گفتوگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح
جایگاه «علم و حکمت» در شناخت حجتهای الهی
چکیده
سپس الیاس از همسرش خواست که ادامه دهد و ساره این بار با این سخنان شروع کرد: «الیاس جان، من از خداوند سپاسگزارم که همسری همچون تو را در کنارم دارم. تو میتوانستی در مقابل من بایستی و من را از بردن نام احمد الحسن منع کنی، اما نهتنها این کار را نکردی، بلکه خودت هم در حال تحقیق هستی و از من میخواهی که از او برایت بگویم. من قدر خوبیها و بودنت را میدانم... بسیار خب، حال از نشانۀ دوم برایت بگویم: «علم و حکمت». این، دومین دلیل حقانیت شخص مدعی است. وقتی کتاب مقدس را میخوانیم، متوجۀ این نکته میشویم که تمامی فرستادگان الهی از علمی متمایز با دیگران برخوردار بودهاند و با پندهایی حکیمانه مردم زمانشان را به اخلاق و اعمال پسندیده و موردرضایت خداوند دعوت میکردهاند.
بگذار برایت مثالهایی بیاورم:
«موسی به پدرزن خود گفت که قوم نزد من میآیند تا از خدا مسئلت نمایند. * هرگاه ايشان را دعوی شود، نزد من میآيند، و ميان هرکس و همسايهاش داوری میکنم و فرايض و شرايع خدا را بديشان تعليم میدهم.» [1]
پس موسی که از انبیای بزرگ الهی بود، هم احکام و دستورات خداوند را به مردم میآموخت و هم بین آنها داوری میکرد و سخنش فصلالخطاب قومش بود.
اکنون از دانیال نبی بخوانیم:
«ای خدای پدران، من تو را شکر میگویم و تسبیح میخوانم، زیراکه حکمت و توانایی را به من عطا فرمودی و الآن آنچه را از تو درخواست کردهایم، به من اعلام نمودی، چون که ما را از مقصود پادشاه اطلاع دادی.» [2]
علم و حکمت عیسی را هم بخوانیم و همین مقدار کافی است:
«و چون به وطن خویش آمد، ایشان را در کنیسۀ ایشان تعلیم داد، بهقسمی که متعجب شده، گفتند: "از کجا این شخص چنین حکمت و معجزات را به هم رسانید؟".» [3]
«اما دربارﮤ قیامت مردگان، آیا نخواندهاید کلامی را که خدا به شما گفته است، «من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب»؟ خدا خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است.» و آن گروه چون شنیدند، از تعلیم وی متحیر شدند.» [4]
این آیات نیز بر این عقیده که فرستادگان الهی از علم و حکمتی متمایز از دیگران برخوردار بودند، صحه میگذارد. مطلب واضح است، الیاس؟»
الیاس سخنان همسرش را تأیید کرد و گفت: «براساس آیاتی که خواندی، روشن شد که انبیای خداوند دارای علم و حکمت هستند. اما سؤالی برایم پیش آمد. آیا از این پس، هرکه از راه برسد و بتواند برخورداری خود از علم و دانشی فراتر از دیگران را ثابت کند، میتواند ادعاهای الهی داشته باشد؟»
ساره جواب داد: «معلوم است که خیر. نشانۀ اول را یادت باشد. علم و حکمت باید همراه با نصّ و وصیت بیاید تا تأییدکنندﮤ حقانیت شخص مدعی باشد.»
الیاس سری به نشانۀ تأیید تکان داد و گفت: «بسیار خب، حال از علم احمد الحسن بگو. به من حق میدهی که از تو این را نپذیرم که تنها با خواندن یک کتاب از وی به علم او پی برده باشی!»
ساره خندید و گفت: «الیاس، احمد الحسن تاکنون بیش از پنجاه جلد کتاب در زمینههای مرتبط با باورها و عقاید نوشته است که من در حال حاضر تنها یک کتاب او را تاحدودی خواندهام و البته فکر میکنم همین یک کتاب با آنهمه مطالب تازه و نابی که دارد میتواند بهتنهایی علم وی را ثابت کند. راستی این را هم دانستم که احمد الحسن کتابی دارد که خداناباوران را با علم الهی خود به چالش جدی کشانده است و از وجود خداوند و دین الهی با دلایل علمی دفاع کرده است؛ کاری که هیچکدام از بزرگان ادیان تابهحال انجام نداده بودند. الیاس، بسیار مشتاق خواندن آن کتابم.»
