گفت‌وگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح

گفت‌وگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح

قسمت 8

آیا حجت‌های الهی باید به تمام زبان‌ها مسلط باشند؟

چکیده

در هشتمین بخش گفت‌وگوی داستانی، وهب در پاسخ به پرسش الیاس درباره تسلط احمدالحسن بر زبان‌های مختلف، با اشاره به مثال‌هایی از کتاب مقدس، توضیح می‌دهد که توانایی سخن گفتن به همه زبان‌ها معیار حقانیت پیامبران نیست. او با ذکر نمونه‌هایی از موسی، حزقیال و دانیال نشان می‌دهد که حتی برخی انبیا نیز محدودیت زبانی داشته‌اند. در این میان، الیاس از شدت نگرانی، ارتباط خود را با وهب قطع می‌کند و از ساره می‌خواهد کتاب سیزدهمین حواری را کنار بگذارد، اما علاقه و کنجکاوی ساره به این کتاب و مطالب تازه‌اش همچنان او را به سمت خواندن ادامه ماجرا سوق می‌دهد و اختلاف فکری میان آن‌ها بیشتر می‌شود.

 

در طول مسیر کلیسا تا منزل، الیاس حتی یک‌کلمه سخن نگفت و سعی می‌کرد حرفی نزند که سبب دلخوری ساره نشود. او پس از ورودشان به خانه، گوشی همراهش را در دست گرفت و به‌سراغ صفحۀ وهب رفت تا او را مسدود کند که دیگر هیچ پیامی از سوی او به آنها ارسال نشود. اما هنگامی که وارد صفحۀ او شد، پیام تازه‌ای از وهب دریافت کرده بود. او برایش نوشته بود:

«از من پرسیدی که آیا احمد الحسن می‌تواند به زبان فارسی و زبان‌های زندﮤ دنیا سخن بگوید؟ پاسخم این است: بله! قطعاً اگر خدا بخواهد، احمد الحسن قادر خواهد بود که نه‌تنها به زبان‌های زندﮤ دنیا که به تمامی زبان‌ها صحبت کند، اما خب اگر تسلط به زبان‌ها را نشانۀ حقانیت شخص مدعی می‌دانی، با موسی چه کنیم که از انبیای بزرگ الهی است، اما نمی‌توانست به هیچ زبانی به شکل روان سخن بگوید و مشکل زبانش با برانگیخته شدن برادرش هارون حل شد تا او به نیابت از ایشان سخن بگوید؟ همان‌طور که می‌دانی آیات مربوط به لکنت زبان موسی بسیار است و برای کوتاهی پاسخ به همین آیات بسنده می‌کنم:

(پس موسی به خداوند گفت: «ای خداوند، من مردی فصیح نیستم، نه در سابق و نه از وقتی که به بندﮤ خود سخن گفتی، بلکه لکنت زبان دارم و کندزبان هستم.»* خداوند گفت: «کیست که زبان به انسان داد، و گنگ و کر و بینا و نابینا را که آفرید؟ آیا نه من که یهوه هستم؟* پس الآن برو و من با زبانت خواهم بود، و هرچه باید بگویی تو را خواهم آموخت.»* گفت: «استدعا دارم، ای خداوند که بفرستی به دست هرکه می‌فرستی.»* آنگاه خشم خداوند بر موسی مشتعل شد و گفت: «آیا برادرت، هارون لاوی را نمی‌دانم که او فصیح‌الکلام است؟ و اینک او نیز به استقبال تو بیرون می‌آید، و چون تو را بیند، در دل خود شاد خواهد گردید.* و بدو سخن خواهی گفت و کلام را به زبان وی القا خواهی کرد، و من با زبان تو و با زبان او خواهم بود، و آنچه باید بکنید شما را خواهم آموخت.* و او برای تو به قوم سخن خواهد گفت، و او مر تو را به‌جای زبان خواهد بود، و تو او را به‌جای خدا خواهی بود.»). [1]

حال می‌خواهی چه کنی؟! موسی را انکار می‌کنی، چون حتی به زبان خودش نیز نمی‌توانست سلیس و‌ روان سخن بگوید؟

یا این آیات را در کتابِ حزقیال خوانده‌ای؟

«و مرا گفت: «ای پسر آدم، بیا و نزد خاندان اسرائیل رفته، کلام مرا برای ایشان بیان کن.* زیراکه نزد امت غامض‌ زبان و ثقیل ‌لسان فرستاده نشدی، بلکه نزد خاندان اسرائیل.* نه نزد قوم‌های بسیار غامض زبان و ثقیل لسان که سخنان ایشان را نتوانی فهمید. یقین اگر تو را نزد آنها می‌فرستادم، به تو گوش می‌گرفتند.» [2]

می‌بینی، اینجا نیز خطاب به حزقیال نبی بیان شده است که تو را به سرزمین دور و بیگانه‌ای که نمی‌توانی زبانشان را بفهمی، نمی‌فرستم.

