گفتوگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح
جایگاه «وصیت» در شناخت مدعیان حق
چکیده
مدت زیادی از سفرشان نگذشته بود که ساره به الیاس گفت: «الیاس جان، پیشنهاد جذابی دارم. آیا موافقی برای اینکه زمان زودتر بگذرد و از طولانی بودن مسیر خسته نشویم، از دلایل حقانیت احمد الحسن برایت توضیح بدهم؟»
الیاس با تعجب گفت: «در مباحثهات با وهب چیزی در این باره ندیدهام!»
ساره با مهربانی لبخندی زد و پاسخ داد: «درست است، چون من این دلایل را از وهب نپرسیدهام، بلکه خودم کتاب سیزدهمین حواری از احمد الحسن را خواندهام و همچنین کتاب دیگری به اسم «احمد موعود، پیونددهندﮤ رسالات آسمانی»، که نوشتۀ یکی از مؤمنان به ایشان است و آن کتاب هم بسیار جالب و خواندنی است.»
الیاس سری تکان داد و گفت: «پس تو در این مدت بیکار نبودهای و وقت بسیاری را برای خواندن دربارﮤ احمد الحسن صرف کردهای و من چه بیخبر بودم. بسیار خب، از هرکجا که مایل هستی شروع کن.»
ساره خندید و گفت: «به من حق بده، الیاس. کسی پیدا میشود که ادعایی به آن بزرگی دارد. کتابش را میخوانی و دنیایی تازه از مطالبی که تاکنون نمیدانستی، بهرویت باز میشود. میخوانی و عطشت برای ادامۀ خواندن بیشتر میشود. در آموزهها و سخنانش حتی کلمهای لغو و باطل نمییابی. با یارانش صحبت میکنی و جز علم و ادب و احترام چیزی نمیبینی. تو باشی، شیفتۀ چنین شخصی نمیشوی و برای شناخت بیشتر وی تلاش نمیکنی؟!... بگذریم. الیاس جان، با مطالعۀ کتاب احمد الحسن برایم روشن شد که تمامی فرستادگان الهی سه نشانۀ ثابت دارند. به ترتیب هرکدام را برایت توضیح مختصری میدهم. با دقت گوش کن و اگر سؤالی داری، بپرس.
اولین نشانهای که مایلم آن را برایت توضیح دهم «وصیت» است. وصیت یعنی چه؟ ببین، الیاس، هر فرستادﮤ الهی، خلیفۀ پس از خود را به مردم معرفی میکند و به او سفارش میکند و آن خلیفۀ بعدی نیز با همان «وصیت» یا بهاصطلاح «نص» خود را به مردم میشناساند. بگذار تا برایت مثالی بزنم:
این آیات را قبلاً خواندهایم، بار دیگر با دقت بیشتری آنها را گوش کن.»
ساره گوشی خود را در دست گرفت تا در جستوجو و خواندن آیات از آن استفاده کند. سپس ادامه داد:
«و خداوند به موسی گفت: «اینک ایام مردن تو نزدیک است، یوشع را طلب نما و در خیمۀ اجتماع حاضر شوید تا او را وصیت نمایم.» پس موسی و یوشع رفته، در خیمۀ اجتماع حاضر شدند. * و خداوند در ستون ابر در خیمه ظاهر شد و ستون ابر، بر در خیمه ایستاد.» [1]
آیات واضح است. همانطور که خواندیم، جانشین موسی یعنی یوشع با وصیت و تأیید خداوند معرفی میشود.
یا مثالی دیگر:
«و بعد از غذا خوردن، عیسی به شمعون پطرس گفت: «ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا بیشتر از اینها محبت مینمایی؟» بدو گفت: «بلی سرورم، تو میدانی که تو را دوست میدارم.» بدو گفت: «برههای مرا خوراک بده.» باز در ثانی به او گفت: «ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا محبت مینمایی؟» به او گفت: «بلی سرورم، تو میدانی که تو را دوست میدارم.» بدو گفت: «گوسفندان مرا شبانی کن.» مرتبۀ سوم بدو گفت: «ای شمعون، پسر یونا، مرا دوست میداری؟» پطرس محزون گشت، زیرا مرتبۀ سوم بدو گفت «مرا دوست میداری؟» پس به او گفت: «سرورم، تو بر همه چیز واقف هستی. تو میدانی که تو را دوست میدارم.» عیسی بدو گفت: "گوسفندان مرا خوراک ده".» [2]
الیاس جان، همانطور که میدانی عیسی گلهای نداشت تا پطرس را مأمور نگهداری از آنها کند، بلکه منظور او از این سخنان، مؤمنان او هستند که آنها را به جانشین خود یعنی پطرس سپرد تا نگهبانشان باشد. پس در اینجا نیز میبینیم که عیسی به معرفی وصیّ خود میپردازد. آیا تا اینجا برایت سؤالی پیش نیامده است؟!»
