گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح

گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح

قسمت 7

آیا عیسی تمام‌کنندۀ تمامی بشارت‌های عهد قدیم بود؟

چکیده

هفتمین بخش از گفت‌وگوی داستانی، تنش و گفت‌وگوهای چالشی میان الیاس، ساره و کشیش استیفان را روایت می‌کند. الیاس نگران تأثیر کتاب احمدالحسن بر همسرش است، در حالی که ساره با استناد به آیات کتاب مقدس، پرسش‌هایی درباره بشارت‌های عهد قدیم و نقش فاران و نسل اسماعیل مطرح می‌کند. کشیش استیفان بر این باور است که عیسی تمام‌کننده تمامی نبوت‌هاست، اما ساره با تحلیل دقیق متون عبری و یونانی و اشاره به آیات حبقوق و پیدایش، دیدگاه متفاوتی ارائه می‌دهد. این بخش با جدال فکری میان تعصب و جستجوی حقیقت پیش می‌رود و زمینه‌ساز ادامه ماجرا می‌شود.

 

ذهن الیاس به‌شدت درگیر ساره و کنجکاوی او دربارﮤ ادعای احمد الحسن شده بود. او تصمیم گرفت که دوباره به‌همراه همسرش نزد کشیش استیفان بروند. هنگامی که این پیشنهاد را به ساره داد، ساره به او گفت: «در حال حاضر، سؤال خاصی از ایشان ندارم. بگذار هروقت برایم سؤالی پیش آمد، نزد او برویم.»

در دل الیاس آشوبی به‌ پا شد. این همان ساره است که همان ابتدا پیشنهاد رفتن نزد کشیش استیفان را داده بود؟ چه شده است که اینک از دیدار با کشیش امتناع می‌کند.

این ‌بار الیاس با قاطعیت گفت: «لطفاً بیش از این، برای خواندن سخنان احمد الحسن وقت نگذار. حتی اگر سؤال خاصی هم نداشته باشیم، باید نزد کشیش برویم و از او راهنمایی بخواهیم. عجیب است که پیرو عیسی هستیم و از یک مسلمان با آن‌همه عقاید باطلشان سؤال می‌پرسیم.»

ساره به‌آرامی گفت: «تو حساس شده‌ای، الیاس، وگرنه برای من، آن کتاب با کتاب‌های دیگری که همیشه مطالعه می‌کنم هیچ فرقی ندارد. اما در هر حال، درخواستم از تو این است که دربارﮤ احمد الحسن و ادعایش باانصاف رفتار کنی. می‌دانی، امروز که کتاب مقدس را می‌خواندم، این آیه‌ به چشمم خورد:

«هر راه انسان در نظر خودش راست است، اما خداوند دل‌ها را می‌آزماید. * عدالت و انصاف را به جا آوردن، نزد خداوند از قربانی‌ها پسندیده‌تر است.»[1]

آنها همان روز را برای رفتن نزد کشیش انتخاب کردند و آمادۀ رفتن به آنجا شدند. الیاس آن‌قدر نگران بود که در طول مسیر حتی یک کلمه حرف نزد و فقط به ساره و زندگی‌شان فکر می‌کرد. وقتی به کلیسا رسیدند و کشیش استیفان را دیدند، به او گفتند که نیازمند راهنمایی دوباره‌شان شده‌اند. و‌ کشیش با خوش‌رویی آن‌ها را به دفتر خود دعوت کرد.

همین‌که نشستند و کشیش استیفان پیشنهاد صرف چای را به آن‌ها داد، الیاس تشکر کرد و گفت: «از پذیرایی شما سپاس‌گزارم. ما زیاد وقت شما را نمی‌گیریم. فقط سؤالی داریم که جوابش را بگیریم، زحمت را کم می‌کنیم.»

کشیش با خونسردی گفت: «حالا چرا این‌قدر عجله داری، الیاس؟ چایت را بنوش و با آرامش سؤالت را بپرس.»

این ‌بار ساره در سکوت فرورفته بود و تا آن‌ موقع، کلمه‌ای بر زبان نیاورده بود. الیاس شروع کرد و گفت: «احمد الحسن. تمام سؤالات من دربارﮤ این مرد است. جناب کشیش، یک چیزی بگویید تا برای همیشه احمد الحسن را فراموش کنیم.»

کشیش با تعجب گفت: «خدای من! شما هنوز بطلان ادعای این شخص را باور نکرده‌اید؟! مگر آن جلسه، از هشدار عیسی دربارﮤ انبیای دروغین نگفتم؟! احمد الحسن چه دارد که پیگیرش شده‌اید؟!»

ناگهان سکوت ساره شکست و گفت: «بله، آن آیات را گفتید و پاسخش را از ایمان‌داران به احمد الحسن گرفتیم. جناب کشیش، آنها گفتند طبق این آیه، عیسی به ظهور مدعیان کذاب بسیاری هشدار داده است، اما نگفته‌ است که هر مدعی‌ای که بعد از عیسی بیاید دروغ‌گوست. راستش من در حال حاضر، مشغول خواندن کتابی از احمد الحسن هستم که بسیار جالب است و مطالب تازه و درخور توجهی دارد.»

