد تنها ظاهر آن را درک می‌کنند و عدﮤ کمی به باطن آن پی می‌برند. درک ظاهری از زیبایی، توهمی است که انسان درگیر آن می‌شود، درحالی‌که درک باطن زیبایی همان چیزی است که حقیقت خود را به آن آراسته است. انسانی که در مسیر شناخت حقیقت گام برمی‌دارد به این زیبایی آراسته خواهد شد.

در کلام پیامبران و ائمه (علیهم‌السلام) دربارﮤ این دو مرتبه از زیبایی، یعنی مراتبی که در دسترس هر فرد آموزش‌نیافته قرار می‌گیرد و مراتبی که تنها در دسترس افرادی است که نفسشان را با قوانین الهی آموزش می‌دهند، می‌خوانیم:

«صورت زیبا، زیبایی ظاهری است، و زیبایی عقل و خرد، زیبایی باطنی است.»[35]

و این کلام بسیار شنیده شده از امام علی)ع) در نهج البلاغه که در آن ایشان از زیبایی ظاهری و پستی جایگاه آن سخن می‌گویند:

«... و شما خوب می‌دانید که این دنیای پر زرق و برق و زیبایتان در نظر من به اندازﮤ عطسۀ بزی ارزشی ندارد و از آن پست‌تر است.» [36]

پیامبر (ص) نیز زیبایی ظاهری را قابل دسترس کسانی می‌دانند که باطنی آلوده دارند و علت دستیابی برخی افراد به این زیبایی را طمع به دنیا برمی‌شمارند.

شیخ صدوق در کتاب ثواب‌الاعمال از سکونی از حضرت صادق (ع) نقل می‌کند که پیغمبر (ص) فرمود:

«زمانی برای امت من پیش می‌آید که باطنشان پلید و ظاهرشان به‌واسطۀ طمع به دنیا نیکو خواهد بود.»[37]

حضرت عیسی (ع) نیز به همین شیوه، زیبایی‌ای را که در اختیار افراد پلید قرار می‌گیرد، در قالب زیبایی ظاهری توصیف می‌کنند:

«وای بر شما، ای علمای دین و فریسیان ریاکار! شما همچون گورهایی هستید سفیدکاری‌شده که از بیرون زیبا به‌نظر می‌رسند، اما درون آنها پر است از استخوان‌های مردگان و انواع نجاسات! به ‌همین سان شما نیز خود را به مردم پارسا می‌نمایید، اما در باطن مملو از ریاکاری و شرارتید.» [38]

پولس رسول هم زیبایی ظاهری را از زیبایی باطنی جدا می‌کند و به بیان کیفیتی از هر دو می‌پردازد:

«زیبایی شما نه در آرایش ظاهری، همچون گیسوان بافته و جواهرات و جامه‌های فاخر، بلکه در آن انسان باطنی باشد که آراسته به زیبایی ناپژمردنی روحی ملایم و آرام است که در نظر خدا بس گران‌بهاست.» [39]

در «تَنَخ» یا «عهد عتیق» می‌خوانیم که خداوند خود را آراسته است. این آراستگی، طبق روایاتی که چند مثال از آنها آوردیم، همان چیزهایی است که در زیبایی باطنی قابل مشاهده است:

«ای جان من، خداوند را ستایش کن!

ای خداوند، ای خدای من، تو چه پرشکوه هستی! تو خود را با عزت و جلال آراسته و خویشتن را با نور پوشانیده‌ای.»[40]

«خداوند سلطنت می‌کند! او خود را به جلال و قدرت و عظمت آراسته است. زمین بر جای خود محکم شده و متزلزل نخواهد شد. ای خداوند، تمام وعده‌های تو راست است. خانه تو برای همیشه با قدوسیت آراسته شده.»[41]

«حضور خداوند پرشکوه و پرعظمت است و خانۀ او به قوت و جلال آراسته است.»[42]

و دربارﮤ آراستگی و زیبایی خداوند سبحان و متعال یا همان حقیقت، امام هادی (ع) می‌فرماید:

«خداوند زیباست و آراستگی را دوست دارد و تیره‌بختی و شخص درمانده و تیره‌بخت را دوست نمی‌دارد؛ زیراکه خداوند عزوجل بر بنده‌اش نعمتی را مرحمت کرده و دوست دارد که اثر آن نعمت را مشاهده کند.»[43]

درک زیبایی متفاوت است، درست همان‌گونه که شناخت حقیقت برای هر شخص به شکلی متفاوت است و هیچ دو نفری مانند یکدیگر درک نمی‌کنند. اما با وجود تمام این تفاوت‌ها، این درک‌ها در دو دسته قابل جمع‌بندی هستند:

دستۀ اول، کسانی که درکشان از حقیقت این است که باید به دنیا طمع داشت. این افراد آزادی عمل و اندیشه را برای هر شخص، بر هر چیز دیگر مقدم می‌دانند. برای آنها، حقیقت چیزی است که باید با آن جنگید.

دستۀ دوم، افرادی که دنیا را محل عبور یافته‌اند و تقیّد به آموزه‌های فرهنگ و تمدن را در اولویت قرار می‌دهند. برای آنها، حقیقت چیزی است که باید مطیع آن شد.

البته آزادی نیز ارزشی است که فرهنگ و تمدن، و در واقع دین الهی یا خود حقیقت، برای انسان مطرح کرده است؛ اما مانند هر ارزش دیگری در دین الهی، برای آن حد و حدودی قائل می‌شود. اما شناخت دستۀ اول از حقیقت محدود است و بیشتر از شناخت دستۀ دوم به توهم آلوده است؛ به همین دلیل، آنها رؤیای آزادی‌ای را می‌بافند که بر حقیقت چیره شود.