الیاس که با دقت به توضیحات ساره گوش میداد، در جواب گفت: «توضیحاتت جالب و واضح بود و سؤالی ندارم. فقط نمیدانم ربط این سخنان به احمد الحسن چیست؟ بسیار خب، یوشع و پطرس بهعنوان وصیّ موسی و عیسی معرفی شدند، اما احمد الحسن چه؟ او از سوی چه کسی معرفینامه دارد؟!»
ساره با لبخند همیشگیاش گفت: «ببین، الیاس جان، «نص» یا «وصیت» به دو صورت انجام میگیرد: مستقیم و غیرمستقیم.
جانشینان موسی و عیسی با ذکر صریح نامشان به مردم زمانشان معرفی شدند، و مأموریت خویش را دقیقاً پس از وفات موسی و صعود عیسی آغاز کردند. اما گاهی فرستادﮤ خداوند با رمز و اشاره از خلیفهای میگوید که سالها پس از وفات او میآید.
به این مثال دقت کن:
اشعیا با نص یا معرفینامهای غیرمستقیم یحیی را معرفی میکند:
«صدای نداکنندهای در بیابان، راه خداوند را مهیا سازید و طریقی برای خدای ما در صحرا راست نمایید.» [3]
صدها سال از این بشارت اشعیا میگذرد، یحیی میآید و به همان معرفینامۀ غیرمستقیم استناد میکند:
«آنگاه بدو گفتند: "پس کیستی تا به آن کسانی که ما را فرستادند جواب بریم؟ دربارﮤ خود چه میگویی؟" * گفت: "من صدای نداکنندهای در بیابانم، که راه خداوند را راست کنید، چنانکه اشعیای نبی گفت."» [4]
راستی الیاس، یادت میآید که در ابتدا از وهب خواستی معجزهای از احمد الحسن بگوید، و او از یحیی گفت؟ گفت که احمد الحسن تاکنون معجزات فراوانی داشته است. اما این، راه ثابت شناخت فرستادگان الهی نیست، زیرا همانطور که در انجیل بیان شده، به گواهی بسیاری از مردم، هیچ معجزهای از یحیی صادر نشده و این یعنی از او هیچ معجزﮤ مادی ندیدند. پس اگر معجزﮤ مادی قانونی ثابت برای شناخت فرستادگان بود، چرا یحیی به این افراد بسیار، معجزهای نشان نداد؟ چگونه معجزﮤ مادی میتواند قانونی ثابت باشد، درحالیکه با گواهی آن مردم، خلاف آن اثبات میشود؟
حتی ما هیچ تلاشی را از سوی انجیلنویس در ردّ ادعای آن افراد، مبنی بر معجزه نداشتن یحیی شاهد نیستیم، از طرفی هم هیچ گزارشی از معجزه داشتن وی وجود ندارد. پس این، قانون همیشگی و همهشمولی در شناخت مدعیان الهی نمیباشد. خود ما هم به یحیی از راه معجزه ایمان نیاوردیم. پس چرا برای اثبات ادعای یک مدعی درخواست معجزه داشته باشیم؟
درست است. یحیی نه با معجزه، که با معرفینامهای از سوی اشعیا حقانیت خود را ثابت کرد.
بگذریم! بحثمان را ادامه بدهیم. این بار از عیسی برایت مثال میزنم.
به این نص (معرفینامۀ) غیرمستقیم از اشعیا به عیسی دقت کن:
«روح خداوند یهوه بر من است، زیرا خداوند مرا مسح کرده است تا مسکینان را بشارت دهم و مرا فرستاده تا شکستهدلان را التیام بخشم و اسیران را به رستگاری و محبوسان را به آزادی ندا کنم * و تا از سال پسندیدﮤ خداوند و از یوم انتقام خدای ما ندا نمایم و جمیع ماتمیان را تسلّی بخشم.» [5]
بسیار خب، حال ببین عیسی از این معرفینامۀ غیرمستقیم برای شناساندن خود استفاده میکند:
«و به ناصره جایی که پرورش یافته بود، رسید و بهحسب دستور خود در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، برای تلاوت برخاست. آنگاه صحیفۀ اشْعیای نبی را بدو دادند و چون کتاب را گشود، موضعی را یافت که مکتوب است "روح خداوند بر من است، زیراکه مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکستهدلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم و از سال پسندیدﮤ خداوند موعظه کنم." پس کتاب را بههمپیچیده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همۀ اهل کنیسه بر وی دوخته میبود. * آنگاه بدیشان شروع به گفتن کرد که "امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد."» [6]
پس اشعیا با رمز و اشاره از عیسی سخن گفت و سالها بعد عیسی به همان آیات احتجاج و خود را با همان نشانهها معرفی میکند.
جالب است بدانیم که خودِ عیسی یهودیان را به خواندن کتاب مقدس فراخواند، چراکه در آن نصوصی وجود داشت که به حقانیت وی شهادت میداد.
