پیِ آواز حقیقت بدویم
منطق ارسطویی
چکیده
در قسمت پیشین، با بعضی از مغالطهها آشنا شدیم و اشاره کردیم که ارسطو برای مقابله با مغالطههای سوفیستها قواعد منطق را پایهگذاری کرد. این قواعد بیش از دو هزار سال بر جهان علم حاکم شد و اصول تفکر صحیح را تشکیل میداد. با آشنایی مسلمانان با منطق و فلسفۀ یونان باستان در قرونِوسطی، این علوم به شرق نیز گسترش یافت و در بین اندیشمندان مسلمان رواج یافت. بهطوری که منطق ارسطویی همچنان یکی از دروس اصلی در حوزههای علمیه است.
پیروان منطق ارسطویی این منطق را چنین تعریف میکنند: «منطق ابزاری قانونمند است که رعایت آن ذهن را از خطای فکر بازمیدارد.» اگر این تعریف دقیق و درست باشد، پیروان منطق ارسطویی باید به نتایج مشترکی برسند و نباید بین آنها اختلاف فکری وجود داشته باشد، چراکه همگی یک ابزار قانونمند مشترک را استفاده کردهاند و معتقدند که این ابزار آنها را از خطای فکری بازمیدارد.
اما ریشۀ اختلافات به مفهومی بازمیگردد که ارسطو آن را «بدیهیات» نام نهاده است. گزارههایی بدیهی نامیده میشود که درستی آنها واضح است و به استدلال نیازی ندارند. برای مثال، به گزارههای زیر توجه کنید:
تصویر ۱ | تصویر ۲ |
4=2+2
کل از جزء بزرگتر است.
خطوط افقی در تصویر ۱ موازیاند.
هیچ معلولی بدون علت تحقق نمییابد.
اجتماع نقیضین محال است.
ارتفاع سلب و ایجاب از یک گزاره محال است.
در تصویر ۲، پنجرﮤ جلویی کوچکتر از پنجرﮤ عقبی است.
خورشید نورافشانی میکند.
آتش داغ است.
شهری به نام مکه وجود دارد.
دانشمندی به نام جالینوس وجود داشته است.
عدم نامولد است.
هر چیز برای خودش ثابت است.
هیچ چیز از خودش سلب نمیشود.
بعد از هر عدد طبیعی، عدد طبیعی دیگری وجود دارد.
تحقق عرض و امری متقوم به موضوع، بدون موضوع محال است.
هر عدد یا زوج است یا فرد.
حقانیت و مطابقت پارهای از ادراکات انسان با واقع و خطا نبودن همۀ آنها، ازجمله یقین به این امر که خارج از من، جهانی وجود دارد.
صفت اثر دلالت بر صفت مؤثر دارد.
انسان حیوان ناطق است.
از هر نقطۀ خارج از یک خط، دقیقاً میتوان یک خط موازی آن رسم کرد.
فلزات با حرارت منبسط میشوند.
حجم آب با یخ زدن، بیشتر میشود.
فاقد شیء معطی آن نیست.
دستکم یک مجموعۀ نامتناهی وجود دارد.
بحث معرفتشناسی در مقام ثبوت، مقدم بر همۀ علوم است.
هر مفهوم نظری باید به بدیهی برگردد.
وجود خداوند متعال جزو بدیهیترین بدیهیات است.
بعضی از این گزارهها بدیهی هستند و میتوان بدون چونوچرا درستی آنها را پذیرفت. اما ممکن است برخی از خوانندگان در فهم بعضی از این گزارهها مشکل داشته باشند، چه رسد به اینکه بخواهند درستی آن را واضح بدانند یا ندانند. دستکم برای نویسنده چنین است.
