گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح
چکیده
الیاس در پاسخ وهب نوشت: «آقای وهب، زمانی توضیحاتت برایم قانعکننده میشود که ابتدا حقانیت محمد برایم ثابت شود. بعد از آن وصیتش و جانشینانش را میپذیرم. در حال حاضر، او را نه پیامبر میدانم، و نه میپذیرم که برای او آیات بشارتی در کتاب مقدس موجود باشد. فعلاً هم مایل نیستم در این باره چیزی بدانم. راستش چون میدانم که شما مسلمانان انجیل برنابا را صحیح میدانید و اگر از آیاتی مربوط به محمد و احمد الحسن سخن میگویی، شاید میخواهی به این کتاب جعلی استناد کنی، پس لطفاً دیگر از آیات مربوط به آنها سخن نگو... اما سؤالی دارم. احمد الحسن اگر فرستادﮤ خداوند است، چه نیازی به تحصیل در دانشگاه و آموزش نزد استادانی غیرالهی دارد؟ چرا خداوند او را از علم خود بینیاز نکرده است؟»
او سپس گوشی خود را به همسرش داد تا پیامهای وهب را بخواند. آن شب در حالی گذشت که موضوع صحبتهای آنها باز هم احمد الحسن و ادعایش بود. الیاس نیمهشب با احساس تشنگی از خواب بیدار شد. هنگامی که بلند شد تا به آشپزخانه برود، همسرش را دید که هنوز نخوابیده بود و مشغول کار با گوشی همراهش بود. با تعجب از او پرسید: «تو چرا هنوز بیداری؟ تو که همیشه تأکید به زود خوابیدن داری! چیزی شده است؟!»
ساره با دستپاچگی جواب داد: «نه الیاس جان، من خوبم. داشتم کتاب سیزدهمین حواری را میخواندم. ببین من تحتِتأثیر قرار نگرفتهام، ولی باید اعتراف کنم که احمد الحسن سخنانی دارد که هیچ کجا نخوانده و نشنیدهام. این حال من را بگذار بهحساب اشتیاق همیشگیام برای دانستن مطالب جدید و منحصربهفرد.»
الیاس همسر و زندگیاش را بسیار دوست داشت و اصلاً اجازه نمیداد که هیچکس و هیچچیز این آرامش را از او بگیرد. او با حالت ملتمسانهای به ساره گفت: «چرا خودت را فریب میدهی؟ چرا تظاهر میکنی که تحتِتأثیر قرار نگرفتهای؟ اینکه تو که اینقدر به خواب شب حساس بودی، تا این موقع بیدار ماندی و کتاب احمد الحسن را میخوانی، برایم معنای خوبی نمیدهد. به حرفم گوش کن و دیگر این کتاب را نخوان.»
ساره به آرامی گفت: «به من اطمینان کن، الیاس. من فقط کتاب احمد الحسن را میخوانم، چون برایم مطالب جدیدی دارد. نمیتوانم قول بدهم که دیگر بهسراغ آن نروم. راستی وهب پاسخ سؤالت را هم داد و چون میدانستم حرف خصوصیای با هم ندارید، آن را خواندم. جالب است که میگوید ایمانداران به احمد الحسن برخلاف سایر مسلمانان انجیل برنابا را قبول ندارند. بیا خودت توضیحاتش را بخوان.»
الیاس با دلخوری گوشیاش را گرفت و به اتاق رفت. سپس پیام وهب را باز کرد. او پاسخ داده بود: «خیر دوست عزیز. ما حقانیت محمد (ص) را با آیات کتاب مقدسی که اهل کتاب آن را قبول دارند ثابت میکنیم. ما با شما براساس باورهای خودتان احتجاج میکنیم. اما دربارﮤ انجیل برنابا، احمد الحسن نیز این کتاب را جعلی میداند.
ایشان میگوید:
«آنچه انجیل برنابا نامیده میشود، صرفاً بازیچهای است که مسلماننماها خودشان را با آن فریب میدهند، وگرنه این انجیل نه ارزش تاریخی دارد و نه هیچ فرد عاقلی میتواند با آن بر مسیحیان احتجاج نماید. چگونه ممکن است بتوان با کتابی که اصالتی ندارد محاجه نمود؟!»[1]
همچنین در جای دیگر میگوید:
«خداوند شما را توفیق دهد! انجیل بَرنابای متداول، صددرصد انجیلی جعلی است و فرد مسلمان نمیتواند با آن بر مسیحیان احتجاج کند، زیرا بهاختصار برای این انجیل هیچ طریق یا سند تاریخی معتبری وجود ندارد. نسخۀ انجیل قدیمی که این انجیل از روی آن چاپ شده کجاست؟ تاریخ آن چه موقع است؟ کجا یافت شده و آیا مورد تجزیهوتحلیل قرار گرفته است؟ چه کسی آن را بررسی کرده و در این باره چه گفته است؟ کسی که میخواهد بهوسیلۀ این کتاب احتجاج کند باید به این پرسشها پاسخ گوید و البته بعد از آن درمییابد که دستش از هر دلیل و مدرکی که بتواند به پشتوانۀ آن با این کتاب بر مسیحیان احتجاج کند خالی است.»[2]
اما پرسیدی که چرا احمد الحسن در دانشگاه تدریس کرده است و استادانی غیرالهی داشته است؟
الیاس عزیز، این موضوعی بسیار طبیعی و تکرارشده در شرححال انبیای الهی در کتاب مقدس است. برای پرهیز از اطالۀ کلام، تنها به ذکر دو مثال اکتفا میکنم:
در کتابِ اَعمالِ رسولان، فصل ۷، آیۀ ۲۲ میخوانیم:
«و موسی در تمامی حکمتِ اهل مصر تربیت یافته، در قول و فعل قوی گشت.»