یا پیشنهاد می‌کنم دربارﮤ دانیال نبی در کتاب مقدس جست‌وجو کنی! او نیز که از انبیای بزرگ خداوند است، به بابِل فرستاده می‌شود و زبان سرزمینی را تعلیم می‌بیند که به آنجا به اسارت برده می‌شود، و آن را نمی‌دانسته و‌ بلد نبوده است.

حال تکلیف دانیال چه می‌شود؟ آیا می‌پذیری که نبیّ خداوند است یا تکذیبش می‌کنی؟!

بازهم این سخنم را تکرار می‌کنم که اگر مایل باشی، از قانونی برایت بگویم که همۀ خلفای خداوند بر زمین، با آن قانون حقانیت خود را ثابت کرده‌اند.»

الیاس با بی‌حوصلگی پاسخ وهب را خواند و دیگر جوابی به او نداد و او را مسدود کرد. بعد از آن، کتاب سیزدهمین حواری را نیز از گوشی خود حذف کرد و سپس از ساره خواست که او نیز آن کتاب را پاک کرده و‌ دیگر به‌سراغ آن نرود. این درخواست تنها سخنی بود که الیاس بعد از بازگشت به منزل به ساره گفت. ساره هم چون متوجه ناراحتی همسرش شده بود، برخلاف میل باطنی‌اش آن کتاب را از گوشی خود حذف کرد. بین آنها هیچ حرف دیگری ردوبدل نشد. الیاس به سخنانی که ساره نزد کشیش زده بود، فکر می‌کرد و در دلش آشوب بود؛ و ساره غصه‌دار از اینکه دیگر نمی‌تواند کتاب احمد الحسن را بخواند، چراکه او بسیار کنجکاو و مشتاق یادگیری مطالب جدید بود و خودش هم نمی‌دانست چرا آن‌قدر به آن کتاب انس گرفته بود.

ساعتی گذشت و ساره عمیقاً احساس می‌کرد که دلش مطالعۀ آن کتاب را می‌خواهد. به‌سراغ همسرش رفت و از او خواست اجازه بدهد که آن کتاب را دوباره دانلود کرده و بخواند. الیاس با لحن ناامیدانه و با دلخوری گفت: «تو قول داده بودی که تحتِ‌تأثیر سخنان آن مدعی و یارانش قرار نگیری! اما امروز همانند یک مسلمان متعصب صحبت، و از آنان دفاع کردی. ساره، من دوست ندارم تو را از دست بدهم و آرامشی که تا کنون داشته‌ایم از زندگی‌مان برود. فکر کن اصلاً احمد الحسنی وجود ندارد، وهبی نیست که پاسخمان را بدهد، و اصلاً اسم کتاب سیزدهمین حواری به گوشت نخورده است. بیا مثل قبل زندگی کنیم.» الیاس این سخنان را می‌گفت درحالی‌که اشک در چشمانش حلقه زده بود. او‌ حقیقتاً همسر و زندگی‌شان را دوست داشت و اکنون آنها را در معرض از دست‌ دادن می‌دید.

ساره با دل‌سوزی پاسخ داد: «الیاس جان، چرا فکر می‌کنی آرامش زندگی‌مان در خطر است؟! مگر من پس از خواندن کتاب احمد الحسن با تو و زندگی‌مان‌ چه کردم؟! باور کن حتی شوق زندگی‌ام بیشتر شده است. من با مطالعۀ آن کتاب و یادگیری مطالب جدیدی که تا کنون نمی‌دانستم، احساس شادابی می‌کنم. نمی‌دانم چطور بگویم! هر لحظه مشتاق‌تر و سرزنده‌تر از قبل آن را می‌گشایم تا بخوانم و یاد بگیرم. همین! این احساس من چه خطری دارد؟!» ساره با لبخند و به‌آرامی ادامه داد و گفت: «در ضمن، من از اسلام و‌ مسلمانان دفاعی نکردم، الیاس! فقط قبول کن که توضیحات کشیش، آن پاسخ‌ها را می‌طلبید. تو را نمی‌دانم، اما من از جواب‌های او قانع نشدم.»

الیاس از ساره خواست که صحبت در این باره را تمام کند و به احترام عشق و علاقه‌ای که بینشان است، دیگر درخواست دانلود مجدد کتاب سیزدهمین حواری را نکند و همه‌چیز را فراموش کند؛ البته که هردوی آنها می‌دانستند که در ظاهر این تصمیم‌ گرفته می‌شود، اما حقیقت آن است که فکر احمد الحسن و ادعایش از ذهن آنها پاک نمی‌شود.

این گفت‌وگوی داستانی ادامه دارد ...

پانویس‌ها:

  1. [1]  خروج 10:4-16.

  2. [2]  حزقیال 4:3-6.

کلیدواژه‌ها

احمدالحسن عیسی مسیح سیزدهمین حواری موسی حزقیال دانیال زبان‌های انبیا

امتیاز مقاله

5.00 از 5 (1 رأی)
امتیاز شما