گفت‌وگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح

گفت‌وگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح

قسمت 9

عیسی حقانیت احمد الحسن را تأیید می‌کند

چکیده

در نهمین قسمت گفت‌وگو، ساره خوابی می‌بیند که در آن عیسی، حقانیت احمد الحسن را تأیید می‌کند و از او می‌خواهد که از او پیروی کند. این خواب، الیاس را بهت‌زده و نگران می‌کند، اما ساره با اشتیاق بیشتری به سخنان وهب و دلایل احمد الحسن توجه نشان می‌دهد. وهب با استناد به آیاتی از کتاب مقدس، عالم رؤیا را شاهدی بر حقانیت فرستادگان الهی معرفی می‌کند. اختلاف دیدگاه میان الیاس و ساره عمیق‌تر می‌شود، اما در نهایت الیاس تصمیم می‌گیرد با انصاف به تحقیق بپردازد و همراه ساره به سفری کوتاه برود تا شاید آرامش میانشان بازگردد.

پس از گذشت چند ساعت و در نیمه‌شب، ناگهان الیاس با صدای گریۀ ساره از خواب بیدار شد. او با ترس و نگرانی دلیل گریۀ همسرش را پرسید، اما حال ساره آ‌ن‌قدر دگرگون بود که نمی‌توانست سخنی بر زبان بیاورد. او اشک می‌ریخت و فقط می‌گفت: «مسیح! مسیح!» الیاس با دلهرﮤ فراوان صبر کرد تا ساره آرام شود و علت بی‌تابی‌اش را توضیح دهد. او به آشپزخانه رفت و با یک لیوان آب نزد ساره بازگشت و‌ منتظر ماند تا همسرش آرام شود. همان لحظه، ساره با حال عجیبی گفت: «الیاس، من اکنون عیسای مسیح را در خواب دیدم. او با لبخند مهربانی احمد الحسن را تأیید کرد و از من خواست که از او اطاعت کنم.»

الیاس در جای خود خشکش زد. خدایا، این چه بلایی است که بر سرمان آمده! ساره چه می‌گوید؟! چرا عیسی باید احمد الحسن را تأیید کند؟! مگر او کیست؟! ساره و زندگی‌مان چه‌ می‌شود ...

الیاس با دستپاچگی گفت: «عزیزم، خودت می‌گویی خواب! تو اصلاً با فکر احمد الحسن خوابیدی. یادت نیست؟! صحبت قبل از خوابمان او بود. پس طبیعی است که این خواب را ببینی. لطفاً خوابت را فراموش کن.»

ساره با گریه گفت: «چه می‌گویی، الیاس؟! من کی خواب مسیح را دیده بودم که این‌قدر عادی در این باره صحبت می‌کنی؟! مگر می‌توانم خوابم را فراموش کنم؟! چگونه نگاه و لبخند مهربان او را از یاد ببرم؟! می‌فهمی چه می‌گویی؟!»

الیاس به‌آرامی گفت: «باور کن حال من دست‌کمی از حالِ خوب تو ندارد. من هم خوشحالم که خواب مسیح را دیده‌ای‌. فقط خواهش می‌کنم سخن او را در خواب جدی نگیری و بدانی که این درخواست او به‌خاطر صحبت‌های قبل از خواب خودمان بوده است، وگرنه آن مدعی را چه به عیسای ‌مسیح؟!»

ساره توانایی ادامۀ بحث را نداشت و سکوت کرد. او ساعت‌ها و تا روشن شدن هوا به‌آرامی گریه می‌کرد و‌ حال عجیبی را تجربه‌ می‌کرد.

الیاس هم که تا صبح بیدار بود و ذهنش بسیار مضطرب و آشفته شده بود، با نگرانی از پاسخ احتمالی ساره از او پرسید: «ساره جان، بهتر شده‌ای؟ بگو برایت چه‌کار کنم که حالت خوب شود؟ می‌خواهی چه‌کار کنی؟ کجا برویم؟ چه کسی را ببینیم؟ چه کنم ساره که مثل همیشه بشوی؟!»

ساره که کمی آرام‌تر شده بود، با حالت ملتمسانه‌ای گفت: «لطفاً بگذار از احمد الحسن بیشتر بدانم. اجازه بده به وهب پیام بدهم و او برایم از احمد الحسن بگوید.» این‌ها را گفت و‌ دوباره به گریه افتاد.

