پیِ آواز حقیقت بدویم
نظریات علمی
چکیده
در قسمت قبل، دربارﮤ هندسۀ اقلیدسی سخن گفتیم و با هندسههای نااقلیدسی آشنا شدیم. هندسههای نااقلیدسی بیش از آنکه بخواهند هندسۀ اقلیدسی را به چالش بکشند، مفهوم بدیهیات در منطق ارسطویی را به چالش کشیدند. به بیان دیگر، این هندسهها گزارهای را انکار کردند که در نگاه سنتی، قرنها بدیهی پنداشته شده بود و تشکیک در آن، تقابل با عقل سلیم به شمار میرفت. هندسههای نااقلیدسی با انکار بدیهیات پیشینیان، دچار تناقض و ناسازگاری هم نشدند و عقل سلیم نیز از آنها سلب نشد.
زیر سؤال رفتن مفهوم بدیهیات، بهعنوان «گزارههای ضروری که هر عقل سلیمی آنها را میپذیرد»، سرآغاز تحولی در تفکر منطقی و منطق تفکر شد. بهتدریج، مبانی گزارههای علمی مورد بازبینی قرار گرفت و مفهوم «اصول موضوعه» با مفهوم بدیهیات جایگزین شد.
«اصول موضوعه» به گزارههایی گفته میشود که مبنای یک نظریۀ علمی را تشکیل میدهد و سایر گزارههای آن نظریه از این گزارهها استنتاج میشود. نظریهپردازان تلاش میکنند اصول خود را بهگونهای انتخاب کنند که از منظر دیگران هم بدیهی به نظر برسند تا نظریۀ آنها برای دیگران نیز پذیرفتنی باشد. با این حال، الزامی وجود ندارد که دیگران هم نظریۀ آنها را بدیهی بدانند؛ بلکه دیگران میتوانند نظریههای متفاوتی را تدوین کنند و به رقابت با نظریههای دیگر برخیزند. نتیجۀ این تنوع، از بین رفتن یک علم واحد و ظهور شاخههای مختلف و نگرشهای متنوع علمی است. به این ترتیب، علم جای خود را به نظریههای علمی داد و نظریهپردازان نسلهای جدیدی از دانشمندان بودند که جایگزین علامههای همهچیزدان شدند. اما بازهم هندسۀ اقلیدسی، سرآمد نظریههای علمی محسوب میشود؛ چراکه با جایگزین کردن کلمۀ «اصل» بهجای «بدیهی»، یک نظریه با اصول مشخص و مدون خواهیم داشت. به این ترتیب، شایسته است بگوییم هندسۀ اقلیدسی یکی از قدیمیترین نظریههای علمی است.
در ابتدا به نظر میرسد که فقط اسامی عوض شده است. اساساً چه فرقی میکند ما نام این گزارههای اولیه را «بدیهی» بگذاریم یا «اصول موضوعه»؟! اما باید دقت داشت که در پس این تغییر اسامی، یک تغییر نگرش رخ داده است. منکران اصل پنجم هندسۀ اقلیدسی، بیعقل، ضد علم، معاند و حتی کافر نامیده نمیشوند؛ بلکه آنها هم میتوانند نظریات علمی خود را پایهریزی کنند.
«اصول موضوعه» میتواند از روش استقرایی بهدست آید. یعنی یک اندیشمند میتواند مشاهدات خود را دستهبندی کرده و با تعمیم یافتههای خود به کل جهان، اصول موضوعۀ خود را تدوین کند. این روشی است که بسیاری از دانشمندان علوم تجربی از آن بهره میگیرند. اما اصول موضوعه میتواند از طریق تفکر و مفاهیم عقلی بهدست آید. نظریههایی مانند نظریۀ نسبیت، نظریۀ کوانتوم، نظریۀ ریسمان و بسیاری از نظریههای دیگر از این طریق بهوجود آمدهاند؛ هرچند که بعداً روشهایی برای آزمودن بعضی از آنها طراحی شد.
حرکتی که از هندسه آغاز شد، به منطق و ریاضیات کشیده شد. گروهی از ریاضیدانان تلاش کردند اصولی را برای ریاضیات و حتی برای منطق تدوین کنند. فرگه[1] حساب محمولات را در منطق صوری تدوین کرد. وایتهد[2] و راسل[3] اصول ریاضیات را در کتابی به همین نام تدوین کردند. زرملو[4] و فرانکل نیز اثر مشابهی ارائه دادند. انیشتین در نظریۀ نسبیت، از هندسههای نااقلیدسی استفاده کرد و دیدگاههای جدیدی ارائه داد که با فیزیک کلاسیک در تعارض بود. در دوران معاصر، شاهد ظهور نظریههای مختلف در علوم گوناگون ازجمله فیزیک، شیمی، زیستشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، روانشناسی، نجوم و ... هستیم، بدون آنکه آنها از یکدیگر انتظار داشته باشند اصول موضوعۀشان بیچونوچرا توسط دیگران پذیرفته شود.
امروزه، عادی است که به دو دانشجو با دو نظریۀ معارض یکدیگر، در یک دانشگاه، مدرک دکتری داده شود. با این حال، این حرکت آغازی برای تنازع بقا بین نظریههای علمی است. در این تنازع بقا، از نظریههایی که بتوانند به پرسشهای مرتبط با دامنۀ بحث خود بهتر پاسخ دهند، بیشتر استقبال میشود و نظر مجامع علمی، استادان و دانشجویان را به خود جلب میکند. و چنانچه نظریهای ناکارآمد باشد و نتواند نظر اندیشمندان بیشتری را به خود جلب کند، بهتدریج از گردونۀ علم خارج میشود.
سؤال: حقیقت چیست؟ کدام نظریه درست است؟ چگونه میتوانیم بفهمیم کدام نظریه بر واقعیت انطباق دارد؟
واقعیت این است که نظریههای مختلف، تصاویر ذهنی اندیشمندان از حقیقتاند. ممکن است همگی آنها نادرست باشند و ممکن است تمام آنها بخشی از حقیقت را انعکاس داده باشند. اما برای اینکه تشخیص دهیم آیا آنها بر واقعیت منطبق میشوند یا نه، باید به تمام واقعیت و حقیقت پنهانشده در پس آن دسترسی داشته باشیم. در غیر این صورت، دیدگاه ما نیز صرفاً تصویری ذهنی از واقعیت است، نه خودِ واقعیت. به بیان دیگر، دیدگاه ما نیز یک نظریه است که قصد دارد درستی نظریههای دیگر را بررسی کند، درحالیکه درستی خودش تردیدپذیر است.