الیاس هم که به مطالعۀ موضوعات جدید علمی علاقهمند بود کنجکاوی و اشتیاق خود را برای خواندن آن کتاب ابراز کرد. سپس آنها به استراحتگاهی رسیدند و تصمیم گرفتند که پیاده شوند و دقایقی را قدم بزنند. آن دو در حال قدم زدن و لذت بردن از طبیعت بودند که زنگ اعلان گوشی الیاس به صدا درآمد و نام وهب بر صفحۀ گوشی ظاهر شد. چشمان ساره با دیدن پیام وهب برقی از خوشحالی زد و با شوق بسیار از همسرش خواست که پیامش را باز کند. الیاس پیام وهب را گشود و با دو کتاب به نامهای «نامۀ هدایت» و «وصی و فرستادﮤ امام مهدی در تورات، انجیل و قرآن» نوشتۀ احمد الحسن مواجه شد. وهب از آنها خواسته بود که این دو کتاب را نیز مطالعه کنند و در آخر برایشان این آیات را ارسال کرده بود:
«و عیسی باز به مَثَلها ایشان را خطاب کرده، سخن آغاز کرده ملکوت آسمانها را تشبیه به انسان پادشاهی کرد که برای پسرش عروسی گرفته است و بندگان خود را فرستاد تا دعوتشوندگانِ به عروسی را فرابخوانند، ولی آنان نمیخواستند بیایند. دوباره غلامانی دیگر را فرستاده، فرمود: به دعوتشوندگان بگویید که اینک خوان خود را مهیّا ساختهام. گاوها و پرواریهایم ذبح شده و همه چیز مهیّاست. به عروسی بیایید. امّا آنها سستی نموده، یکی رهسپار کشتزار خود شد و دیگری به تجارت خود مشغول. و دیگران غلامان او گرفته، دشنامشان دادند و آنها را کشتند. پس هنگامی که پادشاه این را شنید غضب کرده، سپاهیانش را گسیل داشت و آن قاتلان را کشتند و شهرشان را به آتش سوزاندند. * آنگاه غلامان خود را فرمود: عروسی همچنان مهیّاست، ولی دعوتشوندگان لیاقتش را نداشتند.
پس بر سر دوراهیهای راهها بروید و هرکه را که دیدید به عروسی دعوت کنید. آن غلامان بر سر راهها رفتند و هرکس را که از خوب و بد یافتند گرد آوردند، چنانچه عروسی از حاضران مملو گشت وقتی پادشاه بهجهت دیدن اهل مجلس وارد شد، یک انسان را در آنجا دید که جامۀ عروسی بر تن ندارد. پس او را فرمود: ای رفیق، تو چطور به عروسی آمدهای درحالیکه لباس عروسی بر تن نداری؟ پس او خاموش شد. آنگاه پادشاه به خدمتگزاران فرمود: دو پا و دو دست او را ببندید و او را گرفته، در تاریکیهای بیرون بیندازید؛ جایی که گریهها باشد و صدای سایش دندانها. چراکه دعوتشدگان بسیار و برگزیدگان اندکاند. ...» [5]
حالِ ساره دیدنی بود. چشمانش برق میزد، میخندید، کلامش سرشار از شوق و سرزندگی بود. گویی خبر خوشی به او رسیده باشد. الیاس که متوجه ذوق همسرش شده بود، به او گفت: «میدانم که برای خواندن این دو کتاب لحظهشماری میکنی، ساره. از خوشحالیات خوشحالم. پس وقت بگذار و مطالعۀ کتاب سیزدهمین حواری را به نتیجه برسان تا زودتر به خواندن کتابهای جدید احمد الحسن مشغول شوی.»
ساره باز هم از همسرش تشکر کرد و گفت: «میدانی که قدر این همراهیهایت و درک بالایت را میدانم. امیدوارم تو هم بهزودی احمد الحسن را باور کنی... راستی الیاس، وهب چه هوشمندانه این آیات را ارسال کرد. یقین دارم که پادشاهی آسمان نزدیک است و خبر ظهور فرستادﮤ عیسی همهجا در حال انتشار است. همه دعوت میشوند، اما کسانی که مهمانی را بپذیرند و قدر بدانند اندکاند.»
این گفتوگوی داستانی ادامه دارد ...