کشیش گفت: «باورم نمی‌شود، ساره. تو برای خواندن کتاب کسی وقت می‌گذاری که در باطل بودنش شکی نیست؟! پیشنهاد می‌کنم سخنانشان را نه بشنوی و نه بخوانی. این عاقلانه‌ترین کاری ا‌ست که می‌توانم انجام آن را از تو بخواهم.»

و اینک ساره جوابی داد که الیاس را در نگرانی و ناباوری شدید فروبرد. او گفت: «چرا نشنوم و‌ نخوانم؟! این خلاف دستور کتاب مقدس است وقتی می‌گوید ایمان از شنیدن به وجود می‌آید :

«لکن همه بشارت را گوش نگرفتند، زیرا اشعیا می‌گوید: "خداوندا، کیست که اخبار ما را باور کرد؟" لهذا ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا. لکن می‌گویم آیا نشنیدند؟ البته شنیدند: "صوت ایشان در تمام جهان منتشر گردید و کلام ایشان تا اقصای ربع مسکون رسید."»[2]

از چه باید بترسم، آقای کشیش؟ اگر بشنوم و بخوانم و برایم روشن شود که ادعایشان باطل است، برای ایمانم هم بهتر است. من ترسی از بررسی سخنانشان ندارم.»

الیاس مات‌و‌مبهوت به ساره نگاه می‌کرد که ناگهان با صدای کشیش به خود آمد. او گفت: «بسیار خب، ساره. حتماً می‌دانی که عیسی خود را تمام‌کنندﮤ تمامی نبوت‌ها و پیشگویی‌های انبیا معرفی کرده است، پس دیگر جایی برای هیچ مدعی دیگری در کتاب مقدس باقی نمانده است:

«گمان مبرید که آمده‌ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامده‌ام تا باطل‌نمایم، بلکه تا تمام کنم.»[3]

می‌دانم که برای احمد الحسن و ادعایش هیچ جایگاهی در کتاب مقدس قائل نیستی، اما لازم دانستم که این سخن عیسی را یادآور بشوم. عیسی تمام‌کنندﮤ تمامی بشارت‌ها و نبوت‌های انبیا بوده است.»

ساره پاسخ داد: «راستش فکر نمی‌کنم بتوان از این آیه در ردّ مدعیان پس از عیسی استفاده کرد. برداشت من از این آیه این است که او تمام‌‌کنندﮤ برخی از نبوت‌های عهد قدیم بوده است و نه تمام‌کنندﮤ تمام بشارت‌های انبیای پیش از خود.

مثلاً نبوت حَبَقوق ۳:۳ را که خوانده‌اید، آیا تحقق این بشارت را می‌شود در عیسی دید؟ قطعاً خیر، زیرا در نبوتی که در کتاب حبقوق وجود دارد، از شخصی خبر داده شده است که از فاران می‌آید:

«خدا از تیمان آمد و قدّوس از جبلِ فاران، سِلاه. جلال او آسمان‌ها را پوشانید و زمین از تسبیح او مملّو گردید.»

جناب کشیش، این شخصی که از فاران می‌آید کیست؟ اصلاً منظور از فاران کجاست؟»

ساره سخن می‌گفت و با هر کلام او، الیاس از درون نابود می‌شد. آیا این همان ساره است؟! همان کسی که قول داده بود تحتِ‌تأثیر هیچ مسلمانی قرار نگیرد؟! هزاران فکر و سؤالات گوناگون در سر الیاس می‌چرخید و لحظه‌به‌لحظه نگران‌تر می‌شد.

در همان لحظه، کشیش استیفان پاسخ داد و گفت: «دخترم، اگر تصورت بر این است که فاران، شهر مکه در عربستان است، باید بگویم که در اشتباه هستی. فاران منطقه‌ای خارج از عربستان است. در ضمن، به زمان فعل دقت کن. فعل در زمان گذشته بیان شده است و مربوط به قبل از عیسی است.»

ساره گویی منتظر این پاسخ کشیش باشد، کاملاً آماده و سریع جواب داد و گفت: «جناب کشیش، در کتاب مقدس، بارها شاهد این موضوع هستیم که در ظاهر به اتفاقی در گذشته اشاره می‌کند، اما بیانگر بشارتی در آینده است. البته من متن آیه را در متون عبری بررسی کردم و برایم روشن شد که در متن‌های عبری این آیه، این فعل در معنای آیندﮤ آن وارد شده است، یعنی: «می‌آید». حتی همین فعل به همین صورت و با همین نگارش در دو فصل قبل، یعنی حبقوق ۹:۱ آمده است که آنجا نیز به شکل آینده بیان شده است: «می‌آیند». این نظر برخی از مفسران مسیحی نیز هست. در ضمن، چون متون عبری و یونانی عهد قدیم دقیقاً بر یکدیگر منطبق نیستند، متون یونانی آیه را هم بررسی کردم و واضح شد که در آن متون نیز فعل در معنای آینده وارد شده است.