«کتب را تفتیش کنید، زیرا شما گمان میبرید که در آنها حیات جاودانی دارید و آنهاست که به من شهادت میدهد. و نمیخواهید نزد من آیید تا حیات یابید. جلال را از مردم نمیپذیرم. ولکن شما را میشناسم که در نفْس خود محبت خدا را ندارید. من به اسم پدر خود آمدهام و مرا قبول نمیکنید، ولی هرگاه دیگری به اسم خود آید، او را قبول خواهید کرد. شما چگونه میتوانید ایمان آرید و حال آنکه جلال از یکدیگر میطلبید و جلالی را که از خدای واحد است طالب نیستید؟ گمان مبرید که من نزد پدر بر شما ادعا خواهم کرد. کسی هست که مدعی شماست و آن موساست که بر او امیدوار هستید. زیرا اگر موسی را تصدیق میکردید، مرا نیز تصدیق میکردید، چون که او دربارﮤ من نوشته است. اما چون نوشتههای او را تصدیق نمیکنید، پس چگونه سخنان مرا قبول خواهید کرد.» [7]
خدای من! میبینی، الیاس؟! بارها و بارها این آیات را خواندهایم و از آنها گذشتهایم، بی آنکه نکات نهفته در آنها را متوجه شویم. این، خودِ عیساست که به اهمیت وجود نص و وصیت اشاره میکند و از مردم میخواهد که کتب را بخوانند، چون که به او شهادت میدهند و بازهم تأکید میکند که موساست که در نوشتههایش به او بشارت داده است.
یا این آیه را که اکنون میخوانم گوش کن! و ببین که وجود «نص» و «وصیت» برای شناخت و اثبات حقانیت یک فرستاده چه اهمیت بالایی دارد:
«فیلپس، نَتَنائیل را یافت و به او گفت: "آن کسی را که موسی در تورات و انبیا مذکور داشتهاند یافتهایم، که عیسی پسر یوسف ناصری است".» [8]
خب الیاس جان، تا اینجای توضیحاتم سؤالی نداری؟»
الیاس گفت: «آنقدر با قدرت بیان و تسلط بالا سخن میگویی که گویی سالهاست احمد الحسن را میشناسی. سؤالی ندارم، بهجز همان قبلی که آیا این توضیحات بر احمد الحسن هم صدق میکند؟ آیا او نیز دارای آیات بشارتی مربوط به خود در کتاب مقدس هست؟»
ساره لبخند معناداری زد و گفت: «میدانستی که دعوت احمد الحسن از سال ۲۰۰۲ آشکار شده است؟ ای کاش حقیقتاً همان بود که گفتی! کاش سالها پیش و بسیار زودتر با او آشنا میشدم. با او و با کلامش دنیایم رنگ تازهای به خود گرفته است. فقط خدا میداند که عشق او همۀ قلبم را پر کرده است.»
ساره اینها را گفت و اشک در چشمانش حلقه زد. الیاس با دیدن همسرش و حسّی که به فرستادﮤ عیسی پیدا کرده بود، ناگهان احساس کرد که او هم احمدالحسن را دوست دارد. ساره کسی نبود که بهآسانی فریب بخورد و بهراحتی دل ببندد، حتماً احمد الحسن توانسته بود خودش را ثابت کند که اکنون ساره اسم او را با نهایت ادب و احترام و علاقه بر زبان میآورد.
سپس ساره آهی از سر حسرت کشید و اشکهایش را پاک کرد و ادامه داد: «بگذریم... الیاس، پرسیدی آیا در کتاب مقدس نصوصی مربوط به احمد الحسن وجود دارد؟! بله، نه یک آیه، که آیات متعددی در اثبات حقانیت وی و حتی پدرانش -محمد و جانشینانش- وجود دارد. به ایشان با عنوانهایی مانند «تسلیدهنده»، «پسر انسان»، «برّه»، «شیر»، «سوار بر اسب سپید»، «غلام امین و دانا» و ... بشارت داده شده است. میدانم اکنون در ذهنت سؤال پیش آمده که چطور ممکن است این شخصیتها به احمد الحسن اشاره داشته باشند، درحالیکه برخی از اینها به عیسی اطلاق میشد! الیاس جان، لطفاً صبر کن و بپذیر که بررسی این نصوص را به زمان دیگری موکول کنیم. فقط همین مقدار میگویم که آنقدر دلایل احمد الحسن در اثبات اینکه این نصوص به وی اشاره میکند محکم است که حقیقتاً این شخصیتها نمیتوانند مصداقی بهجز ایشان داشته باشند. پس احمد الحسن نیز مانند سایر فرستادگان الهی، وصیتشده و سفارششدﮤ انبیای پیش از خود است و برای اثبات حقانیت خود به آن متون احتجاج کرده است... این اولین نشانۀ یک مدعی حق است. اگر خسته نشدی، ادامۀ دلایل حقانیت ایشان را توضیح دهم.»
الیاس که با دقت به توضیحات همسرش گوش میداد، گفت: «سپاسگزارم که با حوصله و صبوری برایم از اولین نشانۀ حقانیت یک مدعی گفتی. بگذار اندکی استراحت کنیم و یک لیوان چای بخوریم و بعد ادامه دهیم.» ساره نیز از این پیشنهاد استقبال کرد و برای همسرش چای ریخت و لحظاتی را در سکوت گذراندند.
این گفتوگوی داستانی ادامه دارد ...