الیاس هم که با دیدن بغض و‌ گریۀ همسرش اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «به‌خاطر یک خواب می‌خواهی به همه‌چیزمان پشت‌پا بزنی، ساره؟! لعنت به من که تو را از وهب و پیامی که برایم فرستاده بود آگاه کردم. باشه، ساره، هرکاری می‌خواهی بکن. گوشی‌ام را بردار، وهب را از حالت مسدودی خارج کن و تا دلت می‌خواهد از احمد الحسن بگو و‌ از احمدالحسن بخوان و از احمدالحسن بشنو! اما یادت باشد که ممکن است نتیجۀ این کارهایت به نابودی زندگی‌مان منجر شود.»

ساره با خوشحالی گفت: «خداوند از تو راضی باشد، الیاس جان. از تو سپاس‌گزارم. اما من هم به تو این اطمینان را می‌دهم که اگر قرار بود با احمد الحسن زندگی‌مان خراب شود، عیسی من را به‌سوی او فرانمی‌خواند!»

الیاس خنده‌ای از سر استیصال و تمسخر بر لب آورد و گفت: «چقدر خوابت را جدی گرفته‌ای! با خودت تکرار کن و بگو خواب بوده است، خواب بوده است...»

آنگاه گوشی خود را به ساره داد و به اتاق رفت. او که بسیار سردرگم و نگران بود، تصمیم گرفت چند روزی را مرخصی بگیرد و با ساره به سفر نزد خانواده‌اش بروند تا شاید کمی حال‌وهوای همسرش تغییر کند.

الیاس در حال برنامه‌ریزی برای سفر و هماهنگ کردن کارها بود که متوجه صدای گریۀ ساره شد. او سریع از اتاق خارج شد و گفت: «باز چه شده، ساره؟! چرا گریه می‌کنی؟» ساره درحالی‌که اشک می‌ریخت، با اشتیاق بسیاری پاسخ داد: «الیاس، به وهب پیام دادم و گفتم که من همسر الیاس هستم و از این پس، به‌صورت مشترک به تو پیام می‌دهیم. سپس خوابم را برایش تعریف کردم. بیا و ببین که وهب چه جوابی داده است. خودت پاسخش را بخوان.»

الیاس با بی‌میلی گوشی‌اش را گرفت و‌ جواب وهب را خواند. او‌ نوشته بود: «درود بر شما! سپاس‌گزارم که رؤيای زیبایتان را برایم تعریف کردید. ان‌شاءالله که خیر است. می‌دانید یاد چه آیاتی افتادم؟ :

در انجیل متی، فصلِ ۱۷، آیۀ ۱-۹ می‌خوانیم:

«و بعد از شش روز، عیسی، پطرس و یعقوب و برادرش یوحنّا را برداشته، ایشان را در خلوت به کوهی بلند برد. و در نظر ایشان هیئتِ او متبدل گشت و چهره‌‌اش چون خورشید، درخشنده و جامه‌‌اش چون نور، سفید گردید. که ناگاه موسی و الیاس بر ایشان ظاهر شده، با او گفت‌وگو می‌کردند. اما پطرس به عیسی متوجه شده، گفت «خداوندا، بودن ما در اینجا نیکوست! اگر بخواهی، سه سایبان در اینجا بسازیم. یکی برای تو و یکی به‌جهت موسی و دیگری برای الیاس.» و هنوز سخن بر زبانش بود که ناگاه ابری درخشنده بر ایشان سایه افکند و اینک آوازی از ابر در رسید که «این است پسر حبیب من که از وی خشنودم. او را بشنوید! و چون شاگردان این را شنیدند، به‌روی در افتاده، بی‌نهایت ترسان شدند.  عیسی نزدیک آمده، ایشان را لمس نمود و گفت: «برخیزید و ترسان مباشید!»  و چشمان خود را گشوده، هیچ‌کس را جز عیسی تنها ندیدند  و چون ایشان از کوه به زیر می‌آمدند، عیسی ایشان را قدغن فرمود که "تا پسر انسان از مردگان برنخیزد، زنهار این رؤیا را به کسی بازنگویید."»