در هنگام استدلال، گریزی از پذیرش تعدادی از گزارههای اولیه نیست، گزارههایی که برای آنها استدلالی ارائه نمیشود و انتظار میرود که مخاطب آنها را بپذیرد. لذا وجود بدیهیات و یا چیزی شبیه به آن ضروری است. و خیلی خوب است که استدلال بر گزارههای بدیهی بنا شود. اما مفهوم بدیهی یک مفهوم نسبی است و ممکن است بدیهیات نزد افراد مختلف با هم متفاوت باشد. منطقی نیست که استدلال منطقی بر مفاهیم مبهم و نسبی بنا شود. چند راه برای پرهیز از این ابهام وجود دارد. اولین راه این است که خود را مرکز جهان بدانیم و از دیگران انتظار داشته باشیم که تمام مفاهیم ذهنی ما را بدیهی بدانند. چنین ملاکی ما را به ورطۀ تعصب و دگماتیسم میکشاند. راه دیگر آن است که تنها گزارهای را بدیهی بدانیم که تمام انسانها درستی آن را قبول دارند. اما هنگامی که بسیاری از افراد جامعه با واژگان تخصصی و مفاهیم ذهنی ما آشنا نیستند، چطور میخواهند درستی آن را بپذیرند؟! بد نیست گزارههایی را بدیهی بدانیم که اندیشمندان و افراد دارای عقل سلیم آن را قبول دارند. اما چگونه میخواهیم تمام افراد دارای عقل سلیم را از دیگران تشخیص دهیم و نظر آنها را دربارﮤ بدیهیات خود جویا شویم؟ آیا ما به تمام زمانها و تمام مکانها و تمام اندیشمندان دسترسی داریم؟ در واقع، باید اقرار کنیم که ملاک دقیق و مشخصی برای تفکیک گزارههای بدیهی از سایر گزارهها وجود ندارد، ملاکی که پیروان منطق ارسطویی بر آن توافق داشته باشند. با این حال، برای درستی این گزارهها منشأهای زیر را در نظر میگیرند:
· میتواند جزو گزارههای اولیۀ عقلی دستهبندی شود که به آن «اولیات» میگویند.
· میتواند از حواس گرفته شده باشد که به آن «مشاهدات» میگویند.
· میتواند حسهای درونی مانند ترس و شادی و ... عامل آن باشند که به آن «وجدانیات» میگویند.
· میتواند درستی آن به فطرت نسبت داده شود که به آن «فطریات» گفته میشود.
· میتواند با تجربه به دست آمده باشد که به آن «تجربیات» گفته میشود.
· و میتواند براساس فراوانی معتقدان به آن، بدیهی تلقی شود که به آن «متواترات» گفته میشود.
در تمام این بدیهیات، میتوان مناقشه کرد. ممکن است یک گزاره را یک نفر بدیهی بداند و دیگری به درستی آن مشکوک باشد. حتی ممکن است نقیض آن را بدیهی بداند. به این ترتیب، اختلاف دیدگاه واضحی در مبانی تفکر رخ میدهد که طبیعتاً به نتایج متفاوتی نیز ختم میشود. وجود اختلاف دیدگاه در درستی گزارهها نشان میدهد که آنها چندان هم واضح نیستند و لزومی ندارد که بدیهیات ما را دیگران هم بدیهی بدانند.
مشکل از جایی شروع میشود که کسی مبانی فکری خود را بدیهیات مطلق بپندارد و از دیگران انتظار داشته باشد آنها هم بدون چونوچرا مبانی فکری او را بدیهی بشمارند. این مشکل پتانسیل تبدیل شدن به بحران را دارد. برای مشخص شدن نقطۀ بحرانی، لازم است دوباره به تعریف و منشأهای بدیهیات توجه کنیم. از منظر منطق ارسطویی، گزارهای بدیهی است که تمام افراد عاقل که حواس سالمی دارند درستی آن را قبول دارند. پس هر عاقلی باید درستی گزارههای بدیهی را بپذیرد و اگر کسی درستی گزارههای بدیهی را نپذیرد، یا مشکلی در حواس دارد یا از سلامت عقلی برخوردار نیست یا فطرت خود را فراموش کرده یا ... یا با حقیقت عناد دارد و دشمنیاش با حقیقت باعث شده که در گزارههای بدیهی شک کند.