حال سؤالم از شما این است: اکنون که واضح شده است این آیه به رویدادی بسیار مهم در فاران اشاره می‌کند، در فاران موردنظر شما، پس از حبقوق و تا به حال، چه اتفاق مهمی افتاده است؟ اتفاقی که آن‌قدر بزرگ و بااهمیت است که به «آمدن خدا» تشبیه شده است؟ :

«خدا از تیمان آمد و قدّوس از جبلِ فاران، سِلاه. جلال او آسمان‌ها را پوشانید و زمین از تسبیح او مملّو گردید.»[4]

پس از پایان سخن ساره، سکوت سنگینی بر آن جلسه‌ حاکم شد. بعد از گذشت چند لحظه، کشیش استیفان گفت: «خانم ساره، نکند تو واقعاً فکر می‌کنی منظور از آن اتفاق مهم که در فاران روی داده است، آمدن محمد است؟ باید این را بدانی که هیچ عرب و مسلمانی در نقشۀ خداوند جایگاهی نداشته‌ و نخواهند داشت. نمی‌دانم داری با خودت چه می‌کنی! فقط می‌دانم که در مسیر درستی قرار نگرفته‌ای، ساره!»

الیاس با بهت و نگرانی به همسرش خیره شده بود. در همان حال، ساره پاسخ داد: «جناب کشیش، من قصد بحث و جدل ندارم و همیشه برای شما احترام بسیاری قائل بوده و هستم. فقط پیشنهادم به شما این است که تعصب را کنار بگذارید و نسبت به سخنانم جبهه‌گیری نکنید. خیر، منظور ‌من محمد نیست، ولی حق بدهید که بپرسم آن آیه، به چه واقعه‌ای و به چه کسی اشاره می‌کند؟ یا مثلاً وقتی این آیات را می‌خوانم:

«و خدا آواز پسر را بشنید و فرشتۀ‌ خدا از آسمان، هاجر را ندا کرده، وی را گفت: "ای هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش، زیرا خدا آواز پسر را در آنجایی که اوست شنیده است. برخیز و پسر را برداشته، او را به دست خود بگیر، زیراکه از او امّتی عظیم به وجود خواهم آورد."»[5]

برایم سؤال پیش می‌آید که منظور از امّت عظیمی که از اسماعیل به وجود می‌آید چه کسانی هستند؟ و البته آیات بسیار دیگر و پرسش‌های فراوانی که در ذهنم شکل گرفته‌اند.»

الیاس گویی صبرش تمام شده باشد، سکوت خود را شکست و گفت: «جناب کشیش، ما دیگر بیش از این وقت شما را نمی‌گیریم. اگر باز هم سؤالی داشته باشیم، نزد شما بازمی‌گردیم.»

کشیش با لحنی که از نگرانی حکایت می‌کرد، پاسخ داد: «هنوز پاسخ سؤالات همسرت را نداده‌ام. چرا برای رفتن عجله می‌کنی؟! اندکی صبر کن تا خیال ساره را راحت کنم و به او بفهمانم که آیات کتاب مقدس هیچ حق و جایگاهی را برای اعراب و مسلمانان در نقشۀ الهی خداوند قائل نمی‌شود.»

ساره با آرامش گفت: «جناب کشیش، چرا اصرار دارید که بگویید منظور من اعراب هستند. من فقط می‌خواهم بدانم که مثلاً حبقوق ۳:۳ به چه واقعۀ بزرگی در فاران اشاره می‌کند که آن‌قدر بزرگ و‌ بااهمیت است که به آمدن خدا تشبیه شده است؟ یا مثلاً وقتی در کتاب پیدایش، فصل هجده، از امتی عظیم از نسل اسماعیل سخن می‌گوید، منظور چه کسانی و در کجا هستند؟ واقعاً نمی‌دانم چرا سؤالاتم شما را برآشفته کرده است؟ من قصد ناراحت کردنتان را نداشتم.»

در این هنگام، باز هم الیاس به رفتن از نزد کشیش تأکید کرد و گفت: «جناب کشیش، ما بیش از این نمی‌توانیم اینجا بمانیم. ما کارهای دیگری نیز داریم که باید برای انجام آنها از خدمت شما مرخص بشویم. سپاس‌گزارم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.»

الیاس این را گفت و حتی منتظر پاسخ کشیش نماند و دفتر را ترک کرد و ساره نیز به‌همراهش خارج شد.

این گفت‌وگوی داستانی ادامه دارد ...

پانویس‌ها:

  1. [1]  امثال 2:21-3.

  2. [2]  رومیان 16:10-18.

  3. [3]  انجیل متی 17:5.

  4. [4]  حبقوق 3:3.

  5. [5]  پیدایش 17:21-18.

کلیدواژه‌ها

احمدالحسن عیسی مسیح کتاب مقدس کشیش استیفان فاران اسماعیل بشارت‌های عهد قدیم

امتیاز مقاله

5.00 از 5 (1 رأی)
امتیاز شما