میبینی الیاس، موسی نیز که از بزرگترین انبیای خداوند است، در دربار فرعون و توسط دانشمندان و حکیمان مصری که اساتیدی غیرالهی بودند، آموزش داده شد. البته این فقط برداشت ما نیست، هم مفهوم و معنای آیه واضح است و هم مفسران بزرگ مسیحی نیز به این حقیقت اذعان داشتهاند.
و مثال بعدی، دربارﮤ عیسای مسیح است:
«پس از آنجا روانه شده، به وطن خویش آمد و شاگردانش از عقب او آمدند. چون روز سَبَّت رسید، در کنیسه تعلیم دادن آغاز نمود و بسیاری چون شنیدند، حیرانشده گفتند: «از کجا بدین شخص این چیزها رسیده و این چه حکمت است که به او عطا شده است که چنین معجزات از دست او صادر میگردد؟ مگر این نیست نجار پسر مریم و برادر یعقوب و یوشا و یهودا و شمعون؟ و خواهران او اینجا نزد ما نیستند؟» و از او لغزش خوردند.»[3]
نکتهای در این آیات وجود دارد که امیدوارم به آن توجه کرده باشی. عیسی به ناصره میرود و در آنجا شروع به تعلیم مردم میکند. آنها از حکمت بسیار عیسی متعجب میشوند و میگویند مگر او همان نجار، پسر مریم نیست؟ و غرورشان باعث میشود که به سخنان عیسی گوش ندهند و در او لغزش بخورند. بسیار خب، پس عیسی نجار بود. حال، سؤالی پیش میآید. چه کسی این شغل را به عیسی یاد داده بود؟ فکر میکنم واضح باشد که عیسی این شغل را از یوسف نجار آموخته بود، چراکه شغل یوسف نیز نجاری بود و به گفتۀ مفسران مسیحی نیز او بود که این شغل را به عیسی یاد داد. پس عیسی نیز نزد استادی غیرالهی آموزش دیده بود.
پس ایرادی ندارد، اگر فرستادگان الهی علوم بشری را نزد اساتید غیرالهی آموزش ببینند.
اما آنها برای شناخت مردم زمانشان و چیزی که مردم به آن نیازمندند، نیازی به دیگران و اساتید غیرالهی ندارند، بلکه از طریق وحی بهصورت همیشگی با خداوند در ارتباط هستند و همۀ چیزهایی راکه انسانیت برای رهایی به آن نیازمند است و تمام آنچه برای سعادت انسان و شناخت حق لازم است، از جانب خدا دریافت میکنند.»[4]
الیاس پس از خواندن پیام وهب، همان لحظه برایش نوشت: «بسیار خب، پس احمد الحسن همیشه با خداوند در ارتباط است و هرآنچه را برای شناخت مردم زمانش به آن نیازمند است از طریق وحی از خدا میگیرد. حال که اینطور است، پس احمد الحسن باید بتواند با مردم هر کشوری با زبان آنها صحبت کند تا بتواند آنها را بشناسد. این کمترین کار برای شناخت آنهاست. آیا او میتواند به فارسی و زبانهای زندﮤ دنیا صحبت کند؟»
این گفتوگوی داستانی ادامه دارد ...
پانویسها:
-
[1]
در محضر عبد صالح، ج 2، نسخۀ فارسی، ص 40.
-
[2]
همان، ص 39.
-
[3]
انجیل مرقس 1:6-3.
-
[4]
سید احمد الحسن در کتاب عقاید اسلام، ص 249 میگوید: «علم حجت آنگونه که بیان کردم، وحیی همیشگی از سوی خدا به حجت اوست، دربارﮤ همۀ چیزهایی که انسانیت برای رهایی و شناخت حق و شناخت آنچه خدا از انسانها میخواهد، به آن نیازمند است. علمی که دانستن آن برای حجت خدا لازم است، بههیچوجه آگاهی از زبانهای کتابهای آسمانی یا زبانهای دیگر یا حفظ جملات کتابهای آسمانی نیست، بلکه او باید همۀ معانی که در همۀ کتب آسمانی وارد شده است و حقایقی را که به آن اشاره شده است با خود داشته باشد؛ بدون اینکه نیازمند خواندن آن یا آماده کردن آن نزد خودش باشد. همۀ کتابهای آسمانی در صفحۀ وجودی معصوم، بهعنوان حقایق و معانی در مرتبۀ حقیقت و معنا به امانت نهاده شده است. هر حجتی کتاب خود و شناخت مخصوص به خود و مردم زمانش را و چیزی را که آن مردم به آن نیازمندند، داراست. اصلاً علمی که بر حجت واجب است، آگاهی از علوم مادی نیست، حتی علوم ضروری برای زندگی مردم، مانند پزشکی.»