به همین سادگی این نگرش میتواند گروههای فکری مختلف را به جان هم بیندازد و یکدیگر را به دیوانگی، پست فطرتی و عناد متهم کنند. راهحل این است که هرکس در مقام استدلال، مبانی فکری خود را مشخص کند و بدیهیات خود را تصریح کند و اجازه دهد که دیگران آن را بپذیرند یا نپذیرند. به این ترتیب، هرکس که با ما مبنای مشترک و بدیهیات مشترک داشته باشد با ما همراه میشود و هر کس مبانی فکری ما را نپذیرفت میتواند به راه خود برود، بدون آنکه نیاز باشد یکدیگر را به دیوانگی، عناد و ... متهم کنیم.
بهترین مثال در تدوین بدیهیات، هندسۀ اقلیدسی است. اقلیدس برای آن از پنج گزارﮤ بدیهی استفاده کرد. در قسمت بعدی، بهصورت ویژه به موضوع هندسۀ اقلیدسی میپردازیم؛ اما در این بخش، تنها به یک نکتۀ مختصر اشاره میکنیم و در بخش بعدی به هندسۀ اقلیدسی بیشتر خواهیم پرداخت.
از بین بدیهیات هندسۀ اقلیدسی، بدیهی پنجم قرنها شکبرانگیز بود و افراد بسیاری تلاش کردند که این بدیهی را با استفاده از بدیهیات دیگر استنتاج کنند، درحالیکه تمام این تلاشها ناموفق بود؛ تا اینکه پیدایش هندسههای نااقلیدسی نشان داد که بدیهی پنجم از سایر بدیهیات هندسه مستقل است و میتوان گزارههای متفاوت دیگری را جایگزین آن کرد و هندسههای متفاوت و در عین حال بدون تناقضی به وجود آورد. این رویداد باعث شد که در تعالیم منطق ارسطویی نیز تشکیک شود و بازنگری در آن آغاز شود. به این ترتیب، منطق جدید یا منطق ریاضی، بهتدریج وارد صحنۀ علم شد و جایگزین منطق ارسطویی گردید.
یکی از تفاوتهای منطق ارسطویی و منطق ریاضی در جایگزین شدن مفهوم «اصول موضوعه» با مفهوم «بدیهیات» است. شاید در ابتدا به نظر برسد که این تغییر، تنها تغییری در واژگان است، اما تفاوت بسیار عمیقتر از جایگزین شدن واژههاست. حداقل اینکه اگر اصول موضوعۀ دو نظریه با هم متفاوت و متضاد باشند، هیچکدام دیگری را به دیوانگی یا عناد متهم نمیکند.
لذا امروزه اگر جوردانو برونو [1] به مشهورات و مسلمات کلیسا معتقد نباشد، دیگر او را زبان نمیبرند و زندهزنده نمیسوزانند. باید دقت کرد که تفتیش عقاید، زبان بریدن و زندهزنده سوزاندن در تعالیم و سیرﮤ حضرت عیسی دیده نمیشود. شاید بهتر باشد این رفتارهای کلیسا در قرونوسطی و رفتارهای قرونوسطایی داعش و امثال داعش در دوران معاصر را در جایی دیگر جستوجو کنیم؛ در جایی غیر از تعالیم پیامبران. [2]
پانویسها:
-
[1]
جوردانو برونو (۱۵۴۸–۱۶۰۰ م)، فیلسوف ایتالیایی، به چرخش زمین بهدور خورشید معتقد بود. او از مروّجان نظریۀ کوپرنیک، که بر گردش زمین بهدور خورشید تأکید داشت، به شمار میرفت. بزرگان مسیحی کلیسا او را زندانی کردند و پس از شکنجه، زبانش را قطع کرده و او را به قتل رساندند؛ چراکه برونو گفته بود زمین بهدور خورشید میچرخد، درحالیکه بزرگان کلیسا معتقد بودند این خورشید و دیگر سیارات هستند که بهدور زمین گردش میکنند.
-
[2]
احمد الحسن، توهم بیخدایی، نشانههای پروردگار در هستی، ص 29، بغداد: نجمة الصباح.