با وجود تعداد بسیار شناخت‌ها، کسانی که به حقیقت گوش بسپارند، مفاهیم برایشان شبیه‌تر است؛ زیرا کلام حقیقت یکی است و پیچیدگی در آن وجود ندارد. همچنین، شناخت‌هایی که ما از آن داریم، تأثیری بر کلام او نمی‌گذارد.

در این مقاله، به راه اصیلی که می‌توان با آن کلام او را شنید، پرداختیم؛ اما حقیقت، راه‌های دیگری را نیز برای شناخت خود در اختیار ما قرار داده است؛ مانند طریق منطقی و مهم‌تر از آن، وصیتی که نسل‌به‌نسل در هر امتی قرار داده شد و به معرفی سخن‌گویی می‌پردازد که از جانب او سخن می‌گوید.[44] 

 

پانویس‌ها:

  1. [1]  ر.ک: سید احمد الحسن، روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان، ج ۲، ص ۲۱.

  2. [2]  ر.ک: سید احمد الحسن، عقاید اسلام، ص 20-12.

  3. [3]  ر.ک: سید احمد الحسن، عقاید اسلام، ص7.

  4. [4]  ر.ک: سید احمد الحسن، عقاید اسلام، ص8.

  5. [5]  ر.ک: سید احمد الحسن، گوساله، ج2، ص62.

  6. [6]  ر.ک: بابک احمدی، حقیقت و زیبایی، ص1.

  7. [7]  ر.ک: بابک احمدی، حقیقت و زیبایی، ص39.

  8. [8]  ر.ک: همان، ص58 و59.

    Joseph J Kockelmans

  9. [9] 

  10. [10]  ر.ک: یوزف جی کوکلمانس، هیدگر و هنر، ترجمۀ محمد جواد صافیان، ص345.

  11. [11]  ر.ک: بابک احمدی، حقیقت و زیبایی، ص1.

  12. [12]  سید احمد الحسن، سفر موسی به مجمع‌البحرین، ص۴۱.

  13. [13]  ر.ک: سورﮤ عبس، آیۀ 24.

  14. [14]  ر.ک: سید احمد الحسن، متشابهات، ج۳، سؤال ۹۱.

  15. [15]  در محضر عبد صالح، ج1، ص117.

  16. [16]  ر.ک: استاد زکی الانصاری، در پیشگاه صیحه؛ واکاوی روشمند و علمی رؤیاها، ص17؛ دکتر علاء سالم، دفاع از قرآن، سؤال12.

  17. [17]  ر.ک: سید احمد الحسن، سفر موسی به مجمع البحرین، ص 45 و 46.

  18. [18]  ر.ک: سورﮤ هود، آیۀ 120؛ سورﮤ فرقان، آیۀ 32؛ سورﮤ قصص، آیۀ 10.

  19. [19]  ر.ک: سورﮤ اسراء، آیۀ 36.

  20. [20]  ر.ک: سورﮤ قصص، آیۀ 10.

  21. [21]  ر.ک: سورﮤ نجم، آیۀ 11.

  22. [22]  ابن‌قولویه قمی، کامل‌الزیارات، سید محمد جواد ذهنی تهرانی، ص638.

  23. [23]  شیخ مفید، الإرشاد، ترجمۀ محمد باقر ساعدی خراسانی، ص217.

  24. [24]  ابوبکر بیقهی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعة، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، ج1، ص110.

  25. [25]  حزقیال، 36 :25-27.

  26. [26]  ارمیا، 31 : 33.

  27. [27]  امثال، 3 : 5.

  28. [28]  ر.ک: دکتر علاء سالم، اسراری از سومر و اکد، ص 95 و 96.

  29. [29]  دکتر علاء سالم، اسراری از سومر و اکد، ص82.

  30. [30]  گاتها، یسنه، هات 31: 8.

  31. [31]  گاتها: یسنه، هات 32: 9.

  32. [32]  گاتها، یسنه، هات 49: 5.

  33. [33]  مهدی جواهریان، پیام یزدان‌جو، اوپانیشادها، حکمت های مرگ، دفتر اول، ص20.

  34. [34]  مهدی جواهریان، پیام یزدان جو، جان و جهان، دفتر سوم، ص92 و 94.

  35. [35]  شیخ عباس قمی، الأنوار البهیه، ترجمۀ محمد مهدی اشتهاردی، ص498.

  36. [36]  نهج‌البلاغه، خطبۀ سوم.

  37. [37]  مهدی موعود، ترجمۀ بحارالأنوار، ص958.

  38. [38]  انجیل متی، 23: 28 و 27.

  39. [39]  نامۀ اول پولس رسول، 3: 3-5.

  40. [40]  مزامیر، 104: 1 و 2.

  41. [41]  مزامیر، 93: 1 و 5.

  42. [42]  مزامیر، 96: 6.

  43. [43]  باقر شریف قرشی، تحلیلی از زندگانی امام هادی علیه السلام، ترجمۀ محمد رضا عطائی، ص228.

  44. [44]  ر.ک: سید احمد الحسن، عقاید اسلام.

     

کلیدواژه‌ها

سید احمد الحسن تهذیب نفس فطرت قانون معرفت حجت شناخت حقیقت راه اصیل نشانه‌های ملکوتی عرفان هنر فلسفۀ هنر معرفت دینی عقائدالاسلام زیبایی‌شناسی منابع مقدس معصوم

امتیاز مقاله

5.00 از 5 (1 رأی)
امتیاز شما