می‌بینید خواهرم؟! شما رؤيا می‌بینی و عیسی در آن حقانیت احمد الحسن را تأیید می‌کند. و در این آیات، خواندیم که شاگردان در رؤیا به تبعیت از عیسی فراخوانده می‌شوند. به‌راستی که عالم رؤیا همیشه به حقانیت فرستادگان الهی شهادت می‌دهد.»

الیاس در حال مطالعۀ ادامۀ مباحثۀ آن دو بود. ساره در پاسخ به توضیحات وهب نوشته بود: «تمام روح و وجودم را حسّ عجیبی فراگرفته است. آقای وهب، از کجا بدانم آن کسی که در رؤیا دیده‌ام خودِ عیساست؟!»

وهب در جوابش نوشته بود: «لطفاً آن آیات را با دقت بخوانید! مگر پطرس، یعقوب و‌ یوحنا که صدها سال‌ پس از موسی و الیاس می‌زیستند، این دو‌ نبیّ خدا را دیده بودند که وقتی آنها را در خواب دیدند، یقین داشتند که به‌حقیقت ایشان را دیده‌اند؟!

«که ناگاه موسی و الیاس بر ایشان ظاهر شده، با او گفت‌وگو می‌کردند. * اما پطرس به عیسی متوجه شده، گفت «خداوندا، بودن ما در اینجا نیکوست! اگر بخواهی، سه سایبان در اینجا بسازیم. یکی برای تو و یکی به‌جهت موسی و دیگری برای الیاس.» [1]

خواهرم، شیطان هرگز نمی‌تواند خود را به شکل فرستادگان الهی درآورد. عالم رؤیا در دست خداوند است. پس شما نیز در حقیقت خودِ عيسی را در رؤیا دیده‌ای و ایشان بوده است که حقانیت فرستاده‌اش را تأیید کرده است.

اگر مایل باشید، بازهم برایتان شواهدی از شهادت به حقانیت خلفای خداوند در رؤیا بیاورم.»

ساره با همان اشتیاق همیشگی‌اش نظر مثبت خود را اعلام کرده بود و وهب ادامه داده بود:

«‌در نور الهی باشید، خواهرم. این آیات را بخوانید:

«و در هر عیدی، رسم والی این بود که یک زندانی، هرکه را می‌خواستند برای جماعت آزاد می‌کرد. و در آن وقت، زندانی مشهور، براَبا نام داشت پس چون مردم جمع شدند، پیلاطُس ایشان را گفت: «که را می‌خواهید برای شما آزاد کنم؟ براَبّا یا عیسی مشهور به مسیح را؟» زیراکه دانست او را از حسد تسلیم کرده بودند. چون بر مسند نشسته بود، زنش نزد او فرستاده، گفت: «با این مرد عادل تو را کاری نباشد، زیراکه امروز در خواب دربارﮤ او زحمت بسیار بردم.» [2]

در این آیات هم می‌بینیم که عالم رؤیا نسبت به حقانیت فرستادگان الهی ساکت نمی‌نشیند و‌ هشدار می‌دهد.

همچنین معرفی ابراهیم در رؤیای ابی‌ملک به‌عنوان نبی خداوند:

«3 و خدا در رؤیای شب، بر اَبی‌مَلِک ظاهر شده، به وی گفت: «اینک تو مرده‌ای به‌سبب این زن که گرفتی، زیراکه زوجۀ دیگری است.» [...] ۷ پس الآن زوجۀ این مرد را رد کن، زیراکه او نبی است، و برای تو دعا خواهد کرد تا زنده بمانی. و اگر او را رد نکنی، بدان که تو و هرکه از آنِ تو باشد، هرآینه خواهید مرد.» ۸ بامدادان ابی‌ملک برخاسته، جمیع خادمان خود را طلبیده، همۀ این امور را به سمع ایشان رسانید، و ایشان بسیار ترسان شدند.» [3]

مثال‌های دیگری هم هست که برای پرهیز از زیاده‌گویی از ذکر آنها خودداری می‌کنم و امیدوارم همین مقدار برای روشن شدن حقیقت کافی باشد.»

الیاس نمی‌دانست باید چه کند؟ خوشحال باشد یا ناراحت؟ او هم مانند ساره شوق ظهور فرستادﮤ عیسی را داشته باشد یا مقابلش بایستد و او را از این افکار دور کند. او در حال تجربۀ سردرگمی عجیبی بود که ناگهان به خود آمد. چه می‌گویی، الیاس؟! ساره و اشتیاق ظهور فرستادﮤ عیسی؟! این دیگر چه مصیبتی است که بر سرمان آمد؟! ما که داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم! به خانواده‌هایمان چه بگویم؟! بگویم ساره به یک مسلمان که خود را فرستادﮤ عیسی می‌داند، ایمان آورده است؟!

او‌ گوشی همراهش را کنار گذاشت و با مهربانی همسرش را آرام کرد و گفت: «ساره جان، می‌شود لطفاً از حالت برایم بگویی؟! تو در حال حاضر دربارﮤ احمد الحسن و ادعایش چه فکری می‌کنی؟ یا قصدت از این پرسش و پاسخ‌ها با وهب چیست؟!»

ساره با بغض جواب داد: «الیاس، اگر ناراحت نمی‌شوی و می‌خواهی حقیقت را بدانی، من احمد الحسن را باور کرده‌ام. فکر نکن تنها به‌خاطر رؤیایی است که دیده‌ام، نه! من پیش از این خواب، بارها دلایل آنها را خواندم و بررسی کردم و سخن باطلی در هیچ‌کدام از ادله‌شان ندیدم. از تو هم می‌خواهم با انصاف و بدون پیش‌داوری این دلایل را بخوانی و از خدا بخواهی که راه هدایت را نشانت دهد. این خواستۀ خود احمد الحسن است. او بارها تأکید کرده است که از خدا بخواهید تا راه را نشانتان دهد.»

الیاس گفت: «یادت هست روز ا‌ولی که وهب پیام داد، چه گفتی؟ گفتی این افراد حتی ارزش ندارند که پیام‌هایشان را بخوانی! حال خودت از من می‌خواهی که وقت بگذارم و‌ از احمد الحسن بخوانم!»

ساره با شرمندگی پاسخ داد: «لطفاً آن سخنان را به یادم‌ نیاور و من را خجالت‌زده نکن. می‌دانی آن‌ روز که برای چندمین بار از تو خواستم به سخنان ایمان‌داران به احمد الحسن گوش ندهی، به‌ناگاه یاد چه چیزی افتادم؟ موعظۀ استیفان نخستین شهید مسیحیت که یهودیان به‌جای این‌که سخنانش را با انصاف و آزادانه بشنوند و درک کنند، گوش‌های خود را گرفتند و‌ به او حمله کردند و‌ در نهایت او را به شهادت رساندند.

در اعمال رسولان ۵۷:۷ می‌خوانیم:

«آنگاه به آواز بلند فریاد برکشیدند و گوش‌های خود را گرفته، به یکدل بر او حمله کردند.»

آن زمان بود که تصمیم گرفتم کار یهود را تکرار نکنم. ابتدا چشم‌ها و‌ گوش‌هایم را باز نگه دارم و دلایل احمد الحسن را با ذهنی آزاد و بی‌طرف بخوانم ‌و سپس بر درستی یا نادرستی ادعایش داوری کنم. حال، همین را نیز از تو می‌خواهم.»

الیاس به ساره قول داد که تحقیق کند و در این مسیر کنارش باشد. سپس پیشنهاد سفر را با او در میان گذاشت و ساره نیز پذیرفت. پس از گذشت چندساعت، آن‌ها راهی شدند درحالی‌که در ذهنشان افکار متفاوتی می‌چرخید. الیاس منتظر فرصت مناسبی بود تا از ساره بخواهد که نزد خانواده از احمد الحسن و ادعایش سخنی به میان نیاورد، و ساره سرشار از شوق و اشتیاق که خبر ظهور فرستادﮤ عیسی را به پدر و مادرش برساند.

این گفت‌وگوی داستانی ادامه دارد ...

پانویس‌ها:

  1. [1]  انجیل متی 3:17-4.

  2. [2]  انجیل متی 15:27-19.

  3. [3]  پیدایش، فصل20.

کلیدواژه‌ها

احمد الحسن رؤیا عیسی مسیح کتاب مقدس انجیل متی سیزدهمین حواری پیدایش

امتیاز مقاله

5.00 از 5 (1 رأی)
